🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
و باز شب شد مولای من...
یک روز دیگر از عمرم رفت...
یک روز دیگر بدون تو مایه ارام دلم گذشت...
تا به کی شبها فقط به تو شب بخیر بگویم و صدایی نشنوم...
تا به کی صبحها سلام دهم و گوش پر گناهم صدای دلربای تو را نشنود...
اصلا مگر شبهای من بی تو خیر هم میشود؟؟
مگر دنیا بدون تو خیر دارد....
کجایی مولای من...
نگرانم...
نگران ندیدنت، نگرانم بیایی و سالها در دل خاک خفته باشم😔😔
نگرانم بیایی و زیر خاک سرد پوسیده باشم...
پس اگر روی ماهت را نبینم این چشمها به چه کار می آید؟
مولای من خودت دستان مبارکت را بالا ببر و برای فرجت دعا کن
دعای من به آسمان نمیرسد...
شبت بخیر بهانه ی بودن و نفس کشیدنم🌹🌹
شبتون بخیر
یاعلی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
#تقویم_شیعه
#چهارشنبه
🌍تقویم نجومی🌏
✴️ چهارشنبه 👈 28 آذر ۱۳۹۷
👈 19 دسامبر ۲۰۱۸ 👈11ربیع الثانی ۱۴۴
🏛 مناسبت ها
👶 نوزاد امروز
✅نوزادی که امروز به دنیا بیاید
زندگی خوبی خواهد داشت و بیمار امروز زود شفایابد ان شاالله
مسافرت مکروه درصورت ضرورت با صدقه اغازشود
🔭حکام نجوم
✅ این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است
✅ این روز ، روز مناسبی برای امور زیر است:
🔘 شروع به ساخت و ساز و بنایی
🔘 خرید طلا و جواهرات و امثال ان خوب است
💑احکام مباشرت و انعقاد نطفه
امشب مباشرت مستحب و فرزند حاصل از ان حاکمی از حاکمان و یا دانشمندی از دانشمندان گردد ان شاالله
بعلاوه مجامعت برای سلامتی جسم نیز و دفع غرائز بسیارخوب است
🌺حجامت فصد و زالو انداختن
باعث خبط دماغ میشود یعنی حواس پرتی و ....
😴🙄 تعبیر خواب
خوابی که شب پنجشنبه دیده شود تعبیرش از قران سوره مبارکه یوسف ایه 12
ارسله معنا غدا یرتع و یلعب و انا له لحافظون ......
و از مفهوم و معنای ان استفاده میشود که کسی یا چیزی از خواب بیننده به شکلی از او دور شود و عاقبت او بسیار خوب باشدو خواب بیننده راناراحتی ازین جهت پیش اید که عاقبت بسیاربسیار خوبی دارد ان شالله
و قریب به این مضمون برای خواب بیننده پیش اید
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
غم و اندوه دارد
✂️ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و تاثیر خوبی بر شخص ندارد.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
💞 @zendegiasheghane_ma
💕✨💕✨💕✨💕✨💕✨💕✨💕
#ایها_الارباب🌷
بعد از خدا،
بہ نامِ تو آغاز مےشــوَد🍃
با یڪ سلام،✋
سمتِ حرم ، روزِ نوڪران
السلام_علیڪ_یااباعبدالله
💞 @zendegiasheghane_ma
💕✨💕✨💕✨💕✨💕✨💕✨
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است،
که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی
و نه در فردایی
ظرف امروز، پُر از بودن توست ..
#سهراب_سپهری
سلام مهربونها، اخرین چهارشنبه پاییزیتون بخیر، کم کم پاییز داره جاش رو به زمستون میده😊
یلدا داره میرسه اما یادتون باشه حسن یلدا به یک دقیقه بیشتر مهربونی کردن به عزیزانتونه، به صله ارحامشه درگیر ظواهر و تجملاتش نشید😊
روزهای چهارشنبه با مطالب #تربیت_فرزند در خدمتتونیم😊👇
💞 @zendegiasheghane_ma
#سلامت
آنتی بیوتیک خانگی😊
داخل شلغم را خالی کنید وعسل بریزید3ساعت بعد،شلغم آب انداخته ومعجون حاصل بهترین وقویترین داروی سرماخوردگیست
💞 @zendegiasheghane_ma
💕✨💕✨💕✨💕✨💕✨💕
#تربیت_فرزند
#تاثیر_قصه_بر_کودک
➕ قصه ها چه اثراتي بر كودك دارد؟
١.قلمرو شناختی: قصه ها شيوه حل مشكلات را آموزش ميدهند
٢. قلمرو عاطفی: قصه ها به تخليه هيجاني كودك كمك ميكند او با همانند سازي با قهرمان داستان غم ها و اميدهايش را پردازش ميكند
٣.قلمرو بین فردی: قصه به كودك مهارت هاي ارتباطي و اجتماعي را به شيوه غير مستقيم آموزش ميدهد
۴. قلمرو شخصی: قصه باعث ميشود كودك مشكلش را با نگاه بيروني ببينيد پس به آگاهي و بصيرت مي رسد.
