زندگی برتر
════🌷🌷🌷 ೋღ ✧❁✦﷽✦❁✧ 💞بسم رب الشهداء والصدیقین 🌷#ماجرای_حقیقی_معجزه_دعای_شهدا #قسمت_هشتم به
════🌷🌷🌷 ೋღ
✧❁✦﷽✦❁✧
💞بسم رب الشهداء والصدیقین
🌷#ماجرای_حقیقی_معجزه_دعای_شهدا
#قسمت_نهم
با دونفر دیگری که شهید یاسینی نام برده بود تماس گرفتم و متوجه شدم که آنها نیز درگیر مشکلاتی هستند، که به لطف خدا و با برداشتن چله شهدا مشکل هر دو برطرف شد.😊
هنوز نمیدانستم آیا اجازه دارم که خوابم 😴را برای کسی تعریف کنم یا خیر.
ولی متوجه شده بودم که در مورد چله شهدا 🌷می توانم به دیگران بگویم.
ارادتم به شهدا، روز به روز بیشتر میشد و با شنیدن نام شهدا ضربان قلبم تغییر میکرد.
تصمیم گرفتم به پاس قدردانی از زحمات شهید علی اصغر قلعه ای که در خواب لطف بسیار بزرگی به من کرده بود، به دیدن مادر عزیزشان بروم.
یک روز بعدازظهر با یک جعبه شیرینی🍱 به منزل شهید علی اصغر قلعه ای رفتم، خواهر کوچک ایشان در را باز کرد و مرا به داخل راهنمایی کرد.
وقتی وارد شدم مادرش که پیرزن بسیار مهربان و خوش چهره و خوش قلبی بود از جا بلند شد و به سمت من آمد.
سلام کردم پاسخ سلام مرا با لحن بسیااار شیرینی داد و گفت بوی علی اصغرم می آید. 😳
تعجب کردم پیش خودم گفتم من که هنوز چیزی در مورد خوابم به ایشان نگفتم!!!!🥺
می خواستم دستش را ببوسم ولی اجازه نداد پیشانی و سرشان را بوسیدم، اشک در چشمانم حلقه زده بود.
گفتم: عجب پسری تربیت کردید.
خدا شما را حفظ کند 🙏 اجرتان با حضرت زهرا(س) که چنین پسر بامعرفت و جوانمردی را تربیت کردید. حتی بعد از شهادت هم در حال خدمت به خلق خداست و لحظهای استراحت ندارد. بعد خوابم را به طور کامل برای ایشان تعریف کردم در حالی که اشک از چشمانم جاری بود. 😭😭
مادر علی اصغر گفت: دقیقا می دانم چه می گویید.
از پسر من کمتر از این توقع نمیرود🥰 باید هم به شما خدمت کند،☺️ وظیفه اش است.
طوری صحبت می کرد که انگار پسرش زنده است. 👌
بعد درباره خصوصیات اخلاقی پسر شهیدش گفت، بسیار خوشحال بود که فرزندش توانسته خدمتی انجام دهد و دل کسی را شاد کند.😊
از صحبت هایش متوجه شدم که حداقل هفته ای یک بار فرزندش را میبیند و با او درد دل می کند. 🥰
مادر از نحوه شهادت و ایثار علی اصغر تعریف کرد که وقتی با همرزمانش در محاصره دشمن بعثی قرار میگیرند، به همرزمانش میگوید که من خیالم از بابت پدر و مادرم و رسیدگی به آنها راحت است، برادر بزرگتری دارم که در خدمتشان هست.
ولی تک تک شما یا زن و بچه دارید یا والدینی دارید که به شما نیاز دارند.
پس من بالای تپه می مانم و سرشان را گرم میکنم، شما عقب نشینی کنید.
همرزمانش تعریف کرده بودند که زمان زیادی علی اصغر با دشمن در گیر شده بود و تا آخرین تیر مقاومت کرده بود. وقتی صدای تیر اندازی قطع شد مطمئن شدیم که علی شهید شده.🌷
در صبح یک روز تعطیل به همراه همسرم به گلزار شهدای🌷🌷🌷 بهشت زهرای تهران رفتیم. اولین بار بود که بعد از سالها به گلزار شهدا می رفتم.
با ورودم به مزار شهدا به همه آن ها بلند بلند سلام می کردم.
به قطعه ۲۷ رسیدم، پاهایم توان حرکت به سوی مزار را نداشت.😭
انسانهای پاک سرشت، با مرام و با معرفت. 💞💞💞
بدون اینکه به دنبالش بگردم آرام آرام به سمت مزار این شهید بزرگوار کشیده میشدم.
وقتی به مزارش رسیدم توان از دست دادم و بر روی قبرش افتادم. 😭😭
آرزو میکردم که ای کاش زنده بود قطعاً می توانست به افراد زیادی خدمت کند. صدای گریه هایم😭😭😭 چنان بلند بود که گروه گزارشگر شاهد صدا و سیما که برای تهیه گزارش به بهشت زهرا آمده بودند به سمت مزار شهید🌷 آمدند و اصرار داشتند با بنده مصاحبه داشته باشند، ولی همسرم از آنان خواست که آنجا را ترک کنند.
از همسرم در مورد نسبت من با آن شهید🌷 پرسیدند ایشان پاسخ داده بود که از آشنایان است.
پایان.
🥀🥀 شادی روح شهدا و اموات فاتحه مع الاخلاص و صلوات
@zndegi_bartar
🌷🌷🌷ღೋ═══