eitaa logo
زناشویی💖
692 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
466 ویدیو
6 فایل
🌻خيلى از مشكلات تو دنيا حل ميشه، اگه فقط ياد بگيريم ..... 💖کانالی پراز ترفند، متنهای عاشقانه، و مطالب ناب همسرداری 💖 ارتباط با ادمین: @tabeatsarabanoo 🚫انتشار مطالب بدون لینک کانال اشکال شرعی دارد https://eitaa.com/joinchat/2892038148C74135077da
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱هـزار سـلام..... بـه نشانه ی... هـزار دعای❤️ سلامتی 🌱و هـزار درود بـه نشانه ی.... هـزار آرزوی❤️ زیـبـا تـقدیم شمـا بـاد.................. صبح زیبای شنبه تون بخیر و مهدوی❤️ 💞 Eitaa.com/zenashooyi
💫 ❤️با دقت بخونید....... 👈 با خواهرت ❤️ شوخی کن، ماچش کن، بغلش کن، حمایتش کن و احترامش رو حفظ کن. 👈 داداشتو ❤️ محکم بزن به سَر شونش و بگو مخلصیم ، هواشو داشته باش خصوصا وقتی تنهاست و کمک نیاز داره . 👈 مامانتو ❤️ کاری کن پیش دوستاش پُزتو بده، کیف کنه از داشتنت ، واسش هدیه بخر ، ازش بخواه دعات کنه و گاهی یواشکی پاهاشو ببوس 👈 باباتو ❤️ بغل کن، چاییشو بده دستش، بگو برات از تجربه هاش بگه، بشین پای حرفش و خاطره هاش ،گاهی هم دستاش رو ببوس . 👈 دوستت ❤️ اگه تنهاست، اگه غم داره تو دلش، اگه مشکلی داره، تو هواشو داشته باش و تنهاش نذار... 👈 همسرت ❤️ رو بغل کن بهش بگو چقدر دوستش داری، اگه از دستش دلگیری به این فکر کن که اون توی تمام آدمای دنیا تو رو برای ادامه زندگی انتخاب کرده، پس ببوسش، ازش تشکر کن و بهش وفادار باش. 👈 باور کنیم 💔 روزی هزار بار میمیره، کسی که فکر میکنه برای کسی مهم نیست... هوایِ هم رو داشته باشیم .. حتما بهتر میشه ... شاید یه روز دیگه وقت نباشه ... شاید ما نباشیم شاید اون نباشه... و دیدنش آرزومون بشه‌... وقت کمه. زندگی کوتاهه !!! 💞 Eitaa.com/zenashooyi
👇 ✨مثل_دختران_شعیب_باش❤️ 🌱اگر تو محل کارِت نیازی به گفتگو با نامحرم شد ، در حد سوال و پرسش حرف بزن. تو حرف زدن با نامحرم👇 ❌ جانم و عزیزم.. نداریم ❌ ❌ نَشین خاطره تعریف کن ❌ 👈 از مهمونای شب قبلِ خونه‌تون و ... نگو و نخند. ✅ دخترای حضرت شعیب ، حد و حدود رو رعایت میکردن و از نامحرم فاصله میگرفتن👇 👈یک طرف دختران شعیب بودن 👈یک طرف هم چوپان‌های دیگه... ✨وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ ✨وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ (قصص/۲۳) ✅ دخترای حضرت شعیب به خاطر کار کردن، حیاء و عفتشون رو زیرِ پا نمیذاشتن❌ ✨ تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ ️با حيا و عفّت راه مى‌رفت. 💞 Eitaa.com/zenashooyi
👇 👈ما زن ها از آنچه شما در آيينه و عكس ها  مى بينيد زيباتريم.😍 👌از آنچه نشان مى دهيم عاشق تر 🌺و از آنچه مى پنداريد پيچيده تر 👈ما زن ها را هرگز نخواهيد دانست. 🔒هر گز رازهاى درونمان برايتان فاش نخواهد شد ✅تنها وقتى همدم و همپايمان باشيد مى فهميد كه چگونه زنى سى و چند ساله مى شود كودكى لوس كه حسادت مى كند به دستهايتان و تن صدايتان!! 👈زن ها به خودى خود پيچيده اند چه برسد كه عاشق هم باشند💕 و واى واى از زنهاى عاشق... 💞 Eitaa.com/zenashooyi
