eitaa logo
زناشویی💖
693 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
466 ویدیو
6 فایل
🌻خيلى از مشكلات تو دنيا حل ميشه، اگه فقط ياد بگيريم ..... 💖کانالی پراز ترفند، متنهای عاشقانه، و مطالب ناب همسرداری 💖 ارتباط با ادمین: @tabeatsarabanoo 🚫انتشار مطالب بدون لینک کانال اشکال شرعی دارد https://eitaa.com/joinchat/2892038148C74135077da
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 قسمت_سی_و_پنجم ❣خانه مریم و سعید❣ الوووو... سلام سعید با صدای خواب آلود گوشی رو برداشت و با همون صدای ضخیم و یواش جواب مریم رو داد. - سلام آقا سعید، خواب بودی؟؟ ببخشید که بیدارت کردم. آقا سعید ما می‌خواستیم صبحونه بخوریم که یادمون افتاد امروز سر رسید سال خمسی مونه و یادت رفته پرداخت کنی... سعید همینطور که چشماش رو مالش میداد لبخندی زد و گفت: برو خیالت راحت باشه؛ همون دیشب تو حرم امام رضا [علیه السلام] خمس مون رو پرداخت کردم. مریم اول تشکر کرد و گفت دستت درد نکنه و با تعجب گفت آخه من که وسایل خونه رو محاسبه نکرده بودم که حساب کنی چطوری حساب کردی؟ سعید هم گفت : آره میدونم ولی خودم دست بالا گرفتم و خورد و خوراک باقی مونده مون رو حساب کردم و یک مبلغ اضافه هم گذاشتم روش که خیالمون راحت باشه که یه وقت کم محاسبه نکرده باشیم. مریم دوباره تکرار کرد دست شما درد نکنه خدا ان شاءالله به مال و منالت برکت بده بعد هم لبخند رضایتی زد و ادامه داد پس با خیال راحت صبحونه مون رو میخوریم... - آره بخورید نوش جونتون. - ان شاءالله رفتی حرم التماس دعا - چشم؛ محتاج دعاییم راستی کی میری دیدن عزیز؟ از حال عزیز خبر داری؟ - حال عزیز تعریفی نداره و توی بخش مراقبت های ویژه هست و فعلا ممنوع الملاقاته. - ان شاءالله بهتر میشه ما هم اینجا براش دعا میکنیم. - سلامت باشید، التماس دعا - یاعلی مریم گوشی رو گذاشت زمین و با لبخند گفت خب بچه ها بابا دیشب خمس مون رو پرداخت کرده و راحتِ راحت میتونیم صبحونه مون رو بخوریم. فاطمه هم خندید و گفت من میدونستم بابا یادش نمیره خمس بده و بعد هم شروع کرد به خوردن لقمه ای که از قبل درست کرده بود. عارفه اما همچنان در هول و ولا بود و دوست داشت مریم زودتر بیاد بشینه تا باهاش صحبت کنه و عملا از او مشورت بگیره. سریعتر از بچه ها صبحانه رو خورد و به بچه ها گفت صبحونتون رو که خوردید سفره رو جمع کنید و برید بازی کنید من میخوام چند دقیقه تو اتاق با خاله عارفه صحبت کنم. فاطمه گفت مامان منم میام پیشتون چون منم خانومم. مریم گفت نه مامان جان، اگر میخواستم بقیه باشن که نمیگفتم میخوایم تو اتاق صحبت کنیم. _ یعنی خصوصیه حرفاتون؟ _ آره عزیزم خصوصیه مریم بلند شد و دست عارفه رو گرفت و با هم رفتن توی اتاق نشستند عارفه یک نفس عمیقی کشید و با بغصی که در گلو داشت گفت مریم جان تورو خدا ببخشید من همیشه برات زحمت دارم... _ این چه حرفیه دختر جان، خیلی هم کار خوبی کردی که تشریف آوردی. ان شاءالله همه چیز درست میشه و یادت باشه خوشید هیچوقت پشت ابر نمیمونه یه دفعه عارفه بغضش ترکید و سرش رو گذاشت روی شونه مریم و با گریه گفت مریم شوهرم بهم خیانت کرده؛ خدایا من چقدر بدبختم چقدر بیچاره ام... صدای عارفه ناخواسته داشت میرفت بالا مریم دستی به سر عارفه کشید و گفت عزیزم بذار درِ اتاق رو ببندم تا راحت تر بتونیم صحبت کنیم. مریم نمی‌خواست بچه ها از موضوع و مشکل عارفه مطلع بشن و صدای اونا رو بشنون. مریم عمیقا اعتقاد داره روحیه لطیف بچه ها نباید بخاطر مشکلات احتمالی بزرگترها ضربه بخوره. حتی وقتی برای مهمانی در منزل اقوام هستند و اگر بقیه فامیل دارن سریال تماشا میکنن و