eitaa logo
🔹🔷🌷 زندگی آرام🌷🔷🔹
665 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
64 فایل
ادمین: @adminzendegiaram گروه آموزشی زندگی آرام مجری دوره های سبک زندگی با مدرک جهاددانشگاهی و دانشگاه تهران وابسته به موسسه فرهنگی و هنری سبک زندگی آل یاسین-قم مرکز تخصصی سبک زندگی آل یاسین پژوهشکده سبک زندگی اسلامی انتشارات تیماس
مشاهده در ایتا
دانلود
♻️اگر همسرتان با شما بد حرف زده، چرا باید همه حرف‌های ناخوشایندی که مادرش قبلا به شما زده بود را به رُخش بکشید و در آخر هم بگویید «تو هم بچه همان مادری!»، مگر در همه روزهایی که شریک زندگیتان، خوشایند‌ترین جملات را در مقابلتان به زبان می‌آورد به او یادآوری می‌کنید که خوب حرف زدن و مهربانی کردن را از چه کسی یاد گرفته است!؟ ♨️پس به‌خاطر عصبانیت، حرفی را نزنید که حرمت‌ها را از بین برود و شکافی را میان شما ایجاد کند که بعدا از پس ترمیم کردنش برنیایید! ❌راستی وقتی شما با همسرتان قهر می‌کنید، اشتباهات گذشته‌اش را هم به رخش می‌کشید؟ 🌸❤️🌸❤️🌸 @zendegiaram98
مچ گیری2.gif
129.7K
میم سوم مچ‌گیری(1) افرادی که دارای این خصوصیت هستند معتقدند می ­خواهند به طرف مقابل ثابت کنند که دارند اشتباه می ­کنند یا بگویند من اشتباهت را فهمیدم «دیدي مچت را گرفتم.»، «دیدی من گفتم در اتاقت درس نمي­ خوانی» «دیدی من گفتم حواست به گوشیت است». «دیدی من گفتم .... » وقتی والدین مچ­ گیری می‌کنند پرده حجب و حیا و احترامی که بین والدین و فرزندان است، از بین می‌رود. فرزندان در اين حالت تصميم مي­ گيرند کاري که در موردش والدين مچ­ گيري کرده­ اند ادامه دهند. گاهی اوقات رفتارهای مقابله­ ای با والدین دارند و آن وقتی است که مثلا والدین در اتاق فرزند را باز می­ کنند و بچه ­ها به صراحت مقابل والدینشان می‌ایستند و می ­گویند شما که می­ دانید من درس نمی­ خوانم. در اصل والدین را مقابل خودشان حس می­کنند. ✍️🌱🌷@zendegiaram98🌷🌱✍️
پدری که هست؛ پدری که نیست ابو مرضیه ایام فاطمیه بود که به دنیا آمد، مادر نامش را محسن گذاشت و با خودش عهد کرد او را فاطمی تربیت کند. پای دار قالی، مادر برای محسن از دنیا می‌گفت؛ از آدم‌ها و از اهل‌بیت(علیهم‌السلام). محسن می‌نشست کنار مادر. حرف‌هایش را گوش می‌گرفت و می‌بافت. نقشه زدن را خوب بلد بود. همپای مادر کار می‌کرد و وقتی کارها به پایان می‌رسید، می‌رفت بسیج مدرسه. کلاس قرآن، اوقات فراغت محسن را پر می‌کرد. مسجد جامع شهرشان هنوز هم صوت اذان او را به خاطر دارد. فرقی نداشت تابستان باشد یا زمستان؛ درون گرمای ظهر و سوز دم صبح زمستان، محسن بر بام مسجد «الله‌اکبر» می‌گفت و نغمة خوش اذان را به خانه‌ها می‌رساند. محسن محجوب بود. در کنار بازیگوشی‌های کودکی، می‌دانست چگونه زندگی کند. هدف داشت و خودساخته بود. جشن پایان سال تحصیلی که از راه می‌رسید، محسن با دست پر به خانه می‌آمد. شاگرد ممتاز کلاس بودن، هدیه داشت. دایی محسن شهید شده بود و حضور یاد و خاطره‌اش باعث می‌شد، محسن همیشه خود را در محضر خدا ببیند. هر چه قد می‌کشید، بیشتر به فرهنگ جهاد و شهادت علاقه‌مند می‌شد. دوست داشت مدام زندگینامه‌های شهدا را مطالعه کند. دوست داشت همیشه و همه‌جا نام شهدا را زنده کند. سال 1381 در کنکور سراسری شرکت کرد. استعداد خوب علمی‌ و توان پذیرفته شدن در دانشگاه‌های مطرح را داشت؛ اما پاسداری از انقلاب