💞 @zendegiasheghane_ma
#تربیت_فرزند
بچه هایی که فقط بازی فردی
می کنند، پس از مدتی روحیه فردگرایانه پیدا میکنند. حوصله همراهی با جمع در این نوع بچه ها کمتر از دیگران است.
این بچه ها همکاری دیگران را دخالت می دانند. از همین رو برخی از این کودکان روحیه مستبدی و برخی دیگر روحیه گوشه گیری پیدا میکنند. سعی کنید کودک را تشویق به همراهی با گروه کنید.
💞 @zendegiasheghane_ma
💕✨💕✨💕✨💕✨💕✨💕✨
دوستان استاد #عباسی_ولدی بحث مهمی در تربیت فرزند دارند با عنوان #شخصیت_محوری از این چهارشنبه این بحث رو براتون میزاریم ان شاءالله حتما گوش کنید مامانها و باباهای دغدغه مند تربیت بچه ها😊👇👇👇
f01 shakhsiate mehvari 01.pdf
257.6K
📝قسمت اول #شخصیت_محوری
فایل پی دی اف
استاد #عباسی_ولدی
#تربیت_فرزند
@abbasivaladi
💞 @zendegiasheghane_ma
f01 shakhsiate mehvari 01.MP3
3.62M
#قسمت_اول
#شخصیت_محوری
بحث مهم #تربیت_فرزند
استاد #عباسی_ولدی
#صوتی
@abbasivaladi
💞 @zendegiasheghane_ma
#بازی
بازی کردن شغل تمام وقت بچه هاست خیلی مهمه😊👌
.
(1 سال به بالا)
.
برای این بازی فقط به تعدادی نی و یه آبچکون قاشق و چنگال نیاز دارین😱
.
به کودکتون کمک کنین که نی ها رو داخل سوراخ های آبچکون فرو کنه و درشون بیاره به همین راحتی😄
درسته که در ظاهر خیلی بازی ساده ای هست ولی فوایدش خیلی زیاده👍
از فواید این بازی هماهنگی چشم و دست و افزایش تمرکز هست و اینکه کودک باید با یه دستش آبچکون رو بگیره و با دست دیگش نی ها رو بیرون بیاره باعث افزایش هماهنگی دو طرف بدن میشه و باعث میشه بتونه از هر دو دستش به خوبی استفاده کنه😊👐
.
💞 @zendegiasheghane_ma
#بازی
.
(4 ماه به بالا)
.
این بازی از اون بازیاییه که بعد از انجام دادنش از خودتون میپرسین که چرا تا حالا بهش فک نکرده بودم؟!
.
تعدادی از اسباب بازیای مورد علاقه ی کودکتون یا هرچیز دیگه ای که براش جذاب هست رو بردارین و اونا رو با چسب به زمین بچسبونین. کودکتون حتما به سمتشون میره تا نجاتشون بده😉و مدت زمان زیادی باهاشون کلنجار میره تا بتونه چسبا رو بکنه😄
برای بچه های کوچیکتر چسب رو شل تر بچسبونین و برای بچه های بزرگتر، محکم تر و اگه میخواین نامردی کنین و بازی رو خیلی سختش کنین(😉) میتونین برای هر اسباب بازی دو تا چسب بچسبونین تا مدت زمان بیشتری کودک مشغول باز کردنشون بشه👍
این بازی باعث تقویت ماهیچه ها و مهارتهای حرکتی کوچولوهاتون میشه💪
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
❤️💞❤️💞❤️💞❤️💞❤️💞 #او_را #محدثه_افشاری #قسمت97 #او_را... 97 شهید!!؟؟مگه هنوزم شهید هست!؟؟ با لبخند
❤️💞❤️💞❤️💞❤️💞❤️💞
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت98
#او_را ... 98
چنددقیقه صحبت کردیم و بلند شدیم.
