💞🌟💞🌟💞🌟💞🌟💞🌟
یک سلام صمیمی
يك دنيا ارادت
يك جام شفق
تقـدیم
به دوستانی
که بهانه مهـر
و سرآمد ِعشقنـد
وجـودتـان سبـز و سلامت
روزتون پراز خیر و برکت
✍اول مطالب امروز یه چندتا نکته کلیدی درباره ارتباط با همسران محترم بهتون بگم😉👇
باماهمراه باشید
💞 @zendegiasheghane_ma
💞🌟💞🌟💞🌟💞🌟💞🌟💞🌟
#مواردمهم_ارتباط_باهمسر
#قسمت_اول
اغلب ما گمان می کنیم که مردها ذاتا همین طور هستند و با چنین شخصیتی به دنیا آمده اند و ارتباط برقرار کردن با اونها کار پیچیده و ناممکنیه🤔🤔
شاید دلیل این که شما و همسرتان نمی توانید در مورد #احساسات با هم حرف بزنید شخصیت او نباشد بلکه باورهای نادرست شما چنین فاصله ای را میان تان ایجاد کرده است.
تا زمانی که شما فکر می کنید صحبت کردن از احساسات برای یک مرد، یک مشکل بزرگ است، قطعا نمی توانید آن طور که باید به او نزدیک شوید و با نفوذ کردن در احساساتش حرف دلش را هم بشنویدمرد ها هم در مورد احساسات شان حرف می زنند و هم با زبان بی زبانی آن را به ما نشان می دهند.
فقط کافی است، زبان شان را بشناسید تا حرف دل شان را بفهمید.😉😊
💞 @zendegiasheghane_ma
💞🌟💞🌟💞🌟💞🌟💞🌟
#مواردمهم_ارتباط_باهمسر
#قسمت_دوم
زن زندگی باشید تا حسش را به شما بگوید😎😎
یک مرد برای این که از احساساتش حرف بزند، باید در مقابل همسرش احساس امنیت کند. او باید فکر کند، احساساتش برای شما ملموس و قابل پذیرش است و بدون این که در موردشان قضاوت کنید آن ها را می شنوید. در بسیاری مواقع مرد ها فکر می کنند، با همسرشان زبان مشترکی ندارند و حرف زدن از احساسات شان به قیمت یک سوء تفاهم بزرگ تمام می شود. به همین دلیل آن ها تا نشانه های درست نبودن این موضوع را در شما و زندگی شان نبینند، از آنچه درون شان می گذرد حرف نمی زنند.
مثال👈 تو زمینه ارتباطات خانمها خیلی به آقایون گیر میدید گاهی آقا حتی جرات نمیکنه بخاطر واکنشهای غلط شما از احساسش درباره خانواده اش صحبت کنه یادتونه نره زندگی مشترک معامله نیست بلکه مسیری برای تکامله پس به همسرتون فرصت بدید از احساسش صادقانه حرف بزنه😊😊
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_نظموهدف2
#جلسه1_قسمت6
#خانم_محمدی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
👌سن #ازدواج میشه اولین تجربه رابطه ای که انسان خودش می خواد بنا کنه،
🍃قبلش بالاخره رابطه هایی برقرار می شه؛ پدر ، مادری، شاگردی، معلمی، ولی تا این سن ها بیش تر انسان ها تاثیر پذیر هستند تاثیر می گیرند از محیط، از دوست یا حتی یک فیلم می تونه باشد،از یک کار هنری
👌بعدش که بزرگتر می شن تاثیرگذار می شن.
👈دوره بعدی ،دوره #بلوغ_لُبّی هست یعنی فرد #مسئولیت_پذیر می شود.
🌸 امام علی(ع):آفت دین #تنبلی است.
👈وقتی که ما تنبلی می کنیم #مسئولیت_پذیری را می گذاریم کنار. #داوطلب بودن را می گذاریم کنار، می گیم ولش کن.
👟مثلا می گن یکی از خانم ها داوطلب بشه که کفش ها را مرتب کنه می گیم که ولش کن دستم گِلی می شه،بهداشتی نیست.
😐 حالا یکی می گه بذار من انجام بدم شاید روزی هم کسی برا ما انجام بده
😍یکی می گه برای #رضای_خدا انجام می دم
👀 زاویه دید ها ما را در هر کدام از این مراحل رشد می دهند .
👈 وقتی ما مسوولیت های اجتماعی را قبول می کنیم زاویه دید ما به مسئولیت در رشدمان اثر دارد.
