روزی شخصی با خدا عهد می بنده که ۴۰ روز گناه نکنه و در عوض خدا بهش یه پاداش بزرگی بده(مثلا چشم برزخی یا ....) روز اول شروع کرد تا روز ۳۹ که ظهرش در بازار بود و گرمش شد، و گفت وای چه هوای گرمی‌...(ناشکری کرد) بعد متوجه شد که ای وای من قرار بود گناه نکنم‌... حالا چیکار کنم‌...🙁 بعد دید از جلو رویش یه مرد قصاب هیکلی با سیبیل بزرگ و قمه داره به سمتش میاد... اون مرد که چله گرفته بود با خودش گفت بهتره که این قصاب را اذیت کنم تا مرا محکم‌ تنبیه کنه و اون گناه ناشکری من جبران بشه‌ و به عهدم برسم، اومد و پایش را به پشت پای قصاب گذاشت و قصاب افتاد... یه دفعه قصاب بهش نگاه کرد و گفت، حاجی با نفس خودت مشکل داری چرا مرا اذیت می کنی... مرد چله گیر کلی تعجب کرد😳 به قصاب گفت من باید راز این که تونستی توی دلم را بخونی را کشف کنم‌... قصاب گفت من کار خاصی نمی کنم‌... مرد گفت نه نمیشه من امشب میام خونتون مهمانتان و ببینم چه می کنی‌ که خدا این لطف را بهت کرده... قصاب گفت در خدمتم‌، مهمان حبیب خداست ولی من عمل خاصی ندارم‌... شب شد و مرد چله گیر اول شب خونه قصاب رفت... مرد قصاب بلند شد و نمازش را خواند و مرد چله گیر هم همچنین‌... مرد قصاب رفت پشت پرده و بعد نیم ساعتی اومد... مرد چله گیر از قصاب بعد نماز جزء چند عمل مستحبی ساده، چیز خاصی ندید‌... به قصاب خیلی اصرار و التماس کرد و او را به جان مادرش قسم داد که رازش را بگوید... قصاب گفت حالا که این قدر مشتاقی باشه میگم‌... من فقط سعی می کنم گناه نکنم و واجباتم را کامل انحام می دهم، و یه مادر پیری دارم که پشت پرده هست، نمی تونه حرف بزنه و نمی تونه راه بره‌، من فقط اونو مثل یه بچه تر و خشک‌ می کنم و بهش غذا می دهم‌ و ازش نگهداری می کنم و تا حالا بهش اخم نکرده ام ... بعد از گذشت چند سال من متوجه شدم که داخل دل مردم را می تونم بفهمم‌ و رزق خوبی هم دارم... شاید خدا به خاطر خدمت به مادرم چنین پاداشی داده است‌... مرد چله گیر کلی شرمنده شد و رفت خونه و با خودش تصمیمات جدیدی برای خانواده اش گرفت... امیداورم که هیچ شخص مومنی‌ مستحباتش را فدای واجبات نکند‌...👌 #چله‌ #دعا #مادر‌ #خانواده @zendagibazendagishohada