eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
861 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
635 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت123 سامان بغض تو نگامو پنهون کردم .... زشت بود مرد گریه کنه .... خنده نشو
نیم ساعتی طول کشید تا برسم .... از ماشین پیاده شدم که دیدم سهیل تکیه زده به ماشینش ده دیقه ای میشد بارون قطع شده بودو بوی نم خاک تو همه جا پیچیده بود ... رفتم جلو...با دیدنم تکیشو از ماشینش کند و پشت شلوارشو که کمی گلی شده بود پاک کرد ولی ردش هنوز مونده بود ... -سلام -چیکار داشتی منو تا اینجا کشوندی... چپ چپ نگاه کرد ... -منو بگو افتادم دنبال کار کدوم خری ... بی حوصله سرمو چرخوندم سمت خونه نورا .... درست روبه روش ایستاده بودیم ... -خب؟!.... -یه خبر باحال دارم برات ...گل کاشتم بی حوصله تر از قبل کلافه گفتم -خـب مشتی حواله بازوم کرد .. -مردک... حقشه نگم بری اون دختره مورد دارو بگیری .... -سهیل میگی یا برم ... چپ چپ نگام کردو چرخید به پشت سرش اشاره کرد -اونجا رو داشته باش ... نگاهی به ساختمون بلند سیزده طبقه روبه روم کردم خب ؟! باانگشت به جایی اشاره کرد -حالا اونجارو داشته باش ... انگشتشو دنبال کردم و رسیدم به نگهبابی که جلوی ساختمون بود .... گیج نگاش کردم ... . پوفی کردو گفت –بشین تو ماشین تا بگمت ... نشستم کنارش رو صندلی کنار راننده ..... فلشی که روی داشبورد بودو برداشت و انداخت رو سیستم و ال سی دی و تنظیم کرد ... -وحالا اینو داشته باش ... تصاویر سیاه و سفید بود عین یه فیلم ... یه آن فکری از سرم گذشت .... داشت میزد جلو تر .... دستشو که برداشت دقیقتر شدم رو صفحه و بادیدن دوربینی که زاویه دیدش در خونه نورا اینارم تو دسترس داشت و دیدم .... در خونه باز شدو یه پسری رفت تو ... سهیل نگهش داشت و به گوشه صفحه اشاره کرد -دقیقا یه ساعت قبل تو وارد اون خونه شده ..... باز پلی کردو من دقیق تر شدم .... خروج پسره که اومد دوباره نگهداشت .... زوم شدم رو چهره پسره ..... آشنا بود ولی نه خیلی .... -ده دیقه قبل اومدنت ..... واینم توی گاگول که رفتی تو ... نگاش کردم ... با غرور خیره بود بهم .... میدونستم این مدرک میتونه باعث اثبات بی گنا هیم بشه .... شاید الان تنها چیزی که میتونست خنده رو به لبم بیاره همین بود فعلا ... با کف دست کوبیدم تو پیشونیش -ایول بابا.... گل کاشتیا ... -واسه خاطر خودم بود ... زودتر برو گمشو سر جدت بزار نفس راحت بکشیم از دستت .... -راه بیافت بریم سمت اداره پلیس ... باید این فیلمه رو نشونشون بدیم ... تا اومد جوابم و بده پیاده شدم و سریع سوار ماشینم شدم ... باید ثابت میکردم من نامرد نیستم و میرفتم ... نمیخواستم رفتنم به حکم فرار باشه و ننگش یه عمر رو پیشونی خودمو و خانوادم باقی بمونه ... هر چند الانم کم آبرومون نر فته بود ... موقع رسیدن به در کلانتری ماشین و نگهداشتم و گوشی و از جیبم در آوردم ... میدونستم وقت مناسبی نیست ولی شروع به گرفتن شماره فرزام کردم ... بعد اون قضیه شمارشو داشتم تا از وضعیت اون پایدار مطلع بشم ... به بوق پنجم نرسیده بود صداش تو گوشی پیچید -الو ... نفسی تازه کردم -سلام ...سامانم .... سلام علیکش جدی ولی توام با احترام بود ... از این مرد خوشم می اومد ... جدی ولی پر از جذبه و انسانیت ... توضیح اتفاقاتی که افتاده بود زیاد طول نکشید ...بهم گفت سریعتر فیلم و تحویل پلیس بدم و برم دنبال اون پسره بگردم .... ، مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت124 نیم ساعتی طول کشید تا برسم .... از ماشین پیاده شدم که دیدم سهیل تکیه زده
