دستگیری از مردم
زمانی شخصی #مستأجر در نزد امیرمؤمنان #علی(ع) از رفتار صاحب خانه خود شکایت کرد.
چون میان آنان صلح برقرار نگردید، #امیرمومنان علی(ع)، مزرعه کوچکی در #مدینه داشت که آن را با خانه مالک معاوضه کرد و خانه را به همان مستأجر بخشید.
📚کلینی، الکافی، ج7، ص423، ح6.
📚ابن فرات کوفی، تفسیر، ص566.
🍃 ذڪر نٻڪ❤️
@zekrenik
📌 #گذشت با ارزش
هشام والی #مدینه بود و #حقوق_همسایگی را فراموش می کرد و همه را از جمله امام #سجاد(ع) را بسیار آزار می داد.
وقتی #عزل شد، #ولیدبن عبدالملک(خلیفه اموی) دستور داد او را در معرض مردم نگه دارند تا مردم از او #انتقام بگیرند.
به گفته خود هشام(والی مدینه):
امام سجاد(ع) از کنار وی عبور کرد و به یارانش فرمود:
متعرض هشام نشوند و حتی با کلمه ای به او تندی نکنند.
وقتی امام رد شد. #هشام گفت:
خداوند می داند که #رسالتش را کجا قرار دهد.
📚طبری،تاريخ، ج۶ ص ۵۲۶؛
📚اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۱۰۱
🍃 ذڪر نٻڪ❤️
@zekrenik
❌گرفتن #پول و پلو چرب معاویه ممنوع؛
📌با عزت زندگی کنیم.
در گزارشی آمده است:
#معاویه در سفری که به #مدینه داشت، در دیدار خواص با او، روزانه به هر فرد بخششهایی از پنج هزار تا یکصدهزار 💰💰 #درهم داشت.
معاویه با #فخرفروشی بر امام- که مادرم هند است- دستور داد برابر همه پرداختی های آن روز، به امام #حسن(ع) بپردازند؛ ولی امام، پذیرش آن #هدیه را با #عزت خود ناسازگار دید و ضمن بیانِ برجستگی انتساب خود به حضرت#فاطمه(س) و پیامبر اکرم(ص)، آن پول را نپذیرفت.»
📚شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج1، ص77؛
📚ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج4، ص17؛
📚ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج13، ص166.
🍃 ذڪر نٻڪ❤️
@zekrenik
📌 پیامی برای #تاجران
حمادبن عثمان گوید:
در زمان امام #صادق علیه السلام، مردم #مدینه گرفتار #گرانی و #قحطی شدند.
امام #صادق(ع) مقداری #گندم مرغوب داشت که در آغاز سال خریده بود و به یکی از کارکنان منزلش فرمود:
برو گندم ها را در بازار بفروش و مقداری #جو برای ما بخر.
چراکه ما( #اهل_بیت) خوش نداریم #غذای_مرغوب بخوریم و مردم غذای نامرغوب بخورند.
📚کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۶۶
🍃 ذڪر نٻڪ❤️
@zekrenik
📌کنترل نگاه زهرآلود
جوانى از #انصار در شهر #مدينه با زنى روبه رو شد. در آن زمان #پوشش سر زنان به گونه ای بود که #گوش و #گردن ايشان پیدا بود.
وقتى #زن از كنار #جوان گذشت، جوان سر خود را به عقب برگرداند و هم چنانكه راه مى رفت وى را نگاه مى كرد و وارد كوچه اى شد.
جوان در حالى كه به پشت سر خود نگاه مى كرد به راه خود ادامه داد كه صورتش به تكه چوبی كه از ديوار بيرون زده بود، برخورد كرد و شكست. وقتى آن زن دور شد، جوان به خود نگاه كرد و ديد كه بدن و لباسش خونين شد.
جوان به خود آمد و گفت:
به خدا سوگند خدمت رسول خدا(ص) مى رسم و او را از اين مسئله باخبر مى كنم. پس خدمت رسول خدا شرفياب شد. پيامبر از حال وى جويا شد و او جريان را به اطلاع آن جناب رساند. پس جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد:
قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ
إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ.
📚كلينى، الكافى، ج 5، ص 521.
📚النور: 31.
🍃 ذڪر نٻڪ❤️
@zekrenik