📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت149 اخم نه چندان جدی کردم -شاید من بخوام یه چیز دیگه سفارش بدما ... پکی ب
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت150
براش خوشحال بودم ... اونقدری که شاید یه روزی میتونستم برای برادرم خوشحال باشم
...
چیز زیادی از سامان نمیدونستم ... نمیدونستم اون قضیش به کجا رسید .... نمیخواستم بپر
سم و انگار میثمی که چاک دهنش برای هر چیز موردی و بی موردی باز میشه نمیخواست بگه ...
دل تنگش بودم ... نمیدونستم چه حسیه که حتی توی اوج بی خیالی و شادیام .. تو اوج
تنها نبودنامم جای خالیشو توی یه کوشه قلبم حس میکنم ..
مگه نه اینکه از دل برود هر آنکه از دیده برفت ... پس چرا روز به روز حس میکنم با دل برود هر آنکه از دیده برفت ...
دارم زندگی میکنم ... عادی عادی ... گاهی شادم ... گاهی غمگین ... گاهی دلتنگ و گاهی میشم علی بی غم گنج قارون وگاهی میشم ستاره سلطان قلبها ...
ما بین همه این بودنا و شدنا چرا حس میکنم جای یه چیزی تو وجودم خالی جای یه حس محکم ... جای یه چیزیه موجودیت میده به این حسام ...
جای خالی دلم بد جوری تو چشمم میزنه ... بد ... انگار که اصلا از اول دلی نبوده که عا شق شد ودلبست و دلکند و رفت ...
عکسش باز شد جلومو خندش زنده تر از اونیکه فکرشو میشه کرد جلو چشمام جون گر
فت
فکرشم نکن ، دوباره با خیالت عاشقم نکن
تو مال من نمیشی دلخوشم نکن،فکرشم نکن
منتظر نباش ، اگرچه غرق دل تو اشک و گریه هاش نمیذارم بیاد به گوش تو صداش ، منتظر نباش
نفس عمیقی کشیدم و حس کردم یه قطره از ته مونده های حسم از گوشه چشمم سر خورد و تا نزدیکی های گوشم رفت
حس موهایی که چسبید به کنار شقیقم حالمو بهم زد ولی دستامو از گوشی برنداشتم ...
دل ازش برداشتم ولی دیگه ترس از دست دادن عکسشم نداشت دست ازش بردارم و اینبا ر قطره ها تند تر سر خوردن و صدام مابین لبای قفل شدم و هق هقم میون بغضی که
سد شد رو گلومو نمیذاشتم بترکه وایستاد...
حالا که ، یکی دیگه کنارته
تموم سهم من ازت اتاق و خاطراتته
تو واسم ، یه عکسی روی میز من
قراره با یه سایه زندگی کنم عزیز من
فکرشم نکن
#تلاش_کن ، #طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت150 براش خوشحال بودم ... اونقدری که شاید یه روزی میتونستم برای برادرم خوشحال
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت151
سامان
لم دادم رو مبل و برای آخرین بار به صورتش نگاه کردم ....
دلیلشو نمیفهمیدم ... دلیل این همه اصرارو با وجود دیدن این همه انکار ... نمیخواستم برای رسیدن به خوشبختی پشت پا بزنم به همه داشته ها و نداشته هام ...
با اون لهجه غلیظ انگلیسیش که حسابی رو مخم بود کمی خم شد به جلو
-ببین سامی این یه شانس فوق العادس ... تو میتونی با استفاده از این شانسی که بهت میدن همه پتانسیلتو همه اون چیزای که توی اون ذهنته
نگام خیره به دستاش بود که با هیجان موقع صحبت تکون میداد ...
-همه اون ایده ها رو از یه ایده تبدیل کنی به طرح ... شانس تو برای اینکه توی ایران پیشرفت کنی صفر نباشه نزدیک به صفر هست ...
نفس عمیقی کشیدم و پا روی پا انداختم
-مزخرف نگو پانی
دستاشو کلاف برد لای موهای مسی رنگش ..
-وای سامان تو یه ابلهی ... چرا نمیخوای واقع بینانه نگاه کنی ...