نمیدونستم پسره رو از کجا باید پیدا کنم ... -از کجا پیداش کنم آخه ... -ببین وقتی وارد خونشون شده یعنی یه آشنایی فامیلی دوست پسری چیزی بوده ...بین دوستاش بگرد ببین کسی میتونه کمکت کنه البته بعید میدونم .... یه مدتم تعقیبش کن ببین به این پسره میرسی یا نه ... - من سه روز دیگه پروازمه ... -پس همه تلاشتو بکن که سریعتر پیداش کنی .... هرچند پیداشم کنی دادگاهت ماله چند هفته دیگش میشه و مجبوری برگر دی ... ولی این سه روزه کارو تموم کن ... با تقه ای که سهیل به شیشه زد نگاش کردم .... -باشه سرگرد امری نیست ؟ -نه...برو منم بی خبر نذار -حتما .. درو باز کردم و پیاده شدم ... -پس چرا نمیای ؟ -داشتم مشاوره میگرفتم ...باید پسررو پیدا کنیم... -اونم پیدا میشه بیا بریم فعلا ... زمان داشت تند میگذشت و من داشتم از دستش میدادم .... تصمیم داشتم از فردا خیلی جدی دنبال پسره بگردم ... باید پیداش میکردم .. حدس اولم دانشگاه بود .... باید اول مطمئن میشدم از بچه های دانشگاه نیست .... راه افتادم سمت سلف گاهی اجمالی به درو اطراف کردم ... سنگینی خیلی از نگاها روم بود ... رفتم سمت سجاد یکی از بچه های هم رشته خودم بود ... با دیدنم بلند شدو باهام دست داد .... -سلام داداش ...تبریک شنیدم چند روز دیگه میپری لبخند بی روحی زدم -لطف داری ممنون ... نگاهی به درو اطراف کردم و بی توجه به نگاهاشون گفتم - چند دیقه باید وقتتو بگیرم .... ممکنه نگاهی به دوستاش کردو سری برام تکون ... -البته ..بشیـ... -نه بریم بیرون .... همراه هم از سلف اومدیم بیرون ....جلوی دانشکده مهندسی ایستادم و اونم روبه روم -خب چی شده ... -به کمکت احتیاج دارم اساسی اخم ریزی کرد -بگو هر کاری از دستم بربیاد میکنم ... -قضیه منو که شنیدی ... سری تکون داد -آره ولی بیخیال بچه ها گندش کردن ... یه مدت بگذره فراموش میشه ... -ولی من نمی تونم فراموشش کنم ... -خب پس چی کار میخوای بکنی دنبال یکیم که حدس میزنم از بچه های دانشگاه باشه ... میتونی برام پیداش کنی ؟ -کی هست ؟ -میتونی یا نه -آخه باید بدونم کیه که پیداش کنم دیگه ... گوشیمو از جیبم در آوردم و فیلمیوکه دیشب کات کرده بودم و پلی کردم .... با دقت دا شت پسررو نگاه میکرد -مطمئنی از بچه های دانشگاه ماست ... گوشی و گذاشتم تو جیبم و کلافه دستی به موهام کشیدم -نه فقط یه حدسه ... گوشیشو در آورد -بفرستم ببینم فیلمه رو ... اگه از بچه های یونی خودمون باشه سریع پیداش میکنم ... -یعنی دقیقا کی ؟ خندید -عجله داریا ... بابا گجت نیستم که کلافه گفتم -سجاد من وقت ندارم .... فردا پس فردا باید بپرم ... نمیتونم زیاد وقت کشی کنم ... دستی به ریش کوچولوی زیر لبش کشید ... -باشه ببینم چیکار میتونم بکنم ... اگه از بچه های اینجا باشه یکی دو روزه پیداش میکنم ... مطمئن ؟! دستشو گذاشت تو دستمو سف فشرد -مطمئن ... لبخندی اومد رو لبم .... خوب بود که میشد رو بعضیا حساب باز کرد ... بچه خوبی بود . .. توی دفتر دانشگاه بود اکثرا و به خاطر همین حرفش برو داشت ... -پس من روتو حساب کردما ... برای اطمینان خاطرم چشماشو بست و باز کرد -خیالت راحت .... اگه از بچه های اینجا باشه خودم پیداش میکنم ... خدافظی کردم و از دانشگاه زدم بیرون ... پلیسم گفته بود پیگیره ولی فرزام دیشب گفت خودم باید دنبال کارم بی افتم .... رفتم سمت خونه نورا اینا ... باید تعقیبش میکردم تا به یه جایی برسم .... شک نداشتم کسی که ترتیبشو داده همون پسر س ... منتها نمیفهمم چرا این دختره همچین کاری کرده .... باید قبل رفتنم ثابت میکردم من کاری به کارش نداشتم و ندارم ... 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک ایتا 🌿🌼 @Be_win 🌼🌿 🌺🍃 مسیر سبز 👇 لینک تلگرام 🌿🌼 @Be_win_3 🌼🌿
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت125 نمیدونستم پسره رو از کجا باید پیدا کنم ... -از کجا پیداش کنم آخه ...