لحظه ی آخر دوباره زهرا رفت و سرش رو گذاشت رو تابوت ها.وقتی برگشت با لبخند گفت
-ولی اگر یه وقت کارت جایی گیر کرد،برو سراغشون!خیلی با معرفتن...خیلی!
نگاه گذرایی به سمتشون انداختم و از در بیرون رفتم.
تو پارک نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم.دلم داشت ضعف میرفت،
-میگم تو گشنت نیست!؟
-آره یکم...!
-نظرت چیه بریم رستوران؟
با تعجب نگاهم کرد.
-ها!؟؟یادت رفته ماه رمضونه!؟
ابروهام رو بالا انداختم!
-چی؟؟مگه ماه رمضونه!؟
-آره دیگه.سومین روز ماهه.نمیدونستی مگه!؟
اممم.... نه -خب برام فرقی نداره!
یعنی روزه ای؟؟
-آره خب!
-بابا بیخیاااال تو این گرما!!پاشو بریم یچیز بخوریم!
زد زیر خنده ،با تعجب نگاهش کردم!
-ترنم چی میگی؟مگه الکیه!؟
-اه،آخه چرا اینقدر خودتون رو عذاب میدین!؟
نگو لذت داره که قاطی میکنما!
-نه خب...خیلی هم لذت نداره.
البته لذت سطحی نداره!بالاخره گشنه و تشنه باید بمونی چند ساعت.
ولی همین که میدونی داری از خدا فرمانبرداری میکنی،داری از تمایلات سطحی عبور میکنی و یه فرقی با بقیه موجودات داری،بهت مزه میده!
میدونی اصلا به نظر من همین که خدا آدم حسابت کرده و بهت دستور داده،لذت داره!!
-نمیتونم درک کنم چی میگی!
کلا هنوزم خیلی نمیتونم لذت سطحی و اینجور چیزا رو بفهمم!
خب لذت،لذته دیگه.
یعنی چی اسمشو عوض کردید،سطحی و عمیقش کردید،یکیش تهش میرسه جهنم،یکیش بهشت!!
-ببین!
لذت سطحی،یعنی لذت کم!
یعنی محدود شدن به یه سری لذت زودگذر.
این اصلا با وجود انسانی که کمال طلبه،نمیسازه!
آدم رو سیراب نمیکنه!
انسان یه لذتی میخواد که هیچوقت تموم نشه.همیشگی باشه،بعدش پشیمونی نباشه،احساس گناه نباشه.
ولی خیلی ها،حتی مذهبی ها،خودشون رو از لذات عمیق محروم میکنن.
-تو همه اینا رو تو اون جلسه شنیدی!؟
-خب یه چیزاییش رو اونجا شنیدم،بعد خودم رفتم دنبالش و خودم بهش فکرکردم.
ببین!لذت سطحی مثل یه مسابقه ی بی پایانه.
مثل اعتیاد به یه مواد که هرروز باید دوزش رو بیشتر کنی و آخر هم راضیت نمیکنه!
ولی لذت عمیق،یعنی یه حس خوب همیشگی!
یه حس ارزشمند که حتی حاضر میشی براش جون بدی.
بنظرم همه شهدا به این لذت رسیدن که رفتن.وگرنه کی حاضره جونشو بده!؟
نگاهم رو از زهرا برداشتم و به آسمون دوختم.
-خیلی دوست دارم بفهمم چه لذتیه!
شاید همین کنجکاویم،شایدم اینکه این تنها امیدمه،باعث شده که بتونم از یه سری از همین لذت های به قول شما،سطحی،بگذرم!!
تا دم دمای عصر با زهرا بودم و با هم صحبت کردیم،تا جلوی مترو بردمش و ازش جدا شدم.
درکل ازش بدم نیومده بود!دخترخوبی به نظر میرسید.
قرار شد سخنرانی هر جلسه رو ضبط کنه تا اگر من نتونستم برم یا مدت کمی تونستم اونجا بمونم،برام فایلش رو بفرسته.
چندساعت بی هدف تو خیابونا میگشتم و فکر میکردم.مغزم خیلی شلوغ پلوغ بود.
دلم واقعا برای سجاد تنگ شده بود.هنوزم نمیدونستم چرا اینقدر ناگهانی غیب شد!!
