1_94221887.mp3
2.63M
🎙عید سیاست
🔻چرا در عید سیاست و حکومت، اینقدر سفارش به اطعام و محبت شده است؟
#کلیپ_صوتی #غدیر
@zeinabyavaran313
1_93987523.pdf
681.8K
☀️ متن کامل خطبه غدیر
🌷 بسیار جامع و زیبا
✅ حتما بخونید؛ بدون عجله و با دقت
🆔:@zeinabyavaran313
🌷 پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله:
اعلمُ امّتي من بعدي عليُّ بنُ ابي طالب...
💫 بعد از من، اَعْلَم امت من، علی بن ابی طالب است...
📗 کنزالعمال ج۱۱ ص۶۱۴
📝 اعلم؛ یعنی داناتر، یعنی کسی که می تواند مرجع و محل رجوع ما انسان ها باشد برای رفع شبهه ها و اختلافات و پاسخ گرفتن در مورد سوالات
🔸 اینکه حضرت رسول صلی الله علیه و آله با وجود صحابه ای که اطرافش بودند، حضرت علی علیه السلام را به این عنوان شناساندند، نشان از برتری همه جانبه ی حضرت امیر علیه السلام نسبت به بقیه دارد.
✅ حضرت به صورت مطلق فرمودند که او اعلم است یعنی در همه ی شئونات زندگی، روش و منش امیرالمومنین علیه السلام برای ما راهگشاست.
#خدا_را_شکر_که_شیعه_ایم❤️
#یاعلی_مدد❤️
🆔:@zeinabyavaran313
‼️دف زدن در جشن ها
🔷س 1657: استفاده از #دف، در مجالس شادي زنانه (#مولودی ها و #جشن_عروسی و ...) چه حکمي دارد؟
✅ج: اگر به گونه ای استفاده شود که انسان را از خداوند متعال و معنویات و فضایل اخلاقی دور کند و به سمت بی بندوباری، بیهودگی و گناه سوق دهد، حرام است، در هر صورت #استفاده_از_آلات_موسيقى در #مناسبتهاى_مذهبى شايسته مجالس اهل بيت (عليهم السلام) نيست، هر چند از نوع حلال باشد، بايد قداست و مقام اهل بيت(علهيم السلام) مراعات شود.
#موسیقی #دف_زدن_در_عروسی #دف_زدن_در_مجالس_اهل_بیت
🆔 @zeinabyavaran313
1_70507263.mp3
1.82M
🎙 #حیای مذموم و بد در رابطه
💠 رعایت حال #همسر در رابطه
🔴 #استاد_دهنوی
❌ حتما گوش دهید!
🆔 @zeinabyavaran313
📌 برای این که هر روز بیشتر به همسرمان علاقه مند شویم چه کارهایی انجام دهیم.؟
▪️هرگز از همسرتان جدا نخوابید
حقیقت دارد که زوجها وقتی در کنار هم هستند، راحتتر به خواب میروند. بنابراین تحت هیچ شرایطی، حتی اگر با هم در حالت قهر هم بودید، جدا از همسرتان نخوابید.
▪️به مسائل زناشویی خود بیشتر اهمیت دهید.
مسائل زناشویی باعث خوشحال شدن و آرامش خودتان و همسرتان میشود.
▪️سلام و خداحافظی گرمی داشته باشید.
این کار معجزه میکند و تمام کدورتها و ناراحتیهایی را که شاید پیش آمده باشد، از بین میبرد. مطمئن باشید اگر هر روز این کار را بکنید، برایتان عادی و تکراری نمیشود.
🆔:@zeinabyavaran313
عاشقانه هاے پاکــ💗ـ⇧
💌 داستان عاشقانه و دنباله دار
💟 #مثل_هیچکس 🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞
#قسمت_بیست_و_هفتم
به حرف فاطمه گوش کردم. چند ماهی گذشت، بهار رو به پایان بود. هر روز منتظر پیامی از طرف او بودم اما خبری نشد. در طول این مدت رابطه ام با محمد مثل سابق بود و هیچ کدام درباره ی فاطمه حرفی نمی زدیم. تعطیلات تابستانی آغاز شد. یک روز مشغول مرتب کردن کتابخانه ی اتاقم بودم که مادرم وارد اتاق شد و گفت :
_ بیا دو دقیقه بشین باهات کار دارم.
کتابها را روی میز گذاشتم و نشستم.
_ رضا من با پدرت درباره ی زن گرفتنت صحبت کردم. بهش گفتم اون خونه ی 80 متری که تو کوچه ی مامانبزرگ اینا دادیم اجاره رو خالی کنه. تو شرکت مهندس قرایی هم یه کار نیمه وقت دست و پا کنه تا یه درآمدی برات بشه. ولی به شرطی که به حرف من گوش بدی.
+ یعنی چیکار کنم؟
از لای مجله ای که دستش بود یک عکس بیرون آورد و نشانم داد و گفت :
_ اینو ببین. اسمش مهسا ست. تک دخترم هست. خانواده ی با اصل و نسبی هستن. تو جشن تولد شهلا باهاشون آشنا شدم. همکلاسی شهلاست. تازه دیپلمشو گرفته. باباشم مهندسه. به زنداییت گفتم غیر مستقیم بپرسه ببینه دخترشون اصلاً قصد ازدواج داره یا نه. حالا قراره بهم خبر بده. بیا ببین از قیافش خوشت میاد؟
عکس را گرفتم و نگاه کردم. دختری بور با چشم های عسلی. چهره ی فاطمه جلوی چشمانم آمد. با خودم گفتم با اینکه همیشه خودش را می پوشاند اما چقدر از این دختر زیباتر است. نگاه فاطمه آنقدر دلنشین بود که دیگر هیچ دختری برایم جذابیت نداشت. چیزی نگفتم و عکس را به مادرم دادم. پرسید :
_ چی شد؟ نظرت چیه؟
+ از قیافش خوشم نیومد.
_ وااا! چرا؟؟؟
+ خوشم نیومد دیگه. نمیدونم.
_ خب از چه جور قیافه ای خوشت میاد؟ بگو تو همون مایه ها بگردم برات پیدا کنم؟
هنوز جواب مشخصی از فاطمه نگرفته بودم. بلاتکلیف بودم. می دانستم اگر هم بگویم هیچکس بجز فاطمه را نمیخواهم دوباره جنجال به پا می شود. به ناچار بهانه تراشیدم و گفتم :
+ قدش بلند تر باشه. چشم و ابروشم مشکی باشه.
مادر که دید حرفی از فاطمه در میان نیست خیالش راحت شد. با خوشحالی بغلم کرد و گفت :
_ باشه عزیزدلم. میگردم خشکل ترین دختر قد بلند و چشم و ابرو مشکی شهرو برات پیدا می کنم.
از اتاقم رفت و من دوباره مشغول مرتب کردن کتابخانه شدم. چشمم به گوی موزیکالی افتاد که سال قبل از ترکیه خریده بودم. با دستمال گرد و خاکش را پاک کردم و کوکش را چرخاندم. می چرخید و برگ های پاییزی بالا و پایین می رفتند. دلم گرفته بود. از انتظار کشیدن خسته شده بودم. چشمم را بستم، قطره اشکی از گوشه ی چشمم ریخت...
🖊 نویسنده: فائزه ریاضی
❌کپی بدون #ذکر_منبع و نام #نویسنده پیگردالهی دارد❌
🆔:@zeinabyavaran313💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