#به_سوی_جاده_آرزوها_1
بالاخره ابر و باد و مه خورشید موافق هم شدند و شرایط، مهیای سفر! چند روزی بود مرغ جانم در قفس تن، قرار نداشت و با شنیدن خبر سفر، انگار داشت به آرامش میرسید!
همان شب کوله سفر را آماده کردیم. صبح زود بعد از زیارت کریمه اهل بیت (سلام الله علیها) به سمت فرودگاه امام خمینی (رحمه الله علیه) حرکت کردیم. گویی از همان لحظه سوار بر کشتی نجات حسین (علیه السلام) شدهایم. در فرودگاه، مسافرها دو دسته بودند گروهی مسافر کشورهای اروپایی، زنان با صورتهای بزککرده و شال شل روی سر و لباسهای تنگ و بدننما و مردان کرواتی و دستمال به گردن! اما گروه دیگر مسافران پروازهای عراقی بودند، زنان با چادر و مردان لباسهای یک دست مشکی و سر و وضعی ساده، اما در چشم همه آنها برق شادی دیدار معشوق دیده میشد. اغلب آنها کولهپشتی سادهای به همراه داشتند، انتظار میکشیدند، اما ذوق داشتند این را از رفتارشان، طرز صحبتشان با یکدیگر میتوانستیم ببینیم!
بعد از ارائه مدارک و تحویل کوله پشتی، به باربری فرودگاه و کارت پرواز گرفتن، در سالن انتظار، روی صندلیها نشستیم. فاطمه آرام و قرار نداشت، دائم سؤالهای ریز و درشت میپرسید. خانم میانسالی کنار فاطمه نشسته بود، با او مشغول صحبت شد. وقتی فهمید که عازم نجف هستیم. به فاطمه گفت: «عزیزم تو بیگناهی وقتی رفتی کربلا برای من هم دعا کن!» قلبم تکانی خورد! ظاهر بزک کرده و موهای بلوند او چیز دیگری نشان میداد اما او هم دل در گرو اباعبدالله (علیه السلام) داشت.البته تعجبی نداشت او امام حسین همه است!
✍️نجمه صالحی
#زمزمه_قلب_من_یا_حسین
#اربعین_94
@javal60