و تحصیل در دانشکدة افسری دانشگاه امام حسین(ع) را انتخاب کرد. نمی‌خواست یک آدم معمولی باشد. به خاطر همین، آن‌قدر تلاش کرد و عرق ریخت تا در کارش متخصص شد. یک متخصص به تمام معنا در زمینة توپخانه. خبر هجوم به حرم حضرت زینب(س) که در کشور پیچید، بعضی‌ها گفتند برای در امان ماندن حرم، دعا بخوانید. محسن جواب داد: «مسئله بزرگ‌تر از این حرف‌هاست. در راه دفاع از حضرت زینب(س) و این مذهب باید خون داده شود». همان روزها بود که وقتی برای سر زدن به خانة مادرش رفت. به مادر گفت: «امتحان سختی در پیش دارم؛ برای قبولی در این آزمون برای من دعا کن». همسر شهید می‌گوید: «خیلی‌ها می‌گفتند بهتر از محسن هم برای خواستگاری از من می‌آید؛ اما من او را انتخاب کرده بودم. زندگی خوبی کنار محسن داشتم. سال 1390 بود که خدا مرضیه خانم را به ما هدیه داد. محسن عجیب ذوق دخترش را داشت. می‌گفت: «خدا هر پاسداری را که دوست داشته باشد، به او دختر می‌دهد». وقتی برای زایمان مرا به بیمارستان برد، تا صبح پشت در بیمارستان مانده بود و دعا می‌کرد. دخترمان که به دنیا آمد، اولین کسی که دیدم محسن بود. ** ساک رفتنش را خیلی زود بست. از ابتدا گفته بود پاسدار است و هر جا نیاز باشد، حضور پیدا خواهد کرد؛ اما بعد از رفتن، دلتنگی‌هایش برای مرضیه تمامی نداشت؛ دلتنگی‌های مرضیه هم. آخرین بار وقتی تماس گرفت و درد دل‌های همسرش را شنید، گفت: «صبور باش» و بعد با مرضیه حرف زد. این آخرین مکالمة پدر و دختری بود. پیکر شهید محسن حیدری که برگشت، دستانش سوخته بود. همسرش می‌گوید: «مدام اشک می‌ریختم و می‌گفتم من و مرضیه منتظر شفاعت تو می‌مانیم. حالا هم همین مسئله مرا آرام می‌کند». فاطمه دولتی/ خانه خوبان شماره 126 ✍️🌱🌷@zendegiaram98🌷🌱✍️
@zendegiaram98 🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ماهیه توی چند قطره آب روی یه برگ زنده مونده وقتی خدا بخواد کاری بشه تحت هر شرایطی می شه حتی دشوارترین شرایط پس زندگی کن به سبک کسانی که به بیداری و حکمت و مهربانی خدا اعتماد کامل دارند •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @zendegiaram98 🌷🌷
آغاز دوره تخصصی راهنمایی و مشورت دهی خانواده استاد آزاد موسسه فرهنگی هنری سبک زندگی آل یاسین پنج شنبه28 آذر ✍️🌱🌷@zendegiaram98🌷🌱✍️
دوره تخصصی راهنمایی و مشورت دهی خانواده کارگاه آشنایی با روان‌شناسی عمومی و کاربردهای آن استاد دکترداودی موسسه فرهنگی هنری سبک زندگی آل یاسین جمعه 29 آذر ✍️🌱🌷@zendegiaram98🌷🌱✍️
کارگاه pmc مشاوره ازدواج استاد دکتر مهکام موسسه فرهنگی هنری سبک زندگی آل یاسین پنج شنبه و جمعه 28 و 29 آذر ✍️🌱🌷@zendegiaram98🌷🌱✍️
(2) مفیدتر از مچ‌گیری دکتر علی‌اصغر احمدی پرسش: گاه سؤال می‌شود که اگر فرزند را همراه با جنس مخالف یا در حال انجام دادن کار خلاف دیدیم یا فهمیدیم کار اشتباهی کرده است، چه عکس‌العملی داشته باشیم؟ پاسخ: توصیه‌ام به والدین و مربیان این است که همیشه خودتان را به صبور بودن و واکنش‌های حکیمانه عادت دهید و زود واکنش نشان ندهید. اگر یاد بگیریم واکنش‌هایمان با تأخیر انجام گیرد، می‌توانیم موفق‌تر عمل کنیم.