آینده ماله توئه میفهمی ... ماله تویی که اگه یه ایده بزرگ تو سرتم باشه و حالا از سر بخت و اقبال قبول کنن به یه طرح تبدیلش کنن با موفقیت تو چی نصیبت میشه هان؟
جز یه میتینگ برای تجلیل ازت و چندتا تقدیر نامه اگه ولخرجی کردن دو سه تا سکه هم
بهت میدن ...
اینجا همه چی در اختیارته ... اونقدر تامین میشی که نه تنها تو بلکه همه وارثانتم تا آخر عمرشون میتونن تو رفاه کامل زندگی کنن ...
موزمو برداشتم و یه گاز زدمش ...
-هی دختر منو وارد بازی های سیاسیتون نکنید ... من فقط و فقط اومدم که درس بخونم
...
-که چی بشه ... این همه درس بخونی و آخرش برگردی جایی که حتی قدر یک هزارم از ا یده های توی سرتو نمیدونن ....
-مهم نیست برام ...
-واو .... تو یه ابله به تمام معنایی سامی ... یه ابله ... پسر چرا نمیخوای برای یک بارم که
شده عاقل باشی ...
اینبار از کوره در رفتم ...
موزو پرت کردم روی میزو خودمو کشیدم سمتش ...
با جدیت زل زدم تو صورت بورو کک و مکیش ...
-تو ابلهی که اومدی منو با این وعده وعیدا وسوسه کنی ...
اگه اومدم کانادا علتش این بود که میخواستم تو آرامش درس بخونم نه اینکه پناهنده بشم و قید همه چیمو بزنم....
من نه اونقدری شیفته وطن پرستیم که سنگ ایرانیارو به سینه بزنم نه اونقدر احمقم که
خودمو وارد سیاست کنم و برای خودم چاه بکنم
-سامی سیاست چیه تو فقط میخوای پیشرفت کنی ...
-پیشرفت و همه جای دنیا میشه کرد ...ایران نشد یه جای دیگه ... حتی شده همین آمری
کا ولی اینو بدون من پناهندگی هیچ کشوری رو نمیگیرم ...
عصبی تر از همیشه نگام کرد ...
بیخیال به چشماش که داشت آتیش ازش میبارید بلند شدم ورفتم سمت آشپز خونه...
-کی میخوای بری ؟!
لیوان آب یخو یه نفس سر کشیدم ...
-برای پس فردا بیلیط دارم ..
کی بر میگردی ؟
چشم چرخوندم سمت دختر مو بور با چشمایی سبز تیره ای که هیچ جذابیتی توش نبود
... یه جوری سبزی چشماش بی روح بود ...
تکیه زده بود به اپن ... -نمیدونم ... هنوز برای بلیط برگشت تصمیمی نگرفتم ...
لب و لوچش آویزون شدو با صدایی پر غیض گفت
-نگو که میخوای همه تعطیلات و توی اون خراب شده بگذرونی ...
از لحن توهینیش اخمام و کشیدم توهم و برای لجشم که شده گفتم
-اتفاقا دارم بهش فکر میکنم ...
گفتم و از کنارش رد شدم
عصبی غرید
-سامــی
بی حوصله ولی با جدیت گفتم
-بهتره دیگه بری پانی دیر وقته ...
-داری از خونت بیرونم میکنی ؟!
نگاهش کردم
-من همچین حرفی زدم ؟
-حرفت معنی دیگه ای نمیداد
شونه ای بالا انداختم و با بی خیالی گفتم
میتونی هر جوری که دوست داری فکر کنی ...
گفتم و بی توجه به صدای جیغش و مشتایی که به در قفل شده اتاقم میزد
تیشرت آستین کوتاهمو از تن کندم و پرتش کردم روی کاناپه راحتی کنار دستم ....
صدابسته شدن در تو خونه پیچید و من بیخیال از کنار در فاصله گرفتم و خودمو پرت
کردم روی تخت....
دستامو گذاشتم زیر سرمو خیره شدم به تصویر خندون دونفری که شاید خنده هاشون
تلخ ترین خنده ای باشه که به عمرم دیده بودم ...
عکسی که کیفیت نداشت ولی یه عالم خاطره پشتش داشت
همه چی خوبه ... همه چی رو به راهه ...
