بعد از رفتن آقایون نصاب
قرار شد امروز که آقای خونه ،سرکار نرفتن
بریم خرید
قبل از رفتن خونه رو تمیز کردم
(اینکار رو چند وقتیه جدی تر انجام میدم
و واقعا حس خوبیه ،وقتی از بیرون میام و خسته ام ،خونه رو مرتب میبینم آرامش میگیرم)
چیز مناسبی برای خرید پیدا نکردیم ،قرار شد
خودم دست به کار بشم و مدلی که دوست داریم رو بدوزم،
پیشنهاد میکنم اگه شرایطش رو دارین حتما خیاطی رو یاد بگیرین 😊
https://eitaa.com/joinchat/2742485552Cc7e2ccb1ec🏡
زندگیِ قشنگِ من🏡
الامام الصادق عليه السلام فرمودند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در سفارش به على عليه السلام ـ فرم
بافضیلت ترین بخش نماز شب ، نماز وتر و شفع است و نماز وتر برتر از نماز شفع است.
#کلام_آخر
#شب_بخیر
#نمازشب
https://eitaa.com/joinchat/2742485552Cc7e2ccb1ec🏡
سلام دوست گلِ گلابم😘
اولِ هفته تون پر از حال خوب ،
ادامه دار ان شاءالله تا پایان هفته😊
الحمدلله رب العالمین(۴بارهرصبح)
رو گفتم و با گذاشتن صدقه
برم کارهام رو شروع کنم💪🏻
https://eitaa.com/joinchat/2742485552Cc7e2ccb1ec🏡
#روزمرگی
#شنبه
روز شنبه ،
و قرارمون برای شستن لباسها
آلودگی ها برن ،خوبی و پاکی بیاد🌱
#توصیه_دینی
https://eitaa.com/joinchat/2742485552Cc7e2ccb1ec🏡
زندگیِ قشنگِ من🏡
بسم الله الرحمن الرحیم #یادت_باشد فصل اول اگه به خواستگاری بخوایم بیایم، نمیشه. اولاً فرزانه نمی
بسم الله الرحمن الرحیم
#یادت_باشد
فصل اول
حمیدی که به خواستگاری من آمده بود همان پسر شلوغ کاری بود که پدرم اسم او و برادر دوقلویش را پیشنهاد داده بود .همان پسر عمهای که با سعید آقا همیشه لباس یکسان میپوشید، بیشتر هم شلوار آبی با لباس برزیلی بلند با شمارههای قرمز! موهایش را هم از ته میزد یک پسر بچه کچل فوق العاده شلوغ و بینهایت مهربان که از بچگی هوای من را داشت نمیگذاشت با پسرها قاطی بشوم.
دعوا که میشد طرف من را میگرفت مکبر مسجد بود و با پدرش همیشه به پایگاه مسجد محل میرفت اینها چیزی بود که از حمید میدانستم.
زیر آینه روبروی پنجرهای که دیدش به حیاط خلوت بود نشستم حمید هم کنار به در به دیوار تکیه داد هنوز شروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست در را ببندد تا راحت صحبت کنیم جلوی در را گرفتم و گفتم:( ما حرف خاصی نداریم
دو تا نامحرم که داخل اتاق در رو نمیبندند .)
سر تا پای حمید را ورانداز کردم .شلوار طوسی و پیراهن معمولی ،آن هم طوسی رنگ که روی شلوار انداخته بود. بعداً متوجه شدم چه تازه از ماموریت برگشته بود برای همین محاسنش بلند بود.
چهرهاش زیاد مشخص نبود به جز چشمهایش که از آنها نجابت میبارید مانده بودیم کداممان باید شروع کند نمکدان کنار ظرف میوه به داد حمید رسیده بود از این دست به آن دست با نمکدان بازی میکرد. من هم سرم پایین بود و چشم دوخته بودم به گرههای فرش ۶ متری صورتی رنگ که وسط اتاق پهن بود،
خون به مغزم نمیرسید چند دقیقهای سکوت فضای اتاق را گرفته بود تا اینکه حمید اولین سوال را پرسید :(معیار شما برای ازدواج چیه؟)
به این سوال قبلا خیلی فکر کرده بودم ولی آن لحظه واقعاً جا خوردم چیزی به ذهنم خطور نمیکرد گفتم:( دوست دارم همسرم مقید باشد و نسبت به دین حساسیت نشون بدهد ما نون شب نداشته باشیم بهتر از اینه که خمس و زکاتمون بمونه.)