یکدفعه صحنه داد و فریاد شخصیت های سریال رو نشون میده، مریم سریع حواس بچه ها رو پرت میکنه و مشغول بازی با بچه ها میشه که این صحنه های پر استرس و اضطراب رو نبینن و آرامش کودکی اونا بخاطر خود خواهی بزرگترها و اصرارشون برای دیدن سریال های خشن و... به هم نخوره. عارفه چندتا دستمال کاغذی برداشت و همینطور که داشت اشک‌هایش رو پاک می‌کرد گفت مریم جان من اصلا چنین انتظاری از شوهرم نداشتم. چرا این کار رو با من کرد؟! مریم دستش رو گذاشت روی کمر عارفه و همینطور که داشت نوازشش می‌کرد گفت ببین عارفه جان؛ کار شوهر شما به هیچوجه قابل دفاع نیست اما من الان با خودت کار دارم. اگر میگی شوهرم الان این اشتباه رو انجام داده خب عزیزم شما که سالهاست هنوز اشتباهاتت رو اصلاح نکردی. تا حالا چندبار با هم صحبت کردیم و گفتم فلان رفتار و گفتار و منش شما هم در برابر شوهرت ایراد داره؟ _ خیلی؛ آره خیلی گفتی... _ خب دختر جان چرا ایرادات اخلاقی خودت رو رفع نکردی؟ تو که اینقدر خانم خوبی هستی خب چرا نباید مهارتهای همسرداری رو تمرین کنی و شوهر و فرزند و زندگیت رو مدیریت کنی؟ _ مریم جان اینقدر منو سرزنش نکن بخدا دیگه خسته شدم. _ ببین عارفه جان، خودت منو میشناسی و میدونی که من اهل سرزنش کسی نیستم و هیچوقت اینکار رو نمیکنم چون از امام صادق (ع) روایت داریم "کسی که مؤمنی را به گناهی سرزنش کند، نمیرد تا آن گناه را انجام دهد" من دوست دارم کمکت کنم اما خواسته خودت هم خیلی مهمه... ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی 💞 Eitaa.com/zenashooyi
زناشویی💖
#رمان 💚 قسمت_سی_و_پنجم ❣خانه مریم و سعید❣ الوووو... سلام سعید با صدای خواب آلود گوشی رو برداشت و
آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 توصیه میشود زوجین محترم با دقت و توجه بخوانند و اگر مفید بود، برای دیگران هم فوروارد کنند 💞 Eitaa.com/zenashooyi
💚 قسمت_سی_و_ششم ❣خانه مریم و سعید❣ _ همینطور که اشکای عارفه گوله گوله داشت میومد، سرش رو انداخت پایین و گفت اما از بچگی همه من رو سرزنش می‌کردند که تو اخلاق و رفتارت خوب نیست و عصبی هستی... اصلا همین شوهر خودم از اول زندگی داره بهم سرکوفت میزنه که اخلاقت بده در حالیکه اخلاق خودش از منم بدتره... مریم دست راستِ عارفه رو همچنان داره نوازش میکنه و چشم‌هاش رو دوخته به عارفه و با توجه زیاد داره به حرفاش گوش میده. عارفه از اینکه مریم با دقت و دلسوزی بهش توجه میکنه و به حرفاش گوش میده تهِ دِلش آروم شده و با اینکه خیلی ناآرومه یه جورایی به آینده امیدوارتر و مطمئن تر شده مریم بلند شد و نقل مشهدی که هر شب در کنار سعید با چای می‌خوردند رو از روی میز برداشت و گذاشت جلوی عارفه و گفت بخور عزیزم. همینطور که میخوری منم چندتا نکته میخوام بگم. عارفه که انگار قندِ خونِش هم افتاده بود علیرغم اینکه میلی به خوردن چیزی نداشت، چندتا از اون نقل ها رو برداشت و گذاشت دهانش مریم اما دل تو دلش نیست که ایندفعه که کار عارفه و شوهرش به اینجا کشیده شده چطوری بهش بگه که باید خودت رو تغییر بدی تا شوهرت تغییر کنه. توی دلش یه سلام داد به بانوی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها و گفت خانم جان خودت کمکم کن که بتونم به عارفه کمک کنم؛ بعد یه کم صاف تر نشست و گفت: عزیزم من چندتا مطلب میخوام بگم و خواهش میکنم همینطور که من تا الان سکوت کردم تا شما صحبت‌هات رو کامل بگی حالا شما اجازه بده منم حرفام رو کامل بزنم عارفه همینطور که با دستمال کاغذی اشک‌هاش رو پاک می‌کرد، یه نیش خندی زد و گفت باشه بگو _ ما قبلا هم درباره مشکلات شما و شوهرت زیاد صحبت کردیم اما به هر