eitaa logo
شمیم خانواده
1.6هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
8.5هزار ویدیو
548 فایل
مرکز فرهنگی خانواده زنجان (یاوران حضرت زینب سلام الله علیها) ارتباط با مدیریت کانال و ارسال انتقادات و پیشنهادات و برای ارسال آثارخود و شرکت در مسابقات آی دی @Fadak_8
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️اذن شوهر برای فعالیت در فضای مجازی 🔷س 3557: آیا حضور و فعالیت زن بدون اذن شوهر در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی جایز است؟ به ویژه اگر همراه با ارتباطات متقابلی با نامحرمان باشد. ✅ج: اذن شوهر لازم نیست، مگر اینکه موجب تضییع حق شوهر و یا تصرف در اموال او شود، لازم به ذکر است هر گونه ارتباط با نامحرم که مستلزم مفسده یا خوف وقوع در حرام باشد، جایز نیست. 📕منبع: leader.ir 🆔:@zeinabyavaran313
💠رسول اكرم(صلى الله عليه و آله): 🔴مَن كانَ يُؤمِنُ بِاللّهِ و َاليَومِ الآخِرِ فَليَقُل خَيراً أَوِ لیَسكُت. 🔷هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، باید سخن خیر بگوید و یا اینکه باید سکوت اختیار کند! 📚نهج الفصاحه/ح۲۹۱۵ 🆔:@zeinabyavaran313
🔴 : 💠 اگر می‌خواهی بدی همین‌طور صدقه نده! صدقه را از طرف امام رضا علیه‌السلام برای سلامتی آقا امام زمان علیه‌السلام بده! برای دو معصوم که بدهی ممکن نیست خداوند این صدقه را رد کند. 🆔:@zeinabyavaran313
🔴 💠 پخش شدن در یک محیط بسته، فضا را مسموم می‌کند و یکی‌ از توصیه‌های مهم این است وقتی بوی زیاد گاز را در خانه استشمام کردید حتی لامپ را نزنید چرا که یک جرقه، باعث خواهد شد. 💠 گاهی بین زن و شوهرها حرفهایی رد و بدل می‌شود که فضای زندگی را می‌کند. حرف‌هایی از تهمت، تمسخر، نیش و کنایه، گلایه‌ها و توقعات بیجا، دروغ، بددهنی کردن، زورگویی، داد و بیداد و ... 💠 تقابل و یکی به دو کردن در این مواقع، باعث انفجار و خواهد شد که زن و شوهر و فرزندان را قربانی خواهد کرد. 💠 در این هنگام برخی کلمات و حرفهایی که به نیّت دادن به همسرِ مقصّر به کار برده می‌شود نقش دارد که آن را در فضای گازدار، روشن می‌کنیم لذا مسموم بودن بهتر از انفجار مخرّب و ویرانگر است. 💠 و البته می‌توان با تکنیکهای و رفتاری، فضای مسموم را از بین بُرد. با باز کردن صبوری، خون‌سردی، سکوت، تغافل، مهربانی، تایید همسر در برخی مواقع، تغییر فضای گفتگو، مدارا و دهها پنجره دیگر می‌توانید هوای و آرامش را به زندگی‌ برگردانید و یا از درجه‌ی فضا بکاهید. 🆔:@zeinabyavaran313
🔴 💠 از فرزندتان بخواهید معلم شما شود آنچه در کلاس یاد گرفته به شما یاد بدهد. یا به عروسک‌هایش بدهد تا با تصور کردن خودش در موقعیتی قدرتمند، اعتماد به نفس بیشتری پیدا کند. 🆔:@zeinabyavaran313
سلام برای شرکت در ختم دسته جمعی صلوات تعداد آن رابه آی دی کانال ارسال کنید.اجرتان با صاحب الزمان (عج) تعدادصلوات ارسالی از طرف شرکت کنندگان در این ختم صلوات تا کنون:16724 صلوات باتشکر🙏 مرکز فرهنگی خانواده 🆔:@zeinabyavaran313
زيبا و خواندنى 👌 💠در مجلسی که بحث روز جامعه مطرح بود یکی از حاضرین گفت: 🔸سرت رو بنداز پایین زندگیتو بکن به هیچ چیز و هیچ کس هم فکر نکن،ما بی طرفیم، کار به کسی نداریم...! 🔹ناگهان شخصی دیگر که تا این لحظه سکوت کرده بود و فقط گوش می داد گفت: زیارت عاشورا را خوانده ای... دو دسته دارد یا یا ؛ جامعه هم دو دسته دارد... یا مورد سلام اهل بیت(ع) هستند و یا مورد لعنشان... حسینیان و یزیدیان عاقبت هم دو دسته میشوند، بهشت یا جهنم،حد وسط ندارد. 🔸گفت : حتی بی طرف ها؟؟؟ 🔹گفت: در زیارت عاشورا جوابت هست... ( و شایِعَت و بایِعَت و تابِعَت عَلَی قَتِله) امام صادق(ع) آن بی طرف ها را هم لعن کرده...! البته زیاد هم بی طرف نبودند... هر که در لشگر حسین(ع) نباشد،یزیدی است خواه در محفل شراب باشد یا محراب نماز...! 🔸گفت: زمانه عوض شده ، فرق کرده... 🔹گفت: باز زیارت عاشورا جوابت را داده،(و آخِرَ تابِعٍ له عَلَی ذلک) تا هر کسی مثل این ها باشد لعن شده.. قرار نیست که فامیلیش باشد! 🔸گفت: با این حساب "کُلُّ یَومٍ عاشورا" یعنی چه؟ 🔹گفت: یعنی حسین زمان و شمر امروزت را بشناسی. امام حسین(ع): مِثلی لا یُبایِعُ مِثلَه! هر کس مانند من است با همچون او(یزید) بیعت نمیکند! در هیئتی که بوی و تفکّر نباشد،امثال ابن زیاد هم در آن هیئت سینه میزنند‼️ 🔸گفت: حسین زمان که در است؟ 🔹گفت: اگر میخواهیم نباشیم باید بدانیم تا حسین نیامده، "مسلم" است. ببین چقدر گوش به فرمان ولی فقیه هستی... 🔺در کرببلا بی طرفان،بی شرفانند! مردم دو گروهند: "حسینی و یزیدی" 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان عزیز ان شاالله مسابقه نیمه شعبان از پی دی اف که در پایین 👇بارگذاری شده از ابتدا تا صفحه 77می باشد؛لطفا مطالعه بفرمایید ودر مسابقه روز نیمه شعبان که در کانال برگزار خواهد شد شرکت نمایید. با تشکر🙏 مرکز فرهنگی خانواده 🆔:@zeinabyavaran313
انتظار فرج امام زمان (عج) در کلام حضرت آیت الله خامنه ای
هدایت شده از شمیم خانواده
faraj.pdf
حجم: 1.58M
مسابقه کتاب خوانی نیمه شعبان(برای مسابقه از ابتدا تا صفحه 77سوال طرح میگردد.) انتظار فرج امام زمان (عج) در کلام رهبری ID:zeinabyavaran313
✍️ 💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. 💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. 💠 عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای صبح در گوش جانم نشست. 💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. 💠 در تاریکی هنگام ، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. 💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. 💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. 💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» 💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!» 💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!» اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» 💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت... ✍️نویسنده: 🆔:@zeinabyavaran313