#بیانات_استادفعالی
#قانون_خدا
آرزویی دارید، خواسته ای دارید، فعلا نمی شود. در مقابل شرایط ناخواسته ای هست که فعلا شده است. در هر دو حالت مخصوصا حالت اول، آرزویی داشته اید که فعلا زمانش نیست، باید صبوری کنید، چرا؟ فلسفه اش این است،
*چون آن آرزو با ساختار هستی هماهنگ نیست،* اگر انسان خواسته ای داشته باشه، آرزویی داشته باشه، تمایلی داشته باشه، محبتی در درونش باشه که با ساختار کلان هستی هماهنگ نباشه، خدا به او می گوید فعلا دست نگهدار، به وقتش میدهم. این فعلا دست نگهدار یعنی چی؟ یعنی اندکی صبوری کن. حالا ممکنه چهل سال بعد باشد. ولی تا به شما ندهند از این جهان نمی روید. می دهند بعد می برند. چون خدا با وفاست، تنها رفیق بی کلک خداست، کسان دیگه هم باشند، از خدا یاد گرفته اند. معلم شان خدا است.
@zendegiaram98 🌷🌷
♻️اگر همسرتان با شما بد حرف زده، چرا باید همه حرفهای ناخوشایندی که مادرش قبلا به شما زده بود را به رُخش بکشید و در آخر هم بگویید «تو هم بچه همان مادری!»، مگر در همه روزهایی که شریک زندگیتان، خوشایندترین جملات را در مقابلتان به زبان میآورد به او یادآوری میکنید که خوب حرف زدن و مهربانی کردن را از چه کسی یاد گرفته است!؟
♨️پس بهخاطر عصبانیت، حرفی را نزنید که حرمتها را از بین برود و شکافی را میان شما ایجاد کند که بعدا از پس ترمیم کردنش برنیایید!
❌راستی وقتی شما با همسرتان قهر میکنید، اشتباهات گذشتهاش را هم به رخش میکشید؟
🌸❤️🌸❤️🌸
@zendegiaram98
مچ گیری2.gif
129.7K
#تربیت_فرزند
میم سوم مچگیری(1)
افرادی که دارای این خصوصیت هستند معتقدند می خواهند به طرف مقابل ثابت کنند که دارند اشتباه می کنند یا بگویند من اشتباهت را فهمیدم «دیدي مچت را گرفتم.»، «دیدی من گفتم در اتاقت درس نمي خوانی» «دیدی من گفتم حواست به گوشیت است». «دیدی من گفتم .... » وقتی والدین مچ گیری میکنند پرده حجب و حیا و احترامی که بین والدین و فرزندان است، از بین میرود. فرزندان در اين حالت تصميم مي گيرند کاري که در موردش والدين مچ گيري کرده اند ادامه دهند. گاهی اوقات رفتارهای مقابله ای با والدین دارند و آن وقتی است که مثلا والدین در اتاق فرزند را باز می کنند و بچه ها به صراحت مقابل والدینشان میایستند و می گویند شما که می دانید من درس نمی خوانم. در اصل والدین را مقابل خودشان حس میکنند.
✍️🌱🌷@zendegiaram98🌷🌱✍️
پدری که هست؛ پدری که نیست
ابو مرضیه
ایام فاطمیه بود که به دنیا آمد، مادر نامش را محسن گذاشت و با خودش عهد کرد او را فاطمی تربیت کند. پای دار قالی، مادر برای محسن از دنیا میگفت؛ از آدمها و از اهلبیت(علیهمالسلام). محسن مینشست کنار مادر. حرفهایش را گوش میگرفت و میبافت. نقشه زدن را خوب بلد بود. همپای مادر کار میکرد و وقتی کارها به پایان میرسید، میرفت بسیج مدرسه. کلاس قرآن، اوقات فراغت محسن را پر میکرد.
مسجد جامع شهرشان هنوز هم صوت اذان او را به خاطر دارد. فرقی نداشت تابستان باشد یا زمستان؛ درون گرمای ظهر و سوز دم صبح زمستان، محسن بر بام مسجد «اللهاکبر» میگفت و نغمة خوش اذان را به خانهها میرساند. محسن محجوب بود. در کنار بازیگوشیهای کودکی، میدانست چگونه زندگی کند. هدف داشت و خودساخته بود. جشن پایان سال تحصیلی که از راه میرسید، محسن با دست پر به خانه میآمد. شاگرد ممتاز کلاس بودن، هدیه داشت.
