📚 رمان شماره چهارم 💖
📌 نام رمان 📝 فرار از جهنم
{داستان دنباله دار ، از سرنوشت واقعی}
📝 نویسنده؛ سیدطاها ایمانی
☑️ تعداد قسمتها 67
سلاااااام دوستان ،
انشاءالله روز سهشنبه 18 دی
✍✍ بعد از رمان #تاپروانگی
✍ رمان دنبالهدار ، #فرار_از_جهنم
در کانال قرار میدهم
نظر ، پیشنهاد ، درخواست همه را به👇
@A_125_Z ای دی
منتظرم
https://eitaa.com/zekrabab125/15901
رمان #تاپروانگی قسمت 1 تا 5👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16042
رمان #تاپروانگی قسمت 6 تا 10👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16140
رمان #تاپروانگی قسمت 11 تا 15👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16220
رمان #تاپروانگی قسمت 16 تا 20👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16299
رمان #تاپروانگی قسمت 21 تا 25👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16363
رمان #تاپروانگی قسمت 26 تا 30👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16472
رمان #تاپروانگی قسمت 31 تا 35👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16562
رمان #تاپروانگی قسمت 36 تا 40 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16636
رمان #تاپروانگی قسمت 41 تا 45👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16724
رمان #تاپروانگی قسمت 46 تا 50 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16807
رمان #تاپروانگی قسمت 51 تا 55 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16886
رمان #تاپروانگی قسمت 56 تا 60👆
https://eitaa.com/zekrabab125/16985
رمان #تاپروانگی قسمت 61 تا 65 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/17070
پایان رمان #تاپروانگی قسمت 66 تا 70 👆
🔴 برای خواندن اولین داستان بلند بنام ↘️
رمان ( #پــــناه ) کلیک کنید 👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/13374
.
🔴 برای خواندن دومین داستان بلند بنام ↘️
رمان ( #سجده_عشق ) کلیک کنید👇👇🔴
https://eitaa.com/zekrabab125/15243
https://eitaa.com/zekrabab125/17023
داستان کوتا قسمت 301 تا 310 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/17055
#سیوپنجمین کتاب pdf و نرمافزار👆عشق مقدس
https://eitaa.com/charkhfalak110/20773
ختم اذکار 👆شماره 5👆👆 در👇
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
💫امروزتان را اینگونه آغاز کنید💫
🍀 بسم الله الرحمن الرحیم 🍀
✨بِسْمِ اللّهِ النُّور✨ِ
✨بِسْمِ اللّهِ نُورِ النُّورِ✨
✨بِسْمِ اللّهِ نُورٌ عَلى نُورٍ ✨
✨بِسْمِ اللّهِ الَّذى هُوَ مُدَبِّرُ الاُْمُور✨ِ
✨بِسْمِ اللّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِن َْالنُّورِ✨
✨اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّور✨ِ
✨وَاَنْزَلَ النُّورَ عَلىَ الطُّورِ✨
✨فى كِتابٍ مَسْطُور✨ٍ
✨فى رَقٍّ مَنْشُورٍ✨
✨بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ✨
✨عَلى نَبِي مَحْبُورٍ✨
✨اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ ✨
✨وَبِالْفَخْرِ مَشْهُور✨ٌ
✨وَعَلَى السَّرّاَّءِ وَالضَّرّاَّءِ مَشْكُورٌ ✨
✨وَصَلَّىاللّهُعَلىسَيِّدِنامُحَمَّدٍوَآلِهِالطّاهِرين✨
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 💖
🔰 #کاملترین_دعا 🔰 °•.¸¸.•🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 311
#سلمان و #تقاضای #معجزه👌👇
سلمان گفت: ما همراه امیرالمومنین (ع) بوديم كه به آن حضرت عرض كردم: اى سرور من، دوست دارم چيزى از #معجزات شما را ببينم.
فرمود: چه مى خواهى؟ سلمان گفت: مى خواهم ناقه ثمود و معجزات ديگرى را به من نشان دهيد. فرمود: چنين خواهم كرد. سپس به سرعت برخاسته، داخل منزل شد و در حالى كه بر اسب سياهى سوار و بر دوشش قبايى سفيد و بر سرش كلاه سفيدى بود و به جانب من بيرون آمد و بانگ زد: اى قنبر، آن اسب را براى من بياور.
قنبر اسب سياه ديگرى را بيرون آورد. پس فرمود: اى اباعبدالله سوار شو. سلمان گفت: بر آن سوار شدم؛ دو بال به پهلويش چسبيده بود. پس امام (ع) بر آن فرياد زد و در هوا اوج گرفت. به خدا سوگند، من صداى بال هاى ملايك و تسبيحشان را از زير عرش مى شنيدم. سپس از ساحل دريايى خروشان و مواج عبور كرديم. امام (ع) با گوشه چشم، نگاه غضب آلودى به آن كرد و دريا آرام شد.
گفتم: اى سرور من، دريا با نظر شما از #غليان افتاد. فرمود: اى سلمان ترسيد كه در مورد آن فرمانى صادر نمايم. سپس دست مرا گرفت و بر روى آب حركت كرد و هر دو اسب به دنبال ما مى آمدند، بدون آنكه كسى زمام آنها را گرفته باشد. به #خدا قسم قدم هاى ما و سم اسب ها تر نشد.
پس از آن دريا گذشتيم و به جزيره اى رسيديم كه داراى درختها و ميوه ها و پرندگان و رودخانه هاى فراوانى بود. در آن جا درخت بزرگى را ديدم كه #ميوه و گل و #شكوفه نداشت. حضرت على (ع) آن را با چوبى كه در دست داشت #لرزاند. درخت #شكافته شد و از آن ناقه اى بيرون آمد كه طولش هشتاد ذراع بود و به دنبالش بچه شترى بود. به من فرمود: به آن نزديك شو و از شير آن بنوش.
سلمان گفت: نزديك رفتم و از شيرش نوشيدم به اندازه اى كه سيراب شدم. شيرين تر از #شهد و نرم تر از #كره بود و من (به همان مقدار) كفايت كردم. فرمود: اين خوب است؟ گفتم: اى سرور من خوب است. فرمود: از اين بهتر را مى خواهى به تو نشان دهم؟ گفتم: بلى، اى سرور. فرمود: فرياد كن اى حسناء بيرون بيا.
پس بانك زدم؛ #ناقه اى بيرون آمد كه طولش صد و بيست و #عرضش شصت ذراع بود، سرش از #ياقوت سرخ و سينه اش از #عنبر معطر و پاهايش از #زمرد سبز و #زمامش از #ياقوت زرد و #پهلوى راستش از #طلا و پهلوى چپش از #نقره و پستانش از #مرواريد تازه بود. فرمود: اى سلمان از #شيرش بنوش. پستانش را به دهان نهادم؛ ناگاه ديدم #عسل دوشيده مى شود، #عسلى_صاف و خالص. گفتم: اى سرور من، اين براى كيست؟ فرمود: اين براى تو و براى ساير #مؤمنين از دوستان من است.
سپس امام (ع) به آن شتر فرمود: ....
.ص 1