گفت:( اینکه خیلی خوبه من هم دوست دارم رعایت کنیم بعد پرسید شما با شغل من مشکل نداری من نظامیام ممکنه بعضی روزها ماموریت داشته باشم شبها افسر نگهبان باشم بعضی شبها ممکنه تنها بمونید.)
جواب دادم با شغل شما هیچ مشکلی ندارم خودم بچه پاسدارم میدونم شرایط زندگی یه آدم نظامی چه شکلیه اتفاقاً من شغل شما رو خیلی هم دوست دارم.
بعد گفت حتماً از حقوقم خبر دارین دوست ندارم بعداً سر این چیزها به مشکل بخوریم از حقوق ما چیز زیادی در نمیاد گفتم برای من این چیزها مهم نیست من با همین حقوق بزرگ شدم فکر کنم بتونم با کم و زیاد زندگی بسازم.
همانجا یاد خاطرهای از شهید همت افتادم و ادامه دادم من حاضرم حتی توی خونهای باشم که دیوار کاهگلی داشته باشد دیوارها رو ملافه بزنیم ولی زندگی خوب و معنوی داشته باشیم حمید خندید و گفت با این حال حقوقمون بهتون میگم تا شما باز فکراتون رو بکنید ماهی ۶۵۰ هزار تومان چیزیه که دست ما رو میگیره.
زیاد برایم مهم نبود فقط برای اینکه جو صحبتهایمان از این حالت جدی و رسمی خارج بشود پرسیدم اون وقت چقدر پسانداز دارین گفت چیز زیادی نیست حدود ۶ میلیون پرسیدم شما با ۶ میلیون میخوای زن بگیری در حالی که میخندید سرش را پایین انداخت و گفت با توکل به خدا همه چی جور میشه ولی هر جا هستید برگردید خونه حتی شده نصف شب.
قبل از شروع صحبتمان فکر نمیکردم موضوع این همه جدی پیش برود هر چیزی که حمید میگفت مورد تایید من بود و هر چیزی که من میگفتم حمید تایید میکرد.
پیش خودم گفتم اینطوری که نمیشه باید یه ایرادی بگیرم حمید بره با این وضع که داره پیش میره باید دستی دستی دنبال لباس عروس باشم.
به ذهنم خطور کرد از لباس پوشیدنش ایراد بگیرم ولی چیزی برای گفتن نداشتم تا خواستم خورده بگیرم ته دلم گفتم خب فرزانه تو که همین مدلی دوست داری نگاهم به موهایش افتاد که به یک طرف شانه کرده بود خواستم یک ایراد بگیرم ولی باز دلم راضی نشد چون خودم را خوب میشناختم این سادگیها برایم دوست داشتنی بود.
وقتی از حمید نتوانستم موردی به عنوان بهانه پیدا کنم سراغ خودم رفتم سعی کردم از خودم یک غول بی شاخ و دم درست کنم که حمید کلاً از خواستگاری من پشیمان شود برای همین گفتم من آدم عصبی هستم،بد اخلاقم صبرم کمه امکان داره شما اذیت بشی حمید که انگار متوجه قصد من از این حرفا شده بود گفت :(شما هر چقدررم هم عصبانی بشی من آرومم خیلی هم صبورم بعید میدونم با این چیزها جوش میارم.)
گفتم اگه یه روزی برم سر کار یا برم دانشگاه خسته باشم حوصله نداشته باشم غذا درست نکرده باشم خون شلوغ باشه شما ناراحت نمیشی گفت :(اشکال نداره زن مثل گل میمونه حساسه شما هرچقدرم که حوصله نداشته باشی من مدارا میکنم.)
ادامه دارد🌱
https://eitaa.com/joinchat/2742485552Cc7e2ccb1ec🏡
#شهید_سیاهکالی
#کتاب_خوانی
8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»
«آنچه خدا بخواد صورت میپذیرد و هیچ نیرویی جز قدرت خدا نیست»
خودش داره میگه من اگه برات بخوام میشه و هیچکسی هم نمیتونه جلومو بگیره! داریم از این قشنگ تر؟✨
https://eitaa.com/joinchat/2742485552Cc7e2ccb1ec🏡
امروز دخترا تعطیلن ،تنها چای نمیخورم🌺
#روزمرگی