دایی محسن شهید شده بود و حضور یاد و خاطرهاش باعث میشد، محسن همیشه خود را در محضر خدا ببیند. هر چه قد میکشید، بیشتر به فرهنگ جهاد و شهادت علاقهمند میشد. دوست داشت مدام زندگینامههای شهدا را مطالعه کند. دوست داشت همیشه و همهجا نام شهدا را زنده کند. سال 1381 در کنکور سراسری شرکت کرد. استعداد خوب علمی و توان پذیرفته شدن در دانشگاههای مطرح را داشت؛ اما پاسداری از انقلاب و تحصیل در دانشکدة افسری دانشگاه امام حسین(ع) را انتخاب کرد. نمیخواست یک آدم معمولی باشد. به خاطر همین، آنقدر تلاش کرد و عرق ریخت تا در کارش متخصص شد. یک متخصص به تمام معنا در زمینة توپخانه.
خبر هجوم به حرم حضرت زینب(س) که در کشور پیچید، بعضیها گفتند برای در امان ماندن حرم، دعا بخوانید. محسن جواب داد: «مسئله بزرگتر از این حرفهاست. در راه دفاع از حضرت زینب(س) و این مذهب باید خون داده شود». همان روزها بود که وقتی برای سر زدن به خانة مادرش رفت. به مادر گفت: «امتحان سختی در پیش دارم؛ برای قبولی در این آزمون برای من دعا کن».
همسر شهید میگوید: «خیلیها میگفتند بهتر از محسن هم برای خواستگاری از من میآید؛ اما من او را انتخاب کرده بودم. زندگی خوبی کنار محسن داشتم. سال 1390 بود که خدا مرضیه خانم را به ما هدیه داد. محسن عجیب ذوق دخترش را داشت. میگفت: «خدا هر پاسداری را که دوست داشته باشد، به او دختر میدهد». وقتی برای زایمان مرا به بیمارستان برد، تا صبح پشت در بیمارستان مانده بود و دعا میکرد. دخترمان که به دنیا آمد، اولین کسی که دیدم محسن بود.
**
ساک رفتنش را خیلی زود بست. از ابتدا گفته بود پاسدار است و هر جا نیاز باشد، حضور پیدا خواهد کرد؛ اما بعد از رفتن، دلتنگیهایش برای مرضیه تمامی نداشت؛ دلتنگیهای مرضیه هم. آخرین بار وقتی تماس گرفت و درد دلهای همسرش را شنید، گفت: «صبور باش» و بعد با مرضیه حرف زد. این آخرین مکالمة پدر و دختری بود. پیکر شهید محسن حیدری که برگشت، دستانش سوخته بود. همسرش میگوید: «مدام اشک میریختم و میگفتم من و مرضیه منتظر شفاعت تو میمانیم. حالا هم همین مسئله مرا آرام میکند».
فاطمه دولتی/ خانه خوبان شماره 126
✍️🌱🌷@zendegiaram98🌷🌱✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ماهیه توی چند قطره آب روی یه برگ زنده مونده
وقتی خدا بخواد کاری بشه تحت هر شرایطی می شه حتی دشوارترین شرایط
پس زندگی کن به سبک کسانی که به بیداری و حکمت و مهربانی خدا اعتماد کامل دارند
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@zendegiaram98 🌷🌷
آغاز دوره تخصصی راهنمایی و مشورت دهی خانواده
استاد آزاد
موسسه فرهنگی هنری سبک زندگی آل یاسین
پنج شنبه28 آذر
✍️🌱🌷@zendegiaram98🌷🌱✍️
دوره تخصصی راهنمایی و مشورت دهی خانواده
کارگاه آشنایی با روانشناسی عمومی و کاربردهای آن
استاد دکترداودی
موسسه فرهنگی هنری سبک زندگی آل یاسین
جمعه 29 آذر
✍️🌱🌷@zendegiaram98🌷🌱✍️