#دلگویهایواقعی
🔹حرفهایش آدم را میگزید، دیگر تحملش را نداشتم، چون این اولین بار نبود که این طور جسارت میکرد...
بلند شدم و به اتاق رفتم. در را که بستم هق هق گریههایم شروع شد...
هنوز صدایش در گوشم میپیچید
توهین به حضرت زهرا(س) و یادگارش چادر و تهمتهای ناروایش به من و امثال من، دلم را شکسته بود💔
نشستم و به دیوار تکیه دادم
🔹کمد دخترخالهام باز بود! چشمم به تصاویر شهدایی افتاد که او از ترس پدرش آنها را داخل کمد چسبانده بود! دوباره اشکهایم سرازیر و درد دلهایم شروع شد. یکی یکی وصیتهایشان را به خاطر میآوردم ... وصیت آنان که سیاهی چادرم را از سرخی خون خود کوبندهتر میدانستند.
🔹یکباره یاد وصیتی از شهید سید مجتبی علمدار دلم را گرم کرد: " وقتی شما از این و آن طعنه میخورید و لاجرم به گوشهی اتاق پناه میبرید و با عکسهای ما سخن میگویید و اشک میریزید. به خدا قسم این جا کربلا میشود و برای هر یک از غمهای دلتان این جا تمام شهیدان زار میزنند".
💚و خدا میداند این حرفها چقدر تحمل سختیهای مسیر طاعتش را برایم شیرین کرد...
#خاطره
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🤲
#منتظران_ظهور 💚
یاقائم_آل_محمد💚
-.-.-.-.-.-.-.-.--.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
@emamzaman3_1_3