.
بهخاطر او...
✍نجمه صالحی
"هجده سالم بود که ازدواج کردم و بیست سالگی مادر شدم. پسرعمهام بود، دوستش داشتم. اوایل فکر میکردم اختلاف مذهب تأثیری در زندگیمان ندارد اما با به دنیا آمدن دومین پسرم و بزرگ شدن پسر اولم اختلافها پررنگتر شد، مجبور شدم ترکش کنم و از کشورم به ایران بیایم، خانوادهام هم آمدند...اقوام ما همه سنی بودند." اشک در چشمانش حلقه زده بود و من نیز با اشک و بهت نگاهش میکردم!
تا امروز فکر میکردم، مجرد است و تازه فهمیدم دو فرزند دارد! دختر باهوشی است. درسها را با علاقه گوش میدهد و همیشه آماده پاسخ است؛ اصلا اهل غر زدن نیست، بیشتر تشنهی یادگیری است، دفترچهای دارد که همیشه نکتهبرداری میکند.
امروز انگار دوست داشت حرف بزند! با یک سؤال، یخ سکوتش شکست. از حس و حال پسرانش گفت؛ اینکه پسر بزرگش بیشتر بهانه میگیرد، دوری پدر اذیتشان میکند و... به او گفتم:"پسرانت پدر مهربانتری دارند!" نگاهم کرد؛ ادامه دادم امام رضا علیه السلام میفرمایند "الامام الوالد الشفیق"، ما صاحب داریم، تو بخاطر حفظ اعتقاد خودت و بچهها هجرت کردی، امیدوارم نگاه امام زمان عجل الله فرجه به زندگیتان باشد.
باید میرفت بچهها را از مهد بردارد؛ بعد از خداحافظی با او، ناراحت بودم که چرا زودتر متوجه احوالش نشده و با او صحبت نکردهام؟! کاش بیشتر فرصت گفتگو داشتیم ...
پ.ن: الإمام الرضا عليه السلام:
في صِفَةِ الإِمامِ: الإِمامُ الأَنيسُ الرَّفيقُ، وَالوالِدُ الشَّفيقُ، وَالأَخُ الشَّقيقُ، وَالاُمُّ البَرَّةُ بِالوَلَدِ الصَّغيرِ. الغيبة للنعماني، 219 / 6
#خاطرات_بنت_الهدی
#تدریس
@zemzemh60
.
🔰کارگاه یادداشتنویسی
#تدریس
#نجمه_صالحی
#مدرسه_علمیه_عصمتیه_سمنان
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
@zemzemh60