همه چی هست ...
حتی خودش .... اگه خودشم نیست عکسش هست
#تلاش_کن ، #طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت151 سامان لم دادم رو مبل و برای آخرین بار به صورتش نگاه کردم .... دلیل
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت152
پناه
نگام دو دو میزد تو سالن ...
نگام دو دو میزد مابین آدمایی که میومدن و میرفتن هرکدوم سمتی میشستن ...
بی قرارو کلافه دور خودم میچرخیدم ... نمیتونم کنارش باشم ... حداقل که میتونم دلخوش به دیدنش باشم ....
دل دل میکردم برای دیدنش ... نه حواسم به مهمونا بودو نه حواسم به ارسلان و عروس
عروسکی که کنارش بودم ... دلم دل دل میکرد برای دیدنش . این جمله هر بار با شور بی
شتری داد میزد تو دلم
کلافه بودم از اینکه شاید نیومده بود ...
از اینکه ندیده بودمش ...
میترسیدم از اینکه بیادو تنها نیاد ... میترسیدم از اینکه فراموش شده باشم
شیش هفت ماه وقته خوبیه برای فراموشی ... برای ندیدن و دل کندن..
همزمان با عروس و داماد وارد شدم و چشم چرخوندم و دنبال داماد خیال خودم گشتم .
..
دور خودم چر خیدم و نگاه چرخوندم و قلبم ایستاد وقتی گوشه نشین قلبمو تو گوشه
سالن زیر نور کم دیدم و چقددلم تپید وقتی نگاشو خیره تو نگام دیدم
....
هنوز همون بود ...
همون نگاه بود حتی اگه از پشت شیشه عینک خیره بود بهم ...
برف شادی که زدن و یهویی خورد تو صورتم بهونه خوبی شد برای اشکای گوله شده تو
چشمام ....
دویدم سمت دستشویی و درو بستم ...
چشمای سرخم خیره روشویی بود و با همه قدرتم سعی میکردم اشکمو پس بزنم ....
سخت بود خودتو بزنی به کوچه علی چپ و بزنی به بی خیالی وقتی همه روزای این هفت ماه و با خیالش سر کردی ...
شاید روزا خودم بودم بی فکرش ... و لی امان از وقتی که شب میشد و من بودم و اتاقمو
و تنهاییام
از میثم شنیدم که مادرش براش خیالاتی داره ... گفت میخواد عین ارسلان دستشو بند کنه و بعد بره ...
نباید میشدم یه دستبند رو دستاش ...
دست بردم سمت گردنبندم و حلقه ساده طلایی رنگمو که خریده بودم و از زنجیرش بیر ون کشیدم ....
همیشه آرزو داشتم اگه روزی عروس شدم از این حلقه ها بخرم ..
فقط یه ردیف نگینای ریز داشت و برق میزد تو لابه لای انگشتای سفید ....
به قول رز شاید نمیتونم هیچوقت به آرزوهای بزرگم برسم ولی حداقل میتونم آرزوهای
کوچیکمو که بر آورده کنم ....
هفته پیش خریدمش و تصمیم گرفتم دستم کنم....
دستم کنم و یه همراه کنم باخودم ...
آب نزدم به صورتم .. حیفم اومد ...
امروز شاید تنها روزی بود که برای عروسی و مهمونی رفته بودم آرایشگاه و سنگ تموم
گذاشته بودم برای خودم ...
خودمو مرتب کردم و از دستشویی زدم بیرون ....
اینبار سعی کردم عادی باشم و چشم تو چشمش نشم ..
-سلام ...
نفسم بند اومد از شنیدن صداش درست بیخ گوشم ..
تند چرخیدم سمتش ...
#تلاش_کن ، #طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت152 پناه نگام دو دو میزد تو سالن ... نگام دو دو میزد مابین آدمایی که میو
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت153
هنوزم لبخندش برام شیرین ترین بود ...
سعی کردم لبخند بزنم ...
-سـ... سلام ...
دستپاچه موهای جلو صورتم و کنار زدم و یک آن نگام قفل نگاهش شد که انگشتامو دنبال کرد ....
دستم مشت شد ...