👇 🌷 تربیت دینی فرزندان وابسته به چیست؟ 💞 Eitaa.com/zenashooyi
👇 ❣اگر می بینید دیر به منزل می رسید، حتما به همسر تلفن کنید و دیر آمدن تان را به او اطلاع دهید. ❣اگر روزی احساسات همسرتان جریحه دار شد، با او همدردی کنید. به او بگویید که متأسف و ناراحتید. بعد سکوت کنید و بگذارید بداند که حال او را درک می کنید. ❣برای اینکه ثابت کنید ناراحتی او تقصیر شما نیست، هیچگاه توضیح و راه حل ارائه ندهید. 💞 Eitaa.com/zenashooyi
👇 👈هیچ کس به اسم آزادی، دیوار خانه اش را برنمی دارد و در حیاطش را باز نمی گذارد؛چون ممکن است دزدی رخنه کند و اموالش را به یغما ببرد. 👌حجاب،دیواری است که راه را بر دزد عفاف می بندد و زن را در دژ_کرامت مصون می سازد. این دیوار را بر نداریم و این دژ را ویران نسازیم. ✅_در فرهنگ لغات خود، حجاب را پاکی و صداقت معنا کنیم. 💞 Eitaa.com/zenashooyi
👇 👈اعتماد به نفس کودکان بسیار ارزشمند است آن را نادیده نگیرید. فریاد های پی در پی اعتماد به نفس کودک را از بین می‌برد. 👈تمام دنیا به کودکانمان خواهند گفت اشتباهاتشان چیست. آن هم با صدای بلند و به کرات. 👌ما باید اجازه دهیم کودکانمان بدانند که کدامیک از خصلت هایشان پسندیده است. 💞 Eitaa.com/zenashooyi
🍃 🔴 اثر مهم "احترام خانم به آقا و محبت آقا به خانم" بر روی فرزندان 👈 این که مرد دل خانم را نشکند و زن غرور مرد را، دو اثر بر روی فرزندان خواهد داشت. پسری که ابراز محبت پدر به مادر را در محیط خانه دیده است، می‌داند اساساً خانم‌ها دارای یک جایگاه خاصی هستند، چون رفتار لطیف پدر با مادر را دیده است، در نتیجه به خودش اجازه نمی‌دهد به خانم‌ها در سطح جامعه تعدی کند. 👈 از طرف دیگر دختری که احترام و اطاعت مادرش از پدرش را در خانه دیده است، پدر او در ذهنش دارای جایگاه خاصی قرار می‌گیرد. محبت این پدر که دارای احترام و عزت مناسبی در خانه است، دختر را از طلب محبت دیگران در سطح جامعه مستغنی می‌کند. 💞 Eitaa.com/zenashooyi
زناشویی💖
#رمان 💚 قسمت سیزدهم ❣خانه مریم و سعید❣ دیگه حدودای ١١ بود که سعید و مریم و بچه ها از پارک برگشتند
آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 توصیه میشود زوجین محترم با دقت و توجه بخوانند و اگر مفید بود، برای دیگران هم فوروارد کنند 💞 Eitaa.com/zenashooyi
💚 قسمت چهاردهم ❣خانه مریم و سعید❣ بچه ها بعد از چند ماه توی پارک حسابی بازی کردند. دیگه نای قدم برداشتنم نداشتند. اون قدری خسته که سمت مسواکم نرفتند. مامان رو کرد به بچه ها و با یه اخم ساختگی و شیرین گفت: _مسواک فراموش نشه. دیشبم یادتون رفتا. فاطمه جواب داد: _مامان من حال ندارم. خیلی خسته ام. اما علی تندی پاشد و مسواک و پودر مسواکش رو برداشت و رفت سمت روشویی. مریم جواب فاطمه رو داد که: _باشه مامان جان اگه حال نداری فردا صبح بزن. فاطمه هم با بی حالی تمام و لحن کشداری گفت: _باشه من صبح مسواک می زنم. محمد و میثم اما طبق معمول خستگی رو خسته کرده بودند. با اینکه به خاطر بازی های بسیار توی پارک دیگه رمقی براشون نمونده بود اما بازم به روی خودشون نمی آوردند و توی اتاق در حال جست و خیز و ماشین بازی بودند. صدای خنده شونم رو به آسمون. سعید لباساشو عوض کرد. اومد پیش بچه ها. با صدایی رسا گفت: _خب بچه ها کی دوست داره من امشب براش قصه بگم؟ این پیشنهاد بابا گویی انرژی دوباره ای بود که در کالبد بچه ها دمیده شد. جیغ همه شون رفت هوا: _من...... من........ من........ حرص مریم حسابی در اومده بود.گفت: _یه کم یواش تر. همسایه ها خوابند. آقا سعید پاشو برو تو اتاق بچه ها تا بقیه هم زودتر بیان بخوابن. شیطنت سعید اما گل کرده بود. با اینکه می دونست مریم از اذیت شدن همسایه ها ناراحت میشه ولی باز رو کرد به بچه ها و گفت: _خب چه قصه ای بگم براتون؟ دوباره فریاد بچه ها بلند شد. هرکی شروع کرد بلند بلند پیشنهاد دادن. فاطمه گفت: _بابا قصه جنگل گلستان رو بگو. علی گفت: _بابا خاطره بگو. محمد هم گفت: _بابا قصه شنگول و منگول رو بگو. مریم حسابی ناراحت بود. هم خیلی خسته بود هم این شیطنت های سعید کلافه ش کرده بود. ولی این رفتار سعید رو ندید گرفت. این طور مواقعی تغافل می کنه. برای اینکه ماجرا ادامه پیدا نکنه و سعید باز صدای بچه ها رو در نیاره، پاشد رفت تو آشپزخونه و مشغول مرتب کردن ظرف ها شد. بچه ها به قصه گویی بابا خیلی علاقه دارند. چون سعید خیلی با هیجان و شور و نشاط تعریف می کنه. از همه مهم تر اینکه حدود چهار ماهی میشد که بابا قصه نگفته بود. بچه ها حسابی دلشون برای قصه گفتنای شبانه بابا تنگ شده بود. علی انتهای اتاق می خوابه و محمد وسط اتاق. ابتدای اتاقم جای خواب فاطمه ست. بین رخت خواب بچه ها بین نیم تا یک متر فاصله ست. تشک و پتوی هرکدوم هم جداگانه و مختص خودشه. سعید رو به بچه ها گفت: _خب بیاید یواش با همدیگه تک بیاریم ببینیم که کی بگه چه قصه ای بگم؟ همه با هم با هیجانی زیاد دستاشونو بلند کردند و با هم خوندند: _هرکی تک بیاره اون میگه بابا چه قصه ای بگه. قرعه به نام علی افتاد. قرار شد سعید یه خاطره از دوران کودکی خودش تعریف کنه تا بچه ها کم کم خوابشون ببره. تا همین چند ماه گذشته که سعید برای بچه ها بیشتر وقت میذاشت و براشون قصه میگفت و باهاشون بازی می‌کرد، بعضا خاطرات کودکی و نوجوانی اش رو برای بچه ها تعریف می‌کرد و با نشاط و هیجان یکسری الگوهای صحیح رفتاری رو از همین طریق به بچه ها منتقل می‌کرد. الگوهایی مثل دوست شدن با بچه های خوب و مودب و دور شدن از بچه هایی که حرفهای بدی میزنن و کارهای زشت میکنن. یا کمک کردن به مامان و بابا یا به موقع خوابیدن و خیلی کارهای دیگه. اما مریم در شرایط روحی و جسمی مناسبی نیست و موعد تغییرات هورمونی ماهانه اش رسیده. درد دل و کمرش از یک طرف، شیطنت ها و اذیت های اینچنینی سعید هم از طرف دیگه قوز بالای قوز شده و حسابی مریم رو عصبی کرده... اما سعید هنوز از شروع این شرایط ماهانه مریم اطلاعی نداره. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💞 Eitaa.com/zenashooyi