دلیلی اون نتیجه ای که می‌خواستیم نگرفتیم و این مشکلات شما نه تنها کمتر نشده بلکه بیشتر هم شده؛ بیا ایندفعه با توکل به خدا تصمیم بگیر و اراده کن که اول تو خودت تغییر ایجاد کنی و بعدش شوهرت. ببین عزيزم یکی از مشکلات مهم زن و شوهرا تو زندگی اینه که دائم دنبال دیدن عیوب همدیگه هستن و اینقدر بهش توجه دارن که بعد از مدتی اصلا باور نمیکنن که باباجان من خودمم عیب دارم و باید تلاش کنم عیوب خودم رو هم رفع کنم. همه توجهشون به نداشته ها و عیوب همسرشونه و حتی نمی‌خوان فکر کنن که خودشون هم شاید چندتا عیب داشته‌ باشن. من الان با شوهرت و اشتباهاتش کاری ندارم؛ عارفه جان من فعلا با خودت کار دارم. یادت میاد چند سال پیش هنوز چندماه از ازدواجت نگذشته بود که یواش بهم گفتی شوهرت اونی که فکر میکردی نیست و انتظار داشتی که شوهرت کامل تر و مؤمن تر باشه؟ عارفه به قاب عکسی که روبروش رو دیوار نصب شده بود و روش نوشته شده بود "یا ضامن آهو" خیره شده بود و عمیقاً داشت به حرفهای مریم گوش میداد و انگار همه سرگذشت این چند سال زندگیش جلوی چشماش اومده بود. _ بعضی خانم‌ها وقتی میرن خونه شوهر بعد از مدتی تو یه جاهایی رفتار شوهر یا اطرافیان و خانواده شوهر میزنه تو ذوقشون و حتی بعضی هاشون با خودشون میگن چی فکر میکردیم و چی شد و حتی از ازدواج کردن با شوهرشون پشیمون میشن و حسرت گذشته رو میخورن که مثلا ای کاش من با اون یکی خواستگارم ازدواج میکردم و اون شوهری که من انتظار داشتم این شوهر نیست... این آدمها با هر مرد دیگری هم اگر ازدواج می‌کردند بعد از مدتی دوباره همان آش و همان کاسه بود. میدونی چرا عزیزم؟ عارفه همچنان زل زده به قاب عکس و نمیخواد حرفی بزنه مریم با لحن آرام‌تر و روان تر ادامه داد و گفت بخاطر اینه که این آدمها از شوهرشون انتظار دارن که تو همه چیز نمره شون ٢٠ باشه در حالی که شوهر اونا هم یه آدمه مثل خودشون؛ مگه نمره اخلاق و رفتار و منش خانمی که از ازدواج با شوهرش پشیمونه الزاما ٢٠ هست؟ ما همه مون آدمیم و هیچکدوم مون هم کامل صد در صد نیستیم و ممکنه یه جاهایی اشتباه کنیم. چه آقا باشیم و چه خانم هیچ فرقی نمیکنه همه انسان هستیم و ممکنه در زندگی اشتباهاتی هم داشته باشیم. وقتی خودمون نمره مون ٢٠ نیست چطور از همسرمون انتظار داریم تو همه چیز نمره ٢٠ داشته باشه و هیچ اشتباه و کوتاهی تو زندگیش نداشته باشه! اما چی میشه که بعضی خانم‌ها با اینکه بعد از شروع زندگی یه جاهایی رفتار شوهرشون و اشتباهات او نه تنها اونا رو پشیمون نمیکنه بلکه انگیزه و اراده و محبت اونا رو برای بهتر نمودن شرایط زندگی بیشتر میکنه؟ عزیزم فرق بین این دو دسته از آدمها اینه که دسته اول از شوهرشون انتظار نمره ٢٠ دارن و فکر میکنن با یک آدم معصوم بی عیب و ایراد ازواج کردن و تا نقصی از شوهرشون میبینن ناامید و ناکام میشن، اما دسته دوم میدونن خودشون کامل نیستن و شوهرشون هم همینطور و انتظارات از شوهرشون رو منطقی میکنن تا دیگه سر هر مشکلی تو ذوقشون نخوره. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی 💞 Eitaa.com/zenashooyi
زناشویی💖
#رمان 💚 قسمت_سی_و_ششم ❣خانه مریم و سعید❣ _ همینطور که اشکای عارفه گوله گوله داشت میومد، سرش رو ان
آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 توصیه میشود زوجین محترم با دقت و توجه بخوانند و اگر مفید بود، برای دیگران هم فوروارد کنند 💞 Eitaa.com/zenashooyi
