.
عجیب اما واقعی
✍نجمه صالحی
_خانم حمیده تختی؟!
+تختی نه آقا، حمیده بختی هستم!
بی اهمیت نگاهی روی لیست انداخت و نفر بعدی را صدا زد:
_خانم سعیده "ربیع الثانی"! خانم "ربیع الثانی"... صدایش را به فریاد رساند: "ربیع الثانی..."
خانمی که روی صندلی جلوی پیشخوان پذیرش نشسته بود، سرش را به عقب برگرداند و نگاهش را چرخاند و با صدایی که او بشنود گفت: نیست آقا! "جمادی الاول" را بخوان! خانم کناریاش از پاسخ او، از خنده ریسه رفت.
با شنیدن این اسامی کمتر شنیده شده، فکرم مشغول شد؛ واقعا چقدر بعضی از اسامی عجیبند و گاهی آدم شک میکند فامیلی است یا شوخی؟ اگر واقعی است چرا برای تغییرش اقدام نمیکنند؟ یعنی به این فامیلی عادت کردهاند یا راضیاند یا حوصله تغییر و دوندگیهای ثبت احوال را ندارند یا منع قانونی دارد یا....؟
صدای مرد میانسالی که جلوی پیشخوان ایستاده بود، ذهنم را دوباره به سالن انتظار کشاند. او داشت اصرار میکرد نامه انتقال را زودتر بگیرد! البته نامه مأموریت از شهری به شهر دیگر یا انتقال از دانشگاهی به دانشگاه دیگر نبود این نامهیانتقال جنین بود!
آنجا مادران و پدرانی در انتظار فرزنددار شدن بودند و عدهای هم مانند من منتظر عزیزانشان که از اتاق عمل بیرون بیایند!
هر کسی چیزی میگفت و در خواستی داشت. نزدیک ظهر بود و کنار باجه پذیرش شلوغتر شده بود و مراجعین نیز بیحوصلهتر! ناخودآگاه یاد فامیلی دوست دوران تحصیلم افتادم خانم "جام پر از می" چه خاطرات خوبی از آن دوران داشتم! با صدای زنگ دار متصدی متوجه شدم نوبت ماست؛ _ همراه خانم صالحی؟! زود از جا بلند شدم تا بیشتر از این فریاد نزده!
#خاطره
#فامیلی_عجیب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
@zemzemh60