قرار نبود همه چی انقدر سریع پیش بره ...
-این حلقه ؟
انتظار نداشتم انقدر مستقیم بپرسه ... به تته پته افتادم ..
-این ... این راستش ...
یه مدتی میش... یه مدتی میشه که ..
لبخند عادی زد ...
-اهوم فهمیدم ... فقط خواستم حالتو بپرسم تنها بودم گفتم حال و احوال کردن با یه دوست قدیمی شاید کمی حوصلمو جا بیاره ...
مزاحمت نمیشم ...
اصلا مهلت نداد صحبت کنم ... خیلی با وقار و مردونه با قدمایی آروم ولی محکم از کنا
رم رد شدو فقط بوی ادکلنش موند تو دماغم
توتنهایی و تنهاییت ,به تنهاییم نفس میده
همین یعنی که تقدیرت ,تو رو یک روز پس میده
چقدر شیرینه این احساس که تنهای و غمگینی
چه شیرینی بی رحمی ,چه خود خواهی شیرینی
نفسای عمیق پشت سر هم کشیدم و سعی کردم چشمم دنبالش نگرده ... با قدمایی سلا نه سلانه رفتم و کنار دلناز نشستم ...
با بچه های دیگه گرم صحبت بود ولی من سرم پایین بودو فکرم و سعی میکردم منحرف
کنم ...
منحرف کنم از سامانی که دستام از دیدنش عرق کرده بودو فک کنم به سایمونی که ازم
قول یه سفر چهار روزه رو ازم گرفته بود ...
منحرف کنم از سامانی که قلبم و به تپش انداخته بودو فک کنم به مقاله ای که قراره ارسلان تو نوشتنش کمکم کنه ...
میخواستم به خیلی چیزا فک کنم ... به کارایی که ممکن بود یه روزی دلم بخواد انجامشون بدم .. به کارایی که داشتم انجامشون میدادم ...
به حس عجیبی که این اواخر منو تا کلاسای فلسفه و ه́ میکشوند و به حریص شدنم بر
ای نوشتن ....
به سابینی که داشت هر لحظه تشویقم میکرد برای ادامه دادن به نوشتن ...
به رزی که فهمیده بود چمه و محکم تر از قبل ازم حمایت میکرد ...
به فکری که تازگیا تو سرم افتاده بود ...
به تغیر رشته و رفتن سراغ احساسم..
ما آدما خیلی جالبیم ... تا وقتی که سالمیم و میدونیم زنده ایم همیشه میخوایم دنبال بهترینا باشیم و احساسمونو نادیده میگیریم ولی تا میفهمیم که وقتمون کمتر از اون چیزی
که فکرشو میکردیم میخوایم بریم سراغ دلمون
میخواستم منم برم سراغ دلم ... سراغ ه́ ... سراغ نوشتن ... میخواستم تا وقتی که وقت دارم دلمو خالی کنم ...
راجب تصمیم با هیچکس جز رز صحبت نکرده بودم و اونم دو دل بود ... نمیدونست چیـ
-هی خانوم ... کجایی تو از وقتی فرنگستونی شدی تحویل نمیگیری .
لبخندی به صورت دلناز زدم
-گمشو بابا .... بیشعور ...
چپ چپ نگام کرد
-بیشعور خودتیتوخودت باز ...
خندیدم ..
-پاشو برو ببین آقا داداشتون چی میگن... داره صدات میکنه
سوالی نگاش کردم
-آقا داداشم ؟!
هلم داد
-آره ... ارسلان خان نامدار ... برو دیگه ...
نگاهی به ارسلان کردم که بهم اشاره کرد برم سمتش ...
بلند شدم و راه افتادم سمتش ....
با لبخند سر خم کردم
-جونم؟
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنماییهای مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت153 هنوزم لبخندش برام شیرین ترین بود ... سعی کردم لبخند بزنم ... -سـ...
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت154
با دست اشاره ای به مادرش که گوشه بود کرد
-بپر حنا روتو بیار
چپکی نگاش کردم
-گمشو ...من واسه چی ؟
-نفهم اینا سیاه بازیه ... میخوام یکی ببینتت بلکه خر شد اومد گرفتت ...
نازی خندید .... و من چشم غره رفتم برای ارسلان ...