🔔مثلاً فردی مدیر می شه،ما کارمند می شیم ما خانم خانه دار می شیم خانه داری یه مسوولیت خیلی بزرگی است
❌ما بعضا چطور نگاه می کنیم خانه داری می کنیم و می سابیم. خسته شدم
ازبس چندمدل غذا- قیمه و قرمه- پختم ...❌
📢📢 ولی شما خانمهایی که نظم دارید میگید🔰
👈 ماداریم درجه #گرمای_عاطفی خونه رو بالا میبریم❤️
👈 ماداریم #نشاط خونه رو بالا میبریم😊
👈ما #محوریت_اصلی خونه هستیم 🌸
👈ما #مدیرکلّ هستیم. ✅
👈 ما #خانه_داریم 😍
👈 #ما_زندهایم 🍃
👈 ما داریم #جهاد می کنیم.💪
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
ماهم دیروز که عید بود همه دایی و خالم دورهم جمع شدیم. اتفاقی هرخانواده ای با یک کیک خونگی اومده بودیم مهمونی😅 خیلی خوش گذشت. جاتون خالی☺️
✍همه خانمهای فامیل حی بودن😍😍 آفرین👌👌
💞 @zendegiasheghane_ma
💞🌟💞🌟💞🌟💞🌟💞🌟
خیر مقدم و عرض ادب خدمت اعضای جدید کانال، به خانواده زندگی عاشقانه خوش اومدید😊😊🌹🌹🌹
اصلاح #حی_بودن رو در کانال و کارهای اعضا میبینید شاید براتون سوال پیش بیاد که یعنی چی؟؟🙄 بهتون توصیه میکنم میحث نظم و هدف 1 خانم #محمدی رو در کانال دنبال کنید تا متوجه شید بانوی شیعه زنده و پر تکاپوو شاد و شادی افرینه😉
فهرست مطالب کانال خدمت شما😊👇👇
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟 #او_را #محدثه_افشاری #قسمت18 🔹 #او_را ... 18 دفترچه رو باز کردم و نوشته هامو خوند
💞🌟💞🌟💞🌟💞🌟💞🌟
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت19
🔹 #او_را ... 19
🚫حرفای مرجان رو هزاربار تو سرم مرور کردم....
یعنی چی؟؟؟
یعنی همه چی کشک؟؟😣
مرجان میگفت تا همین جاشم زیادی خودمو علاف دنیا کردم!
میگفت باید سعی کنیم بهمون خوش بگذره وگرنه عاقبت هممون خودکشیه!
هممون گرفتار یه معضلیم:
#پوچی!
سرم داشت میترکید...
احساس میکردم هیچی نیستم...
احساس میکردم تا الان دنیا منو گذاشته بود وسط و نگام میکرد و بهم میخندید...
خدا....
گاهی برام سوال میشد که چرا منو آفریده...
اما حالا فهمیده بودم کاملا بی دلیل‼️
اه...
بازم بدنم داغ شد...
داد میزدم...
سیگار میکشیدم،
قرص آرامبخش....
اما هیچ کدوم آرومم نمیکرد.
حتی جواب عرشیا رو هم نمیدادم.
قرصا کم کم اثر میکرد،احساس گیجی میکردم.
رفتم رو تخت و دیگه هیچی نفهمیدم💤
صبح با صدای گوشیم چشامو باز کردم.
مرجان بود
-چه عجب!جواب دادی!
از تو بعیده تا این ساعت خواب باشی!
-سلام 😒
از تو هم بعیده این ساعت بیدار باشی!
-حدسم درست بود!
حرفای دیروزم زیادی روت اثر گذاشته!نه؟
-اصلا حوصله ندارم مرجان😒
-ترنم
زنگ زدم بهت بگم زیادی به خودت سخت نگیر!
کمکت میکنم توهم مثل خودم کمتر عذاب بکشی😉
-مرسی...
ولی بذار چند روزی تو حال خودم باشم...
بعدش هرکاری خواستی بکن...
-اینقدر سخت نگیر ترنم...
همین کارارو کردی که الان این شکلی شدی دیگه 😒
-مگه چه شکلی شدم؟
-هیچی بابا...😅
زیاد به خودت فشار نیار.
فعلا با عرشیا مشغول باش،
کم کم درستت میکنم خودم😉
-باشه،بای👋
تا قطع کردم،عرشیا زنگ زد.
-الو ترنم😠
-سلام
-سلام و...
کجایی؟چرا از دیروز جوابمو نمیدی؟؟
-حالم خوب نبود عرشیا...
معذرت میخوام...
-همین؟؟میدونی از دیروز چی کشیدم...؟
تو که میدونی چقدر دوستت دارم لعنتی...
برای چی باهام اینجوری میکنی؟؟😡
-چته تو؟؟؟😡
میگم حالم خوب نبود...
یادت رفته انگار که هروقت بخوام میتونم این رابطه رو تموم کنم😠
برای چی هار شدی؟؟؟
-ترنم؟؟؟
داری با من حرف میزنیا...😢
ببخشید خب.مگه چی گفتم...تو که میدونی چقدر روت حساسم و دوستت دارم...