‌ این بی‌صبری در مکالمه‌های روزمره ما هم وجود دارد؛ هنوز حرف کسی تمام نشده، دیگری می‌پرد میان صحبتش! یاد بگیریم پس از تمام شدن حرف دیگری، حرف بزنیم! این‌گونه حرف زدن، نوعی مجادله و بیماری است. باید بکوشيم آنی واکنش نشان ندهیم. روزی آقایی به مرکز مشاوره آمد و درباره پسر نوجوانش که مشکلات رفتاری داشت، با من صحبت کرد. یکی از مشکلات رفتاری آن بوده که از خانه پول برمی‌داشت. همین که به مسئله برداشتن پول رسید، یادش آمد که خودش هم این‌کاره بوده و گفت: «من هم‌سن او بودم، از این کارها می‌کردم». توضیحات بعدی او برای من بسیار بااهمیت و شیرین است؛ پدر این آقا آن‌قدر حکیمانه برخورد کرده بود که احساس می‌کنم ارزش آن، بیش‌تر از خیلی درس‌هایی است که خوانده‌ایم! می‌گفت: «پدرم پول‌هایش را دسته اسکناس می‌کرد و در جیبش می‌گذاشت؛ من هم به آن‌ها نگاه می‌کردم و وسوسه می‌شدم. یک روز دور از چشم پدرم، یک ده‌تومانی برداشتم. از ترس نمی‌خواستم این کار را انجام دهم؛ اما وسوسه اجازه نداد و برداشتم. آن را خرج کردم و بسیار هم لذت بردم؛ ولی هنوز ترس داشتم که پدرم بفهمد! رفتم خانه و دیدم پدرم نفهمیده. مانند معمول نشستیم و شام خوردیم و از این‌که او چیزی نفهمیده است، نفس راحتی کشیدم! این کار چند بار تکرار شد و هر وقت هم بیش‌تر گمان می‌دادم که پدرم فهمیده باشد. تا این‌که یک روز نمی‌دانم عمداً یا سهواً یک صد تومانی ـ‌ که ده برابر ده تومانی است ـ برداشتم.‌ آن را خرج کردم، آمدم و باز دیدم او نفهمیده است. این دفعه که بسیار می‌ترسیدم مبادا بفهمد و مرا به سزای عملم برساند، از این‌که می‌دیدم متوجه نشده، بسیار خوشحال می‌شدم. شام را که خوردیم، زمان خواب، پدرم به اتاقش رفت. من هم برای برداشتن کتاب و دفترم به اتاقش رفتم. آن‌ها را برداشتم و با پدرم خداحافظی کردم. هنگام بیرون آمدن از در گفت: پسرم! یک سؤال دارم. می‌خواهم بدانم پول‌ها را می‌شناسی؟‌ گفتم: بله. گفت: بگو ببینم پول‌ها را. گفتم: ده‌شاهی، یک‌قرانی، ...، ده‌تومنی، بیست‌تومنی، پنجاه‌تومنی، صد‌تومنی و ... تا به پانصدتومانی رسیدم. گفت: خب باباجان! خیالم راحت شد. فکر می‌کردم بلد نیستی. دیدم خدا را شکر می‌دانی بعد از ده‌تومنی، بیست‌تومنی، بعد پنجاه‌تومنی و بعد از آن صد‌تومنی است. خیال می‌کردم نمی‌دانی،‌ فکر می‌کنی بعد از ده‌تومنی، صدتومنی است. حالا خیالم راحت شد. برو بخواب باباجان! در همین لحظه من ناگهان ایستادم و احساس کردم یک کوه بر سر من فرود آمده است! انگار دیگر قضیه کاملاً تمام شد و نه‌تنها برداشتن پول، بلکه بسیاری از مسائل دیگر هم برایم جا افتاد». حضرت علی(ع) فرموده‌اند: «کم‌خطرترین دشمنان، آن‌هایی هستند که کارهای خود را زود آشکار می‌کنند».* کسی که مشتش را خیلی زود آشکار می‌کند، آدم کم‌خطر و کم‌تأثیری است. پدر این مرد برای همیشه به پسرش نشان داد که «آقا! فکر نکنی من چیزی نمی‌دانم و خبر ندارم. خیلی چیزها می‌دانم؛ اما کم‌تر حرف می‌زنم و دانسته‌هایم را رو می‌کنم». این‌گونه بچه حتی چیزهایی را که او نمی‌داند، فکر می‌کند می‌داند. هم‌چنین به این خاطر که والدین کم‌تر با فرزند درگیر می‌شوند، اقتدار و تأثیرگذاری‌شان برای او بیش‌تر خواهد بود. این خیلی چیزها را کنترل می‌کند. این‌گونه رفتار، بسیار مهارکننده‌تر از آن است که مچ‌گیری کنم، دادوبیداد راه بیندازم یا گوش پسر را بگیرم و کار را خراب‌تر کنم. در چنین مواقعی، بهترین برخورد، برخورد حکیمانه، متین و همراه با صبر و تفکر است که باید در کنار آن، مشاوره هم وجود داشته باشد. * غررالحکم، ۳۲۵۸. منتشر شده در نشریه خانه خوبان؛ شماره 102