-خیلی بیشعوری ... تو زنم گرفتی آدم نشدی ...
-و نخواهم شد ..
خندیدم و با اشاره مادر ارسلان رفتم سمتشون ....چیز ی از این مراسم حالیم نمیشد چون
زیاد ندیده بودم ولی از صمیم قلب آرزو کردم کاش زندگیشونم به سرخی و رنگ و لعا ب همون حنایی باشه که کف دست هم گذاشتن ...
با خنده خیره به ارسلان و نازی بودم که یه آن نگاهم از بین جعیت پایین افتاد روی دلنا زو زنی که کنارش بودو برام یاد آور بزرگترین تحقیرای زندگیم بود ... نمیدونم چرا یهوحالم زیرو رو شد از دیدنشون کنار هم و خنده هاشون ...
دلم شور افتاد از سرخ و سفید شدنای دلنازو نگاه خریدارانه مادر سامان بهش ...
دستام شل شده بودو لحظه آخر که ظرف حنا داشت از دستم می افتاد به خودم اومدم
و سریع نگامو دوختم به حنای توی ظرف که یه قطره آب چکید توش
جهان بی عشق چیزی نیست ... جز تکرار یک تکرار ...
نشستم و خودمو ول کردم رو صندلی ...
حس میکردم پاهام تاب وزنمو نداره ..نمیخواستمم نگامو بچرخو نم سمت میز خانواده سامان که دلناز و صمیمانه مابین خودشو ن جا داده وبودن ...
هر چند سامان پیششون نبود ولی حس بدی داشت چنگ مینداخت به دلم
با دیدنش که داشت میومد سمت میزمون و لبخند عمیقی روی لبها و توی چشماش بود
سعی کردم عادی باشم ....
نشست کنارمو سعی کرد تا لبخندشو بپوشونه...
چرخیدم سمتش
-کجا بودی ؟
کمی موهای شینیون شدشو مرتب کرد
-هیچ جا پیش چندتا از دوستام بودم ..
این دروغش حسم و شدید تر کرد ...
نگاشو تو سالن چرخوندو رسوند به سامانی که همراه میثم کنارهم نشسته بودن ..
-پناه
-هوم؟!نمیخواستم باور کنم چشماشو که انگار دوستیمون توش رنگ باخته بود ...
-تو که رفتی پاریس ... این سامانم کانادا ... از اون موقع دیگه هیچوقت ندیدیش ...
رژی که روی لبام خشک شده بود داشت حالمو بهم میزد
-نه ...
-زنگ چی ...
دستام حریر لباسمو مشت کرد ...
-نه ...
ابرو بالا انداخت
-برو ... یعنی میخوای باور کنم عشق سابقتون دیگه سراغی ازتون نگرفته ...
پر بغض ولی باآرامش گفتم
-نگرفته
-دروغ میگی ...
چشمامو ازش چرخوندم ...
-نگرفته هرچی بین مابود توهمین ایران تموم شدو رفت پی کارش...
منتظر ادامه حرفاش نشدم و بلند شدم
نبودی منو هر کی دید
نبودتو به روم آورد
با چن تا خاطره چن وقت
مگه میشه دووم آورد؟
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنماییهای مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
❣ با مدیریت #ذکراباد
هدایت شده از تبلیغ تبلیغ تبلیغ تبلیغ تبلیغ تبلیغ
❣﷽❣
📣📣 #قابل_توجه_مشهدیای_گلم
❕ایا فکر میکنید:
✔«همیشه ارزوهاتون مثل یه رویا میمونند»؟؟؟؟
✔️«یا یه روزی تبدیل به واقعیت میشن»؟؟؟
✔«میخوای کیف پول و کارت اعتباریت پُرپول باشه»!؟💰
✔«اون خونه رو که دوس دارین نمیتونین بخرین»؟؟؟☹️
✔«رابطهات با خانواده خراب شده یا رابطهای رو دوس داری نمیتونی بدست بیاری»؟؟؟😞
✔«ماشینی رو که دوس داری نمیتونی بخری»؟؟؟🚗
✔«از بدست اوردن عشق زندگیت نگرانی»؟؟؟؟
✔«افکار منفیت دست از سرت برنمیداره»؟؟؟😭
✔«خودتو گم کردی و تو هاج و واجی»؟؟!؟
🔴 یه رازی رو بهتون بگم؟؟؟
یه پروژهای رو بهتون معرفی کنم؟؟؟؟
که باهاش زندگیتون رو از اول اونطور که خودتون دوس دارین بسازین و افسارش تو دست خودتون باشه؟؟؟
⚫ منم یه روزی همه این رویاها و سوالها رو هزار بار از خودم میپرسیدم ....