💚 قسمت_سی_و_هفتم ❣خانه مریم و سعید❣ ببین عارفه جان؛ از دست من ناراحت نشو اما شما جزء دسته اول بودی و انتظارِت از شوهرت از همان اول زندگی انتظار ماورائی و صد در صدی بوده در حالیکه شوهر شما هم مثل بقیه مردها یک مرد کاملا عادی هست، خب عزیزم از یک مرد عادی و معمولی که نباید انتظارات بیش از توانش داشت. اگر یادت باشه بعد از ازدواجت یه روز مثل الان اومدی خونمون و بهم گفتی با شوهرم خیلی اختلاف نظر دارم و خیلی به مشگل خوردیم؛ من بهت گفتم اول زندگی چه مشکلی دارید مگه؟ اگه یادت باشه بهم گفتی من دوست دارم شوهرم اهل نماز اول وقت باشه و خیلی بیشتر به نمازش اهمیت بده... یادت هست من چی بهت گفتم؟ عارفه با سرش اشاره کرد و گفت آره یادمه؛ گفتی شوهرت رو با خودت یا با خانواده خودت مقایسه نکن. اگر داداشِت نماز اول وقت میخونه چون در یک پروسه تربیتی رشد پیدا کرده که نماز اول وقت در اون خانواده بعنوان یک ارزش بوده و همه بهش اهمیت میدادن اما... مریم اجازه نداد عارفه ادامه بده و خودش با تاکید بیشتری گفت اما شوهرت، بنده خدا تو یک خانواده ای رشد پیدا کرده که به گفته خودت تو اون خانواده چند نفر حتی خیلی راحت نمازشون قضا میشه و براشون خیلی اهمیت نداره که نمازشون هم قضا شده... خب عزیزِ دلم تو نباید از شوهرت از همان اول زندگی توقع داشته باشی که حتما نمازهاش رو اول وقت بخونه چون برای او چنین کاری منطقی نیست. خب حالا وقتی شما بعنوان یک خانم خوب و آگاه به مهارتهای ارتباطی که اتفاقا از روی علاقه ای که به شوهر و زندگیش داره اما دائم به شوهرت امر و نهی بکنی که آقا نمازت دیر شد و چرا اول وقت نمیخونی کم کم اثر حرف شما کم میشه چون انسان معمولا از گزاره های تکراری خسته میشه و بعد از مدتی پس میزنه. اما به مرور زمان میشه حتی روی همین مرد هم کار کرد تا کم کم ترغیب بشه به اینکه نمازهاش رو اول وقت بخونه. وقتی یک خانم دائم انتظارات غیر منطقی خودش رو برای شوهرش تکرار کنه کم کم نقش او در خانه از یک خانم مهربون همه چیز تمام تبدیل میشه به یک مامانِ امر و نهی کنِ افراطی. دقیقا همین‌جاست که آقا دیگه موضع میگیری و حتی گاهی اوقات میفته روی دنده لجبازی و دیگه به حرفهای خانمش اهمیت نمیده... خب یک خانم باید با حساب و کتاب و سیاست مداری با شوهرش رفتار کنه تا بتونه کم کم اون انتظاراتی که داره رو هم در اخلاق و رفتار شوهرش نهادینه کنه اگر بدون سیاست ورزی و بدون رعایت مهارتهای ارتباطی و با داشتن انتظارات غیر منطقی از شوهر بخواد اقدامی کنه خب نتیجش هم میشه بچه بازی ها و لجبازی های شوهرش مرد توی زندگی از خانومش آرامش و لطافت میخواد و اگر خانومش تبدیل بشه به کسی که دائم با تو درگیره و دائم با عصبانیت امر و نهی باهات برخورد کنه دیگه این زن نمیتونه محل آرامش و نشاط و لطافت خانه و خانواده و شوهرش باشه اینجا این خانم تبدیل میشه به یک مادرِ سختگیر و تند و تیز. بچه‌ها دارن بازی میکنن و سر و صداشون به خوبی به گوش مریم و عارفه میرسه اما مریم خیالش راحته که بچه ها حرفای اونا رو نمیشنَون و با طیب خاطر داره با عارفه صحبت میکنه. سعید اما بخاطر حال بدِ عزیز، نگران و مضطرب رفته بیمارستان امام رضای مشهد. منتظره بلکه شرایط فرق کنه و عزیز بهتر بشه و بعد تماس بگیره و خبر خوشِ بهتر شدن عزیز رو به مریم بده اما پسرِ دایی سعید که یکی از پرستاران همون بیمارستانه همین چند دقیقه پیش بهش گفته بود که دکترا زحمت خودشون رو کشیدن و متاسفانه امیدی نداریم... فقط دعا کنید. سعید نیت کرده بود که برای شفای عزیز ۴٠ بار سوره حمد رو بخونه و تا الان ١۴ بارش رو خونده. حال عزیز اصلا خوب نیست... ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی 💞 Eitaa.com/zenashooyi
زناشویی💖
#رمان 💚 قسمت_سی_و_هفتم ❣خانه مریم و سعید❣ ببین عارفه جان؛ از دست من ناراحت نشو اما شما جزء دسته ا
آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 توصیه میشود زوجین محترم با دقت و توجه بخوانند و اگر مفید بود، برای دیگران هم فوروارد کنند 💞 Eitaa.com/zenashooyi
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٣٨ عارفه اما سفت و سخت داره به حرفهای مریم گوش میده _ عارفه جان تا حالا شده شوهرت بهت بگه که من در زندگی با تو احساس میکنم که دارم با یک زنی زندگی میکنم که روحیات مردونه داره یا اصلا بگه انگار من دارم با یک مرد زندگی میکنم؟! _ عارفه نفس عمیقی کشید و کمی صاف تر نشست و گفت: راستش آره مریم جان. آره. تا حالا چندبار توی دعواهامون دقیقا همین جملات رو درباره من بکار برده اما من همیشه سعی کردم همسر خوبی براش باشم و او اصلا خوبی های من رو نمیبینه. فاطمه بدون در زدن دوباره پرید وسط اتاق و در حالی که میثم رو بغل کرده بود گفت مامان میثم جیش کرده و پوشکش بومیده. مریم لبخندی زد و با شور و شوق مادرانه آغوش مهربونش رو باز کرد و گفت بده ببینم این قند عسل من رو، بعد هم یک بوس آبدار از لپ میثم گرفت و رو به فاطمه گفت مامان جان مگه در اتاق بسته نبود؟ چرا در نزدی عزیزم؟ فاطمه یه خنده ای کرد و گفت خب یادم رفت... میثم داشت نم میداد گفتم زودتر بیارمش تا عوضش کنی _ باشه مامان حالا برو یک پوشک بیار برای میثم و از این به بعد هم یادت باشه که فراموش نکنی هروقت و هرجا دیدی یک دری بسته هست حتما باید در بزنی و بعد از اجازه گرفتن وارد بشی. شاید دوتا بزرگتر دارن حرف میزنن و نمیخوان کسی حرفاشون رو بشنوه؛ مثل الان که من و خاله عارفه داریم حرف میزنیم، باشه مامان جان؟ فاطمه هم یک باشه سریع و گفت و خیلی تند رفت و یک پوشک آورد و داد به مریم و دوید بیرون تا با بچه ها بازی شو ادامه بده. مریم اما از عارفه عذرخواهی کرد و میثم رو برداشت و رفت توی یک اتاق دیگه تا پوشکش رو عوض کنه. چند دقیقه بعد میثم رو داد دست بچه ها و دوتا لیوان چای هم ریخت و دوباره اومد پیش عارفه _ رو کرد به عارفه و گفت: ببین عزیزم یکی از مشکلات زناشویی که باعث میشه مردها تبدیل بشن به آدم های بی جنبه و لجباز دقیقا اینجا خودش رو نشون میده _ عارفه با توجه بیشتر به چشمان مریم نگاه کرد و درحالی که چین و چروک پیشانی اش بیشتر شده بود گفت: کجا؟ _ منظورم اینه که این یک اصل روانشناختیه که مردها از خانم خودشون انتظار دارن که اونا رو تایید کنن و قبولشون داشته باشن. اصلا بذار یه جور دیگه بگم مردها دوست دارن در خونه خودشون پادشاه باشن و اعضای خونه یعنی همسر و بچه ها هم این پادشاهی اون رو قبول داشته باشن و خانم نباید دنبال این باشه که این احساس بزرگی و پادشاهی رو از آقا بگیره چون اگر مردی احساس کنه که در خانه خودش جایگاهی نداره و کسی به حرفها و نظرات او توجه نمیکنه کم کم عصبی و لجباز میشه. خب حالا تصور کن یک آقایی داره با همسرش زندگی میکنه و هر دفعه که حرفی یا نظری داره با مخالفت تند و تیز خانمش مواجه میشه یا اینکه خانم عصبی میشه و شروع میکنه سر شوهرش داد و فریاد میکنه؛ خب در این شرایط این آقا دنبال اثبات خودش در خانه هست و شروع میکنه به گیر دادن به خانم که بله این کارت اشتباهه، آشپزیت اصلا خوب نیس و غذاهات خوشمزه نیست، کارهات مونده و تو مدیریت نداری خانه را مدیریت کنی و ... میدونی چرا؟ فقط بخاطر اینکه این زن به اقتدار شوهرش اهمیت نمیده و دائم سر جنگ و ناسازگاری با شوهرش داره و او رو تایید نمیکنه _ عارفه یهو پرید وسط حرف مریم و گفت منظورت اینه که زن همیشه باید بشینه که شوهرش بزنه تو سرش و هیچی نگه؟ _ نه عزیزم من کی چنین حرفی زدم؟ خواهش میکنم زود موضع نگیر و به حرفای من خوب گوش بده عارفه جان. شما الان ببین توی این مدت که روال رفتار شما با شوهرت همین بوده و هر روز جنگ و دعوا داشتید خوب بوده؟ یعنی راضی هستی از آرامشی که داری؟ _ عارفه همچنان زل زده به چشمای مریم... _ خب منم همینو میگم. مگه نه اینکه با این روشی که تا الان پیش رفتی راضی نیستی؟ پس با جنگ و دعوا با شوهر، انسان هیچوقت احساس آرامش نداره. هیچوقت این ضرب المثل رو یادت نره "دو پادشاه در اقلیمی نگنجند". شما اگر واقعا دنبال آرامش هستی باید بپذیری که پادشاه این خانه شوهرت هست. وقتی این را پذیرفتی و خیال این مرد راحت شد که با او سر جنگ نداری حالا وقت اونه که او هوای خانمش رو داشته باشه چون دیگه خانم خودش رو به عنوان همسر میبینه در زندگی نه رقیب! ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی 💞 Eitaa.com/zenashooyi
زناشویی💖
#رمان 🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٣٨ عارفه اما سفت و سخت داره به حرفهای مریم گوش میده _ عارفه
آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 توصیه میشود زوجین محترم با دقت و توجه بخوانند و اگر مفید بود، برای دیگران هم فوروارد کنند (عج ) 💞 @zenashooyi
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٣٩ عارفه نیش خند تلخی زد و زیر لب گفت آره توی همه این سالها شوهرم در حال رقابت با من بود و شاید بهتره بگم من دنبال رقابت با شوهرم بودم دائم خودم رو با او مقایسه میکردم و دریغ از یک روزی که بخوام طعم آرامش رو بچشم... _ عزیزم! همسری که شوهرش رو قبول داره و در حد توانش محبت و احترام خرج شوهرش میکنه دیگه هیچوقت توی چشم شوهرش یک رقیب محسوب نمیشه اما برعکس خانمی که اهل حاضر جوابی و تندمزاجی با شوهرش باشه و با اخلاق و رفتارش باعث بشه که نقش مهم زن بودن خودش رو در خانواده از دست بده شوهرش اون رو مثل یک مردی می بینه که فقط از نظر جسمی شبیه یک زن هست ولی از نظر روحی و عاطفی اخلاق و رفتار مردونه داره و اینجاست که اون رو مثل یک رقیب تلقی میکنه و رفتاهای بچه گانه و لجبازانه ای از خودش نشون میده؛ البته این حرف من به این معنا نیست که خانم نباید اصلا با شوهرش مخالفت کنه، اتفاقا خیلی جاها لازمه و باید با شوهر مخالفت کرد و نظر مخالف هم داد اما مخالفت با شوهر و نظر مخالف دادن به شوهر قلق داره و باید با قاعده باشه. خیلی وقتها شوهر انسان داره دچار اشتباهی میشه و خانم باید به او تذکر بده و کمکش کنه ولی اگر این تذکر و مخالفت روی قاعده و مهارت ورزی نباشه اونموقع این آقا از خانمش حرف شنوی نداره و فقط بین اونا یک تنش و ناراحتی پیش میاد و نتیجه ای هم نخواهد داشت جز دوری و سردی عاطفی؛ یعنی وقتی انسان بدون در نظر گرفتن مهارتهای ارتبای با همسر و از روی عصبانیت و هیجاناتش حرفی بزنه در عمل نه تنها هیچ مشکلی حل نمیشه بلکه برعکس یک مشکل به مشکلات قبلی هم افزوده میشه. عارفه جان تا حالا چندبار گفتم که کلاس صوتی هنر زن بودن رو از کانال همسران خوب بگیر و گوش کن یا اگه نمیتونی تمرکز کنی و صوت گوش کنی، کتاب هنر زن بودن رو بگیر و بخون؟ اما تا همین لحظه شما احساس نیاز به گوش دادن این فایلها و یا خوندن این کتاب رو نداشتی! خب چرا عزیزم؟ مگه توی این سالها اینقدر اذیت نشدی؟ خب چرا دنبال راه حل مشکلات با شوهرت نرفتی؟ با اینکه چندین مرتبه خودم پیشنهاد دادم این کلاس رو گوش کن! ببین عارفه... من خودم خیلی از خانواده ها رو دیدم که با یادگیری مهارتهای ارتباط با همسر و بچه هاشون، بسیاری از مشکلات شون رو مدیریت کردن و رنگ و بوی محیط زندگی شون رو به آرامش بیشتر معطر کردن. اصلا بذار خیلی واضح تر مثال بزنم برات؛ من و آقا سعید هم یه مدت تنش هامون زیاد شده بود و هر دوتامون خیلی داشتیم اذیت می شدیم اما یکبار نشستیم و صحبت کردیم که بیا با یک مشاور امین صحبت کنیم و کمک بگیریم تا تنش های زندگی مون رو کمتر کنیم اما اولش شوهرم همکاری نمیکرد و زیر بار مشاوره و مطالعه و آموزش دیدن نمیرفت اما من با همون انگیزه و بدون ناامید شدن شروع کردم کلاس هنر زن بودن و تربیت کودک و نوجوان رو از کانال همسران خوب گرفتم و گوش کردم. وقتی این مهارتها رو یاد گرفتم کم کم سعی کردم توی زندگیمون پیادشون کنم و مدتی که گذشت نتیجه تغییرات رفتار خودم رو توی رفتار شوهرم به خوبی دیدم تا جایی که یکبار شوهرم اومد پیشم و بهم گفت مریم دقت کردی یه مدت طولانیه که تنش هامون کمتر شده و حال مون خیلی بهتره؟ اون موقع من کلاس و کتاب هنر مرد بودن رو به شوهرم پیشنهاد کردم و او هم که این تغییرها رو توی من دیده بود حالا گوش دادن به کلاس هنر مرد بودن رو راحت تر پذیرفت و منم کم کم تغییر در رفتارهای شوهرم رو دیدم. کارشناسی که در کلاس هنر زن بودن صحبت میکنه و این کتاب رو تالیف کرده خودش یک آقا هست و با نگاه یک آقا نیازمندی ها، علاقمندی ها و انتظارات یک آقا نسبت به همسرش رو گفته و بنظرم خیلی برای یک خانم کاربردیه. توی این مجموعه های آموزشی خیلی خوب مهارت مخالفت کردن با شوهر و نظر مخالف دادن و در عین حال رعایت احترام و اقتدار شوهر بیان شده یعنی خیلی راحت میشه هم نظر مخالف داد و هم او رو ناراحت نکرد و تنش ایجاد نکرد. البته که آقایون هم نیاز به یادگیری مهارتهای رفتار درست با همسرشون رو دارند و خیلی خوبه که شوهر شما هم هنر مرد بودن رو گوش کنه یا کتابش رو مطالعه کنه اما انسان برای تغییر باید از خودش شروع کنه. مگه غیر از اینه که ما آدمها قبل از اینکه بخوایم روی اطرافیانمون تاثیر بذاریم خیلی راحت تر میتونیم روی اخلاق و رفتار خودمون کار کنیم و خودمون رو به جهت هرچه بهتر و بی عیب شدن تغییر بدیم یعنی تغییر دادن خودمون به مراتب از تغییر دادن اطرافیان مون راحت تره وقتی ما با انگیزه بالا دنبال تغییر خودمون بودیم کم کم این بهتر شدن ما باعث میشه توی تغییر در اطرافیان مون هم نسبت به قبل موفق تر باشیم. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی (عج ) 💞 @zenashooyi
زناشویی💖
#رمان 🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٣٩ عارفه نیش خند تلخی زد و زیر لب گفت آره توی همه این سالها
آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 توصیه میشود زوجین محترم با دقت و توجه بخوانند و اگر مفید بود، برای دیگران هم فوروارد کنند 💞 @zenashooyi
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ۴٠ عارفه همینطور که به قاب عکس روی دیوار خیره شده بود خیلی آروم و بی رمق گفت: مریم! من نمیتونم... نمیتونم... همینطور که خیره خیره صحبت میکرد اشک هایش دوباری جاری شد. عارفه درمانده شده بود اما مریم درمان این درماندگی را خوب میدونست ولی شرایط روحی عارفه رو آماده نمی دید که بتونه همه صحبت ها رو بهش بگه. مریم میدونه که عارفه بیشتر از هر موقع دیگه نیاز به همدلی او داره و اول باید با هدلی آرومش کنه و کم کم پروسه اصلاح روابط اونا را شروع کنه. _ عزیزم میدونم خیلی اذیت شدی و این روزها هم به مراتب خیلی بیشتر داری اذیت میشی اما من مطمئنم زندگی واقعا اینقدرها هم سخت نیست. زندگی سخت نیست اما قاعده منده. یعنی اگه قواعد اون رو ندونیم خیلی اذیت میشیم و یه وقت میبینی دهها سال داری زندگی میکنی اما آرامش نداری و همچنان دنبال آرامش میدوی و پیداش نمیکنی! بالاخره همه ما آدما در مراحل مختلف زندگی مون بعضی روزهای خوشی داشتیم و بعضی روزهای ناخوشی! قاعده زندگی