خب دیگه باهام کاری نداشت.اون منو با یه دنیای جدید آشنا کرد،که حالم خوب بشه!
همون کاری که وظیفش بود.همون کاری که بخاطرش اومد بیمارستان ولی مجبور شد منو فراری بده...
اما هنوز فکرم درگیرش بود!
نه قیافش به خوشگلی سعید بود،نه هیکلش به خوبی عرشیا!
نه پولدار بود و نه یکبار بهم ابراز علاقه کرده بود!
ولی سر تا پاش پر از آرامش بود و این،منو بهش جذب کرده بود!
اگر این حرف ها و طرز فکر تونسته بود،اون رو به آرامش برسونه،پس من رو هم میتونست!!
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
❤️💞❤️💞❤️💞❤️💞❤️💞
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت99
#او_را.... 99
اواخر تابستون بود و کم کم داشتم آماده میشدم برای ترم جدید.
برعکس تابستون های گذشته،امسال اکثرا خونه بودم و گاهی با زهرا یا مرجان بیرون میرفتم.
تو این مدت دفترچه ی سجاد رو دوبار کامل خونده بودم و خیلی از جملات رو حفظ شده بودم!
نکات سخنرانی های جلسه که زهرا برام میفرستاد رو هم تو دفترچم نوشته بودم.
تمام سعیم رو میکردم تا برای بهتر شدن حالم،بتونم به حرفاشون عمل کنم.هرچند که گاهی خیلی سخت بود و خراب میکردم!
یه بار دیگه به آدرسی که تو گوشیم بود نگاه کردم و ماشین رو نگه داشتم.
پلاک 42.
یه خونه ی ویلایی دو طبقه با نمای سفید و در فیروزه ای که واقعا دوست داشتنی به نظر میرسید.از شاخه هایی که بالای دیوارها دیده میشد،میشد فهمید که حیاط سرسبزی هم داره.
چند لحظه به ترکیب قشنگ سفید،فیروزه ای،سبزش خیره شدم و جعبه ی گلی که تو ماشین بود رو برداشتم و به طرف خونه رفتم.
زهرا با یه چادر گل ریز سفید،جلوی در به استقبالم اومد. بعد از اینکه از بغلش بیرون اومدم،نگاهم رو تو حیاط چرخوندم.
-چه خونه ی خوشگلی دارید!!آدم دلش میخواد همینجا بشینه فقط نگاه کنه!
-اوفففف کجاشو دیدی؟مامانم خیلی هنرمند و با سلیقست!
باید بیای توی خونه رو ببینی!
بااین حرف زهرا،از سنگ فرش های کرمی رنگ حیاط،گذشتیم و به داخل خونه رفتیم.
واقعا راست میگفت!هرچند خونشون مثل خونه ی ما پر از عتیقه و مجسمه و تابلو و چندین دست مبل نبود،اما گلدون های رنگارنگ و درختچه های کنار دیوار،پرده های ساده و شیک و همین یه دست مبلی که خونه رو خیلی هم شلوغ نکرده بود،به همراه بوی قشنگی که تو سالن پیچیده بود،فضا رو کاملادلنشین و خواستنی کرده بود.
ناخودآگاه لبخندی روی لب هام نقش بست و محو تماشای اون صحنه ی قشنگ شدم.
سرم به طرف صدای گرمی که اومد،چرخید.
-سلام دخترم.خوش اومدی!
خانم جوون و مهربونی از آشپزخونه به طرف ما میومد.
از دیدن تیپ قشنگ و موهای رنگ کرده و صورت آرایش کردش،تعجب کردم و با حرف زهرا "ترنم جان،این خانوم مامان منه." تعجبم چند برابر شد!
دستش رو جلو آورد و سرش رو کمی به طرف راست مایل کرد.
-خوشبختم ترنم خانوم!
سعی کردم خودم رو جمع و جور کنم و بهش دست بدم.
-سلام.ممنونم.منم همینطور!!
دستم رو فشار آرومی داد و زهرا رو نگاه کرد.
-من میرم که شما راحت باشید.خودت از دوستت پذیرایی کن.ناهار هم تا یک ساعت دیگه حاضره.
زهرا لبخندی زد و نیم نگاهی به من انداخت.تازه متوجه شدم که زهرا هم چادرش رو برداشته و با لباس قشنگی کنارم وایساده.
-چشم.حواسم بهش هست.ما هم دو سه ساعت بیشتر خونه نیستیم.بعدش باید زود بریم.
مامان زهرا،با گفتن "باشه عزیزم.بهتون خوش بگذره."
لبخند دوباره ای زد و رفت.
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
❤️💞❤️💞❤️💞❤️💞❤️💞
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت100
#او_را ... 100
با چشم هایی که همچنان تعجب ازشون میبارید،بدرقش کردم که صدای خنده ی زهرا،رشته ی افکارم رو پاره کرد.
-چرا این شکلی شدی ترنم؟؟
-زهرا واقعا این خانوم مامانت بود؟؟
-آره خب.مگه چشه؟!
سرم رو خاروندم و تازه یادم افتاد که هنوز باکس گل رو به زهرا ندادم!!
-عه راستی!اینقدر حواسم پرت شد که یادم رفت اینو بهت بدم.بفرما عزیزم.تقدیم به دوست جدید و بامعرفتم.
-وای ممنونم ترنم.چرا زحمت کشیدی؟
جعبه رو از دستم گرفت و با ذوق نگاهش کرد و با بوس محکمی دوباره ازم تشکر کرد.
-راستی نگفتی چرا اینقدر تعجب کردی؟!
-زهرا!میگم...مامانت چادری نیست.نه؟
-وا!!چرا این سوالو میپرسی؟
-آخه بهش نمیومد!
شروع کرد به خندیدن و دستم رو کشید و بردم سمت مبل ها
-ترنم ازدست تو!!مگه قراره تو خونه هم با چادر بگردیم ما؟؟
مثل خنگ ها نگاهش کردم.
-خب نمیدونم.من تا حالا خونه ی کسی که چادریه نرفتم!در کل فکر نمیکردم اینجوری باشه!
-اتفاقا خدا خیلی خیلی خوشش میاد زن تو خونه خصوصا واسه همسرش مرتب و خوشتیپ باشه.وگرنه مامان من بیرون از خونه،از منم باحجاب تره!
-چه جالب! ولی تو خونه هم از تو خوشتیپ تره ها!!
زهرا ویشگون کوچیکی از دستم گرفت و با خنده بلند شد.چادرش رو گذاشت رو مبل و رفت آشپزخونه و با سینی شربت برگشت.
-دستت درد نکنه.راستی نگفتی امروز قراره کجا بریما!
-امروز با دوستام یه جلسه داریم.یه دورهمی که دوست داشتم توهم باشی.
-میدونی...راستش من قبل از تو اصلا خاطرات خوبی از چادری ها نداشتم.
و همینطور قبل از یه اتفاق ،دید خوبی نسبت به آخوندها و ریشوها...
آخه خیلیاشون جوری رفتار میکنن انگار دارن دشمنشون رو میبینن.ولی تو دومین نفری هستی که اینطور،رفتار نمیکنی!
-میدونم چی میگی ترنم.
به دل نگیر.اونا خودشونم درست دین رو نشناختن!
-یعنی چی؟
-خب تشخیص خوبی و بدی یک انسان،به این راحتیا نیست. از کجا معلوم ...ممکنه همین الآن،خود تو،خیلی بهتر از من باشی!
به قول حاج آقا،میزان خوبی و بدی هر شخص،به مقدار مبارزه با نفسیه که انجام میده.
حالا یه نفر نفسش تو بدحجابی قلقلکش میده.یه نفرم هست با حجابه و نفسش تو دروغ و غیبت و اینجور چیزا قلقلکش میده و خیلی به حجابش کار نداره.پس نمیشه از روی ظاهر قضاوت کرد که کی خوبه و کی بده.
بلکه مهم اینه که طرف چقدر جلوی نفسش می ایسته.
-چقدر این حاج آقاهه باحاله زهرا!دلم میخواد بگیرم بیلبوردش کنم بزنمش به در و دیوار شهر،همه مردم حرفاش رو بشنون!!😢
زهرا با تعجب نگاهم کرد و خندید
-دیوونه!حالا چرا اینجوری؟
خودمم خندم گرفت!
-نمیدونم.یهو به ذهنم رسید!
بعد از خوردن میوه و شربت،به اتاق زهرا رفتیم.
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
❤️💞❤️💞❤️💞❤️💞❤️
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت101
#او_را.... 101
دیوارهای صورتی اتاقش،به همراه پرده ی سفید ویاسی و سرویس خواب سفیدش حسابی من رو به وجد آورد.
با ذوق دور اتاقش چرخی زدم و خوش سلیقگیش رو تحسین کردم.