🔵 آشنایی با این پروژه و ثبتنام درآن همه ارزوهام تبدیل به واقعیت کرد😍
🔔🔔🔔شما هم اگه دوس دارین موفقیت رو توی تکتک لحضات زندگیتون حس کنید....
عجله کنید 🏃♀🏃
💣 دنیا جای آرزو کردن نیست 🚫
دنیا محل بدست اوردن است ☑
بلند شو و بدستش بیار 👍
🔴 #مشهدیا_یک_سر_زدن
🔴 #یک_سوال_کردن
🔴 #به_شما_هیچ_ضرر_نمیرسونه
🔴 #با_مشاوره_رایگان
✅ این فرصت استثنایی رو از دست ندید ✅
✍✍ #پیشنهاد_منشی👆
بزنید روی لینک، برید برای پولدار شدن 👇👇
#تلاش_کن ، #طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
❣﷽❣
📣📣 لطفا کمی توجه 👈 #مشهدی 👇
📢 یک فرصت عاااالی برای تحول در زندگی
♦️ آیا وقت اون نرسیده تا از شرایط بد فعلیتون خارج بشین و به اهدافتون برسین ⁉️😏
📌اگه شغل مناسبی ندارین
📌اگه از درآمدتون راضی نیستین
📌اگه هدف و انگیزه کافی ندارین
📌اگه تو روابطتون به مشکل خوردین
📌اگه اعتماد به نفس کافی ندارین
📌اگه همیشه افسرده و غمگینی
📌اگه.........
☑️ میخوام بگم تو هر شرایطی که هستین، اصلا ناامید نباشین بدون شک میتونین شرایط رو تغییر بدین💯👌
📌تو بدنیا نیومدی که فقیر باشی
📌تو بدنیا نیومدی که از بی پولی غمگین و افسرده و نا امید باشی،
📌تو بدنیا نیومدی که از ناداری احساس خوشبختی نکنین
📌تو بدنیا نیومدی که زیر خط فقر باشی، اعتمادبه نفستو از دست بدی،
📌تو بدنیا نیومدی که از بیکاری، رابطهات با خانواده بهم بخوره،
📌تو بدنیا نیومدی که درآمدد کفاف زندگیتو نده،
📌تو بدنیا نیامدی که .........
👈تو میتونی شرایط رو تغییر بدی
👌قطعا بدون شک میتونی
💠 #فققققققط کافیه که بخوای
🌀 خبر خوب اینه که مشاورین پروژه میتونن کمکت کنن تا از شرایط ناخواسته خارج بشین و به شرایط دلخواه برسین
💠 چرا که نتایج اینو ثابت کرده بیش از #20000هزار نفر شرکت کردن دراین پروژه و #نتایج_عاااااالی گرفتن
📢 وقتی این دوستان تونستند #قطعا تو هم میتونی 💪💪💪
✨اگه واقعا از شرایط فعلیتون خسته شدین و طالب تغییر هستین وارد بشین👇👇👇
🔴 #مشهدی_یک_سر_بزن
🔴 #یک_سوال_بکن
🔴 #خاطر_جمع_باش_خرج_نداره.
🔴 #در_ضمن_مشاوره_رایگانه
✅ این فرصت استثنایی رو از دست ندید ✅
✍✍ #پیشنهاد_منشی👆
#تلاش_کن ، #طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
. 💚🔵⚪️🔴💚🔵⚪️🔴💚🔵⚪️🔴💚 ♣️♣️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفا
.
♦️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده #کلیک_کنید👆
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
♣️♣️ رمانهای صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇 https://eitaa
.
♦️ رمانهای صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده #کلیک_کنید👆