همینه. منظورم اینه که همه آدما توی زندگی شون گاهی اتفاقاتی میفته که موجب خوشحالی و ناراحتی اونا میشه اما نمیشه که تا یک مشکلی توی زندگی مون پیش میاد دیگه اصلا روزهای خوب زندگی مون رو فراموش کنیم و فقط نیمه خالی لیوان زندگی مون رو ببینیم. این اشتباه شوهر شما اصلا قابل دفاع نیست و باید اصلاح بشه اما اینکه تو هم از زمین و زمان ناامید بشی و دست روی دست بذاری و دائم اشکت لب مشکت باشه که مشکلی رو حل نمیکنه. وقتی آدم توی زندگی یک مشکلی پیدا میکنه نباید با ضعف و ناامیدی با اون مواجه بشه چون هرچقدر ناامیدتر باشه به همان میزان هم دیرتر میتونه مشکلش رو حل بکنه. مشکل شما هم راه حل داره و درست میشه ان شاءالله. مریم یه کم صاف تر نشست و با دست چپش زد روی دوش عارفه و لیوان چای عارفه رو گذاشت جلوتر و با لحن محبت آمیز و دلسوزانه اش گفت چاییت سرد شد دختر. عارفه هم لیوان چای را به دست گرفت و گفت: دستت درد نکنه ببخشید من همیشه مزاحمتم. _ این چه حرفیه عزیزم؟ شما روی سر ما جا داری و هیچوقت مزاحم نیستی. چاییت رو بخور که سرد شد. صدای بچه ها دوباره بلند شد و دوان دوان داشتند میومدن سمت اتاق. ایندفعه فاطمه حواسش جمع بود و قبل از اومدن داخل اتاق چند بار با پشت انگشتش به در زد و مریم هم جواب داد بفرمایید داخل. همینکه بچه ها وارد شدن مریم گفت آفرین به بچه های خوشگل و نازنینم که وقتی میخوان بیان داخل اتاق اول در میزنن، چه بچه های با ادبی دارم من خدایا صد هزار مرتبه شکرت. حالا بگید ببینم چی شده که دوباره اومدید اینجا؟ فاطمه که گوشی مریم رو توی دستش گرفته بود و دستش هم بالا آورده بود که محمد ازش نگیره گفت مامان برات پیامک اومده. محمد گفت مامان من اول صدای پیامک رو شنیدم و خودم میخواستم بیارم بدم به شما. فاطمه به زور از دستم کشید و حالا هم نمیده به من. _ دست پسرم دردنکنه که اومده و به من گفته پیامک اومده برام حالا بدید ببینم کی پیامک داده؟ فاطمه گفت: بابا پیامک داده و داشت رمز گوشی رو وارد میکرد که پیامک بابا رو بتونه بخونه اما هر دفعه که رمزش رو میزد پیام میومد که "رمز وارد شده اشتباه است" چون مریم چند روزه از دست بچه ها رمز گوشیش رو عوض کرده چون مدتی هست که بچه ها تا زمینه رو فراهم میدیدن میرفتن سراغ گوشی و باهاش بازی میکردن. مریم هم مجبور شده بود که رمز گوشی رو عوض کنه تا بچه ها بدون اذن او نتونن برن سراغ گوشی. مریم گوشی رو گرفت و تند و سریع بدون اینکه بچه ها رمزش رو تشخیص بدن رمز گوشیش رو زد و اولین جمله پیام سعید رو دید که نوشته بود: انا لله و انا الیه راجعون... دستهای مریم شل شد و گوشی از دستش افتاد. آب دهانش رو قورت داد. احساس کرد بدنش سرد شده و عرق سرد روی پیشونیش نشست. نگاهی به عارفه انداخت و با این نگاهش عارفه فهمید حتما یک خبر بدی رو دریافت کرده که اینجوری شده مریم. فاطمه اومد به زور گوشی رو از مامان بگیره و گفت بده ببینم بابا چی گفته اما عارفه گفت بابا برای من پیام فرستاده و پیامش مربوط به من میشه نه شما. حالا هم سریع برید توی اتاق تون من و خاله عارفه هنوز صحبت هامون تموم نشده. افرین بچه های خوشگلم. محمد به مامان گفت: مامان به بابا پیام بده که یادش نره برامون سوغاتی بخره هاااا. مامان هم با اون حال بدی که داشت به زور لبخندی زد و گفت باشه عزیزم میگم ان شاءالله. تا بچه ها رفتن سراغ بازی شون عارفه که از این حالت مریم شوکه شده بود رو به مریم کرد و گفت: چی شد مریم؟ چی گفته شوهرت که اینقدر به هم ریختی؟ ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی 💞 @zenashooyi
توضیح نویسنده خانه مریم وسعید‌ خدمت بزرگوارانی که پیگیر بودند👆