بعد انگار که چیزی یادم افتاده باشه به زهرا نگاه کردم.
-راستی!!تو چرا اینقدر سن مامانت کمه؟خیلی جوون به نظر میرسید!
-آره سنش کمه.زود ازدواج کرده.
-عه!چرا؟
-خب از نظر مامان من،ازدواج یک وظیفست که بهتره هرچه سریعتر انجام بشه.
-وا!چه وظیفه ای؟
-وظیفه ای برای انجام بندگی و رشد.میگه این یکی از دستورات خداست و آدم باید سر وقتش وظیفش رو انجام بده!
-اونوقت چرا تو رو هنوز شوهر نداده؟
-خیلی تلاش کرده!فعلا نتونسته راضیم کنه.یکم زیادی سختگیرم من!
-عقاید مامانت خیلی جالبه! برعکس خانواده ی من که ازدواج رو یک اشتباه بزرگ میدونن!
-عه!چرا؟
-میگن فقط دردسره. یه سرعتگیر بزرگ برای پیشرفت انسانه. و آدم نباید خودش رو گرفتار این مسائل دست و پاگیر بکنه!
بعدم درکل ازدواج سخته .محدودت میکنه .دو تا آدم با دو عالم جدا، مجبورن همدیگه رو با همه ی اختلافات تحمل کنن .در حالیکه همینا اگر با هم دوست باشن، هم اختلافاتشون کمتره و هم موقع جدایی هیچ قانونی دست و پاشون رو نمیبنده!
زهرا که تا الان به دیوار تکیه داده بود،نشست رو صندلی و جدی تر نگاهم کرد
-اولا تا رشد و پیشرفت رو تو چی ببینی!
اگر قراره بیراهه بری و به قول حاج آقا بزنی جاده خاکی،حرف مامان و بابات درسته .اما اگر میخوای به همون هدف اصلیت برسی، رشد و پیشرفت تو راهیه که خالقت برات تعیین کرده!
بعدشم تو که خودت مسائل مربوط به رنج رو حفظی دختر !ما نیومدیم اینجا فقط خوش بگذرونیم .ما اومدیم تا امتحان پس بدیم و رشد کنیم. هیچکس هم نمیتونه از این رنج ها در بره!
اگر با اختیار خودت رفتی سراغ رنج که رشد کنی، خب خوبه .اما اگر نری دنیا زورکی چنان رنجی بهت میده که نه تنها رشد نمیکنی، بلکه پدرت هم درمیاد!
مثلا مامان من این رنج رو قبول کرده،ازش استقبال کرده،الانم داره نتیجش رو میبینه و کمِ کمش یه خانواده داره.
ولی کسی همسن مامان من که این رنج رو قبول نکرده،الان تنهاست و هیچ ثمره ای از زندگیش نداره!
-پس با این تعریف ها،مامان بابای من و مرجان اول از این رنج استقبال کردن،ولی بعدش از زیر بارش در رفتن.
چی بگم.بیخیال. مغز من فعلا دیگه گنجایش چیزای عجیب و غریب نداره!
موقع ناهار دوتایی برگشتیم آشپزخونه .زهرا رفت کمک مامانش و باهم میز رو چیدن.
تمام مدت با لذت به کارهاشون و شوخی هایی که باهم میکردن خیره شده بودم و به رنجی فکرمیکردم که تو زندگی خانوادگیم ،مجبور بودم باهاش کنار بیام!
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
❤️💞❤️💞❤️💞❤️💞❤️💞
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت102
#او_را .... 102
دستم رو زدم زیر چونم و سعی کردم با یادآوری نوشته های سجاد، دلم رو آروم کنم. اما فایده ای نداشت...!
میدونستم با وجود اینهمه تمرین،بازم یه جای کارم لنگ میزنه و حتی شاید میدونستم کجاش!اما نمیخواستم به این راحتی تسلیم همه ی عقاید سجاد بشم!
با صدای زهرا به خودم اومدم.
-ترنم چرا نمیخوری؟نکنه از این غذا خوشت نمیاد؟!
-نه!نه!ببخشید.حواسم نبود.میخورم.ممنون.
حال و هوای خونه ی زهرا،برام خیلی آشنا بود...
من حتی تو خونه ی خودم هم این آرامش و راحتی رو نداشتم و این دومین جایی بود که احساس میکردم میشه توش زندگی کرد !با این فکر،غم عجیبی به دلم هجوم آورد.
غم کسی که هیچوقت نفهمیدم چرا اینقدر ناگهانی من رو گذاشت و برای همیشه رفت!
این بار مامان زهرا با همون لبخندی که از ابتدای ورودم شاهدش بودم،من رو از عالم خودم بیرون کشید.
-ترنم جان، بازم برات غذا بکشم؟
-نه. ممنونم. دستتون درد نکنه. خیلی خوشمزه بود!
-نوش جونت گلم!البته دستپخت زهرا خانوم بود.
با ناباوری زهرا رو نگاه کردم!
-واقعا؟خیلی عالی بود !دیگه کم کم داره بهت حسودیم میشه ها زهرا!!
زهرا با شیرینی خندید
-نوش جونت!چه کنیم دیگه. بالاخره حاصل چنین مادری،چنین دختریه دیگه!😉
نگاهم به روی مامانش برگشت.واقعا همینطور بود.احساس میکردم منشاء تک تک اخلاق و رفتارهای زهرا،تو وجود مامانشه. جوری باهام رفتار میکرد که انگار سالهاست من رو میشناسه !اهل حسادت نبودم ولی واقعا داشت به زهرا حسودیم میشد! تو همین فکر بودم که انگار نتیجه گیری هام از نوشته های سجاد،خورد پس کلَم!
« حسادت،یک رنج بده!رنج بد رنجیه که هیچ فایده ای نداره،بلکه ممکنه به روح و جسمت هم آسیب بزنه.
برو سراغ رنج های خوب،تا رنج بد به سراغت نیاد! »
شاید رنج خوب من قبول شرایط غیرقابل تغییرم،به همین وضعی که هست،بود.
و تلاش برای تغییر شرایط قابل تغییرم...!
زهرا با نگاه به ساعت،مثل فنر از جا پرید.
-وای بدو ترنم!دیرمون شد!!
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
تولد آقای همسر به همراه کیک خودم پز
تولد همسرجان هفته ی آینده ست ولی چون چند روز خونه نبودن و میخواستم با اومدنشون غافلگیرشون کنم این هفته گرفتم و شکرخدا اومدنشون مصادف شد با ولادت امام حسن عسکری علیه السلام که جشنمون شد به نیت ولادت دومین امام حسن جان و همسرجان
✍خداقوت، چه میز باسلیقه ای😍
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
#استقبال_ازهمسر
استقبال از شوهرجان با شربت مورد علاقه
میگن هرروز اینکارو کنی عالیییی میشه😌😌
✍منم هر روز ازم اینطوری عشقولانه استقبال میکردن کیف میکردم😉
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
خانمهای گل حتما در کانال عاشقانه حلال ما عضو شید اونجا مطالب، متنها و ایده های قشنگی برای ابراز عشق به همسر محترمتون داریم😊😊👇👇
لینک کانال عاشقانه های حلال
❤️ @asheghanehalal ❤️
تشریف بیارید😊☝️
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#تربیت_فرزند
💕💕
پرسشهای بازخواستی ممنوع....
استفاده از پرسشهایی چون چرا دست به كبریت زدی؟
باز برادرت را هل دادی؟ و...
برای تربیت كودكان كمسن و سال اشتباه است.
كودكان نمیدانند و نمیتوانند به شكلی منطقی كه مورد انتظار والدین از طرح سوالشان است، دلیل بیاورند.
برخی كارهای آنها ناخودآگاه است، حاصل احساس و واكنشی ندانسته و ناگهانی است.طرز جواب یا استدلال و قانعكردن را نیاموختهاند.
به همین دلیل به جای پرسشهای بازخواستی باید آنها را از نادرست بودن كارشان آگاه كرد.
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
میوه ها رو برا استقبال از شوهرم آماده کرد😊 تا خواستم یه متن عاشقونه اضاف کنم اومدن😐
✍همینم عالیه آفرین بر شما
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
کارنمدی من برای مدرسه دخترم😘
✍آفرین یه کار ارزشی و ان شاءاالله مورد رضای امام زمان
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
اینم از حی شدن من دوخت لباس هندونه ای برای جشن مهد دخترم😊
✍ماشالله به مامان هنرمند
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
سلام،من هم این کیک وکدو رو برای جشن پیش دبستانی بچه ها درست کردم😊
✍آفرین بسیار باسلیقه و زیبا
💞 @zendegiasheghane_ma