باور کن کم مونده بود کارم به بیمارستان بکشم،
اگه آدرس خونتونو داشتم تا به حال هزار بار اومده بودم اونجا😢
-پس چه بهتر که نداری...
همون اول بهت گفتم حالم خوب نبود،واسه چی باز ادامه میدی؟😠
-ببخشید خانومم...
معذرت...
چرا حالت خوب نیست؟
عرشیا فدات شه...
-لازم نکرده... 😒
-ترنم😭
بخدا دوستت دارم😭
با من اینجوری نکن....
داشت گریه میکرد😳
از تعجب زبونم بند اومده بود...
-داری گریه میکنی؟؟؟
-چرا نمیفهمی؟
عشق میدونی چیه؟
مگه از سنگه دلت؟؟؟😭
بار اولم بود که گریه یه مردو میدیدم...
-عرشیا معذرت میخوام ازت...
باورکن از لحاظ روحی شرایط مناسبی نداشتم...
میخوای الان پاشم بیام پیشت؟؟
-میای؟؟ 😢
-آره، کجا بیام؟آدرس بفرست...
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
💞🌟💞🌟💞🌟💞🌟💞🌟💞
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت20
🔹 #او_را ... 20
یچیز خوردم و راه افتادم سمت آدرسی که عرشیا فرستاده بود.
زنگ خونه رو زدم و رفت تو.
-سلام عشق من...خوش اومدی 😍
-سلام😊
خونه خودته؟؟
-نه پس خونه همسایمونه😂
البته الان دیگه خونه شماست😉
-بامزه منظورم اینه که تنها زندگی میکنی؟؟
-نه، فعلا با خیال تو زندگی میکنم تا روزی که افتخار بدی و اجازه بدی با خودت زندگی کنم😘
-لوس☺️
بغلم که میکرد،یاد سعید میفتادم...
با این تفاوت که حالا فکر میکردم هیچ لذتی از بغل هیچ مردی حتی سعید نمیبرم...
شاید حتی الان جای عرشیا هم سعید نشسته بود،همینقدر نسبت به صحبت کردن باهاش بی میل بودم😒
مرجان راست میگفت...
هرچی بیشتر به حرفاش فکر میکردم،بیشتر باورش میکردم...
سعی کردم فکرمو با عرشیا مشغول کنم تا این افکار بیشتر از این آزارم نده...
ناهارو با عرشیا بودم و اصرارش رو برای شام قبول نکردم.
یکم فاصله خونش با خونمون دور بود،
نمیخواستم فکر کنم❌
میخواستم مغزم مشغول باشه،
آهنگو پلی کردم و صداشو بردم بالا🔊
داشتم نزدیک چهارراه میشدم، کم مونده بود چراغ قرمز بشه،
سرعتمو زیاد کردم که پشت چراغ نمونم،اما تا برسم قرمز شد😒
اونم نه یه دقیقه،دو دقیقه!!
حدود هزار ثانیه😠
کلافه دستمو کوبیدم رو فرمون و سرمو گذاشتم رو دستم و چشامو بستم...
چندثانیه گذشته بود که یکی زد به شیشه ماشین!
سرمو بلند کردم و یه دختر 16-17ساله رو پشت شیشه دیدم،
شیشه رو دادم پایین و گفتم
-بله؟
با یه لهجه ی خاصی صحبت میکرد...
-خانوم خواهش میکنم یه دسته از این گلا بخرید😢
از صبح دشت نکردم،
فقط یه دسته...
مات نگاش کردم...
با اینکه قبلاً هم از این دست فروشا زیاد دیده بودم،اما انگار بار اولم بود که میدیدم!!
-چند سالته؟
-هیفده سالمه خانوم.خواهش میکنم.
بخر بذار دست پر برم خونه،
وگرنه بابام تا صبح کتکم میزنه و دیگه نمیذاره کار کنم😢
-خب کار نکن!
اون که خیلی بهتر از وضع الانته!!
-نه!
آخه کار نکنم،بابام شوهرم میده به یه مرده که حتی از خودشم پیر تره😰
بخر خانوم...
خواهش میکنم...😢
چقدر صورتش مظلوم بود...
-چنده؟؟
-دسته ای پنج تومن☹️
-چند دسته داری؟؟
-ده تا!
-همشو بده...
دو تا تراول پنجاهی از کیفم درآوردم و دادم دستش...
-خانوم این خیلیه،یکیش کافیه!
-یکیشو بده بابات،اون یکی هم برای خودت...
-خانوم خدا خیرت بده.خیر از جوونیت ببینی...
اینو گفت و بدو بدو از ماشین دور شد... ❗️
همینجور که رفتنشو نگاه میکردم یه قطره اشک از چشمم افتاد و رو صورتم سرسره بازی کرد و تو شالم فرو رفت...
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma