🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹
دوستان خانم #محمدی قبل از محرم بحثی رو شروع کردند با عنوان #خانواده_عاشورایی که با توجه به کاربرد بحث در زمان حاضر همزمان با کلاسهای نظم و هدف روزی یکی دوجلسه از این مبحث گذاشته میشه
البته قابل ذکر که از چهارشنبه تا شنبه به مناسبت تاسوعا و عاشورای حسینی کانال #تعطیل هست و ارسال مطلب نداریم
@zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_خانواده_عاشورایی
#قسمت1
#خانم_محمدی
⚫️🍃⚫️🍃⚫️🍃⚫️🍃
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین
اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین
🍃السلام علیک یا اباعبدالله
♦️ان شاء الله که خدا این لحظات آخر ماه ذی الحجه را به ما بقای عمر دهد تا وارد محرم شویم وارد کشتی نجات امام حسین علیه السلام بشویم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
✨اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
👈ما در بحث #خانواده_عاشورایی دو تا کلمه رو میخوایم روش زیاد کار کنیم و روش فکر بکنیم. یکی خانواده و دیگری عاشورا
👌 اول یه تعریفی داشته باشیم از #خانواده_عاشورایی که اصلا چه تعریفی دارد و مگه حتما باید خانواده بود❓❓
✅ بله باید خانواده بود. امام حسین علیه السلام با خانواده راه افتادند.
🌴امام حسین علیه السلام در ماه رجب راه افتادند از مدینه به سمت مکه و از مکه به سمت کربلا
🔔 یعنی چی❓❓ یعنی من با خانواده هستم و در چنین شرایط جامعه، هیچگونه تقیه نکردم یعنی مردم ببینید من دارم زندگی عادی مو می کنم در شرایطی که در خطر هم هستم
👈ولی در همه این شرایط من تعاملات اصلی زندگی خودم را دارم ولی یک هدف دارم
♦️آن هدف چیست❓❓❓
👈هدفم حرکت به سمت #حیات_طیبه هست
👌یعنی ای خانواده ها اگر شما هم می خواین حیات طیبه داشته باشید مدام باید در #حرکت باشید
⛔️ایستادن ممنوع⛔️
📢خانواده عاشورایی امام حسین علیه السلام یکی از اولین صفتهایی که داشتند #مهاجر بودند و هجرت کردند.
☘یعنی خانوما شما باید اهل #هجرت باشید.
👈هجرت از خودتون، از خواسته هاتون از تمایلاتون
✅ حتی در قرآن به ما گفتند اگر زندگیتون در شهر و محله بدی هست که خطر برای دینتون زیاد است شما از محلتون باید هجرت کنید به سمت جایی که امکان دین داری بهتر فراهم باشد.
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_خانواده_عاشورایی
#قسمت2
#خانم_محمدی
⚫️🍃⚫️🍃⚫️🍃⚫️🍃
🍃 الان زمان حج تمام شد حضرت اسماعیل وقتی که خداوند دستور داد به حضرت ابراهیم که فرزندش را قربانی کند، حضرت اسماعیل چی شد؟ تسلیم شد. گفت هر چی خدا بگه من تسلیم هستم.
👈از طرف دیگه حضرت اسماعیل ۱۳ سالشون بود ما یه ۱۳ ساله در کربلا داریم که ایشون هم تسلیم شدند
😍 ولی یه تفاوت وجود داره. اسماعیل وقتی تسلیم شد گفت هر چی که خدا بگه تسلیمم ولی حضرت قاسم وقتی که تسلیم شد گفت تازه عاشق هم هستم این خیلی فرق داره. گفتند مرگ را چه جوری می بینی گفت من از عسل شیرین تر می بینم
👌پس یکی از خصوصیات خانواده عاشورایی اینه که #شهادت_طلب بودند
😒 حالا ما می گیم خانوما شما شهادت طلب هستین؟ می گه مگه زنها شهید می شن؟
🔔🔔 زنها #شهید_پرور هستند زنها نقش دارند زنها می تونند مردها را آماده جهاد کنند
✅ قبلاً گفتیم خانوما شما می تونید حضور داشته باشید تا مردها را به #ظهور برسونید. مردها به ظهور شهادت می رسند.
⛅️الان امام زمان ما حاضر هستند ولی ظاهر نیستند ما نمی تونیم ببینیم چون خیلی موقعها خانواده عاشورایی را فراموش می کنیم
🍀 ما #حیات_طیبه ای که می خوایم یعنی التزام عملی به ولی خدا داریم . چه جوری؟
👈ما در زیارت عاشورا می گیم انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم
👌یعنی ای امام حسین من با شما بیعت می بندم که شما از طرف من در سلامت باشی از طرف من هیچ آسیبی به شما زده نمی شه
❓❓حالا واقعا ما داریم راست می گیم یا نه❓❓
🤔من می رم با شوهرم حرف می زنم تا می تونم بد حرف می زنم در صورتیکه می گم امام حسین من دارم با شما سلم می کنم من دارم با شما عهد می بندم. خانواده عاشورایی شما الگوی من هستش.❌
@jslasaaat
ارسال مطلب✅
کپی❌
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
970624-Panahian-ImamSadeqUni-SabkeZendegiMoaserTarAzAgahiVaIman-18k-06.mp3
7.98M
🔉 #سبک_زندگی، موثرتر از آگاهی و ایمان(۶)
📅 جلسه ۶ | ۹۷/۶/۲۴
🕌 #دانشگاه_امام_صادق
🔍 #محرم #محرم۹۷
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
970625-Panahian-ImamSadeqUni-SabkeZendegiMoaserTarAzAgahiVaIman-18k-07.mp3
8.34M
🔉 #سبک_زندگی، موثرتر از آگاهی و ایمان(۷)
📅 جلسه ۷ | ۹۷/۶/۲۵
🕌 #دانشگاه_امام_صادق
🔍 #محرم #محرم۹۷
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
داستان واقعی صبر و عشق یک بانو و فداکری و ایثار یک مرد
🏴 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 #واینک_شوکران3 #شهیدایوب_بلندی #قسمت13 از این همه اطمینان حرصم گرفته بود -به همین ساد
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت14
فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز ،ایوب هر روز خانه ما بود....
هفته تا عقد وقت داشتیم و باید خرید هایمان را میکردیم...
یک دست لباس خریدیم و ساعت و حلقه....
ایوب شش تا النگو برایم انتخاب کرده بود ....انقدر اصرار کردم که به دوتا راضی شد ...
تا ظهر از جمع شش،نفره مان فقط من و ایوب ماندیم..
پرسید
-گرسنه نیستی؟؟
سرم را تکان دادم
گفت
-من هم خیلی گرسنه ام
به چلوکبابی توی خیابان اشاره کرد....
دو پرس،چلوکباب گرفت با مخلفات ...
گفت بفرما
بسم الله گفت و خودش شروع کرد
سرش را پایین انداخته بود....انگار توی خانه اش باشد
چنگال را فرو کردم توی گوجه ....گلویم گرفته بود.....حس،میکردم صدتا چشم نگاهم میکند....
از این سخت تر،روبرویم اولین مرد نامحرمی،نشسته بود ک باهاش هم سفره می شدم ؛مردی ک توی بی تکلفی کسی ب پایش نمیرسید....
اب گوجه در امده بود ....اما هنوز نمیتوانستم غذا بخورم ..
ایوب پرسید
- نمیخوری؟؟
توی ظرفش چیزی نمانده بود ....سرم را انداختم بالا
-مگر گرسنه نبودی؟؟
-اره ولی نمیتونم
ظرفم را برداشت "حیف است حاج خانم،پولش را دادیم....
از حرفش خوشم نیامد
او که چند ساعت پیش سر خریدن النگو با من چانه میزد،حالا چرا حرفی میزد که بوی خساست میداد.....
از چلو کبابی ک بیرون امدیم اذان گفته بودند....
ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین مسجد را میگرفت
گفت
-اگر مسجد را پیدا نکنم ،همینجا می ایستم ب نماز...
اطراف را نگاه کردم
-اینجا؟؟وسط پیاده رو؟؟
سرش را تکان داد گفتم
-زشت است مردم تماشایمان میکنند...
نگاهم کرد
-این خانمها بدون اینکه خجالت بکشند بااین سر و وضع می ایند بیرون انوقت تو از اینکه دستور خدا را انجام بدهی خجالت میکشی؟؟
ادامه دارد....
@zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت15
اقاجون این رفت و امد های ایوب را دوست نداشت میگفت؛
-نامحرمید و گناه دارد
اما ایوب از رفت و امدش کم نکرد....برای،من هم سخت بود
یک روز با ایوب رفتیم خانه روحانی محلمان
همان جلوی در گفتم "حاج اقا میشود بین ما صیغه محرمیت بخوانید؟؟"
او را میشناختیم....
او هم ما واقاجون را میشناخت...
همانجا محرم شدیم....
یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه...
مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد✨
-خبری شده؟؟
نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان.
گفتم
-مامان!....ما......رفتیم....موقتا محرم شدیم....
دست مامان تو هوا خشک شد....
-فکر کردم برادر بلندی ک میخواهد مدام اینجا باشد ،خب درست نیست ،هم شما ناراحت میشوید ،هم من معذبم....✨
مامان گفت:اقاجونت را چه کار میکنی؟
یک شیرینی دادم دست مامان
-شما اقاجون را خوب میشناسی ،خودت میدانی چطور ب او بگویی...✨
بی اجازه شان محرم نشده بودیم....
اما بی خبر بود و جا داشت ک حسابی دلخور شوند....
نتیجه صحبت های مامان و توجیه کردن کار ما برای اقاجون این شد ک اقاجون مارا تنبیه کرد.....
با قهر کردنش....
مامان برای ایوب سنگ تمام میگذاشت
وقتی ایوب خانه ما بود ،مامان خیلی بیشتر از همیشه غذا درست میکرد....
میخندید و میگفت
-الهی برایت بمیرم دختر،وقتی ازدواج کنی فقط توی اشپزخانه ای.....
باید مدام بپزی بدهی ایوب.....ماشاءالله خیلی خوب میخورد.....
فهمیده بودم ک ایوب وقتی ک خوشحال و سرحال است
زیاد میخورد.....
شبی،نبود ک ایوب خانه مانماند..و صبح دور هم صبحانه نخوریم....
@zendegiasheghane_ma