* پناه سردر گم بودم ...میدونستم تصمیمی که گرفتم نشدنیه .... یکی از شرایطش سلامت جسمی و نداشتن بیماری لاعلاج بود که داشتمش ... نگاهی به سر در شیرخوار گاه انداختم و نگاهی به اسباب بازی های توی دستم کردم ... پوزخندی زدم .... سر اول شدنمون به هر کدوممون طی یک مراسم باشکوه که دوسه تا دم حسابی توش بودن ده تا سکه دادن و من بلافاصله به پول تبدیلش کردم ... الان پول نقد برای من از هر چیزی مهم تر بود ... رفتم داخل .. -هی خانوم کجا ... با صدای زخمت مردی که داشت صدام میکرد برگشتم ...اشاره ای به خودم کردم -با منید ؟! سر تکون داد -بله ... کجا میرین همینجوری سرتونو انداختین پایین .... دوتا کیسه پر از اسباب بازی و آوردم بالا و نشونش دادم .. . -برای بچه های اینجا اسباب بازی خریدم ... یکم قیافش ملایم تر شد ... -خب اول یه هماهنگی کنید بعد ... اینجا بی درو پیکر نیست که ... لبخند زورکی زدم -بعله ...حق با شماست معذرت میخوام ... قیافه ای برام گرفت و با دست اشاره ای به ساختمون اصلی کرد ... -برید طبقه سوم .... اتاق مدیریت خانوم سوری سری تکون دادم و راه افتادم ....پشت در اتاقش چندتا نفس عمیق پشت سر هم کشیدم .ندونمم این فکر چرا دیشب اومد تو سرم ولی منطقم جای احساسمو گرفت ... من حق داشتم حس کنم مادر بودن و .... حق داشتم از مسلم ترین حق یه دختر برای زندگی نگذرم .... میدونستم شرایط من مانع از این میشه که رشد یه نبض تپنده رو زیر پوستم حس کنم ولی میتونستم شور یه مادرو وقت شنیدن کلمه مادرو حس کنم ... حق یه زندگی عادی نه ولی حق زندگی کردن که داشتم .... میدونستم غیر ممکنه تلاشام ولی حداقلش ده ساله دیگه حسرت اینو نمیخورم که چرا و قتی میتونستم سالای تنهاییمو با یکی تقسیم کنم و یه بهونه برای خودم بسازم ازش نسا ختم و نخواستم .... درو زدم و با بفرماییدش وارد اتاق شدم ... زن مهربونی به نظر میرسید .... حداقل به ظاهر که چنین بود .. لبخندی به صورتم پاشید -سلام ...بفرمایید آب دهنمو که کمی به تلخی میزدو قورت دادم ... -سلام ... -سلام .... خیلی خوش اومدین ... با دیدن عروسکای دستم گل از گلشنش شکفت -گفتم ها این خوشگلی از یه آدم بعیده ..... خدا انگار امروز یه فرشتشو برام فرستاده خندیدم و درو بستم ... کمی جلو تر اومدم و نشستم روی صندلی روبه روش ... بلند شد و ظرف شکلات و از روی میزش برداشت و اومد روبه روم نشست و ظرف و گذاشت جلوم ... -خیلی خوش اومدین ... مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از انگیزشی و ثروت‌زا 💰💸💰
❣﷽❣ 🌈 هر روز یک هدیه است، ⚪️ بدون اینکه بازش کنی، ⚪️ پسش نده. #تلاش_کن ، #طلاش_کن مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
هدایت شده از انگیزشی و ثروت‌زا 💰💸💰
❣﷽❣ اِ اِ همین دیروز ... همین یک ساعت پیش ... ای کاش همون موقع ... ❓چقدر تو زندگیمون اینارو میگیم؟ 👆 تصمیمی که اول نگرفتیمو و حسرتی که بعدش ... 🥺 هر جایی تو زندگیم از قافله جا موندم به خاطر این بود که به موقع تصمیم نگرفتم 😔 آره من از خودم جا موندم 🚶‍♂ ✊ اما اینبار نمیذارم این اتفاق تکرار بشه ✊ الان وقت تغییره امروز که رفیقم داشت از موفقیت‌هایی که از این پروژه کسب کرده بود و هدفهای آینده‌ش میگفت، به خودم گفتم چرا من نتونم؟ مگه من چیم از اون کمتره؟ وقتی این همه آدم، پیروجوون ، زن‌ومرد تونستن دراین پروژه شرکت کنن و به درآمد خوبی برسن، پس منم میتونم 💪 آاااااره منم میتونم 💪👑🏆 دقیقه نودیا 🧨 لحظه آخریا ⌛️ اگه قراره تصمیمی بگیریم همییییین الان وقتشه ✊ منم زندگیمو خودم میسازم ☄ منم هدفهامو یکی یکی تیک میزنم و بهشون میرسم ⚡️ 🌟 منم سرمایه‌گذار پروژه میشم 🌟 📣 مشهدیا فرصت رو از دست ندید، بعضی فرصت‌ها ممکنه هیچوقت تکرار نشن... ، مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
هدایت شده از انگیزشی و ثروت‌زا 💰💸💰
❣﷽❣ حدود 3 درصد از مردم دنیا هدف دارند و فقط 1 درصد از مردم آنرا روی کاغذ می آورند. ✍✍یادداشت هدف هایتان، احتمال دستیابی به آنها را تا 1000% افزایش می دهد. #تلاش_کن ، #طلاش_کن مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی