eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.8هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ به میزانی که ما به حرفِ هوای نفس اهمیت بدیم درسته یه مقدار لذّت های سطحی می بریم 🔚 "اما در نهایت لذّت های خودمون رو کاهش خواهیم داد" ⛔️⛔️⛔️
♦️ کسی که عصبانیتِ خودش رو سر همسرش خالی میکنه درسته که یه لذّتِ کوتاهی میبره، ⬅️ امّا در نهایت باعث سرد شدن روابطشون میشه ⬅️ و زندگیشون خیلی تلخ و دردناک خواهد شد... ✅💢💔👆
🌺 در مقابل، به میزانی که با حرفا و کنیم 💞 لذّت هامون رو توی زندگی بیشتر میکنیم و دیگه لازم نیست رنج های بی فایده بکشیم. ☑️🌷💕🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3-khotbehgadir78357.mp3
4.35M
#خطبه_غدیر #بخش_سوم شرح و تفسیر خطبه غدیر اطاعت از امام بچه شیعه باشی و این خطبه رو یبار هم گوش نداده باشی؟؟ فایل کم حجم 💞 @zendegiasheghane_ma
گیفت نمدی برای هدیه به دختر خانمهای گل 💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ با داستان گونه سرگذشت ارواح در عالم برزخ با ما همراه باشید 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
💞🌱💞🌱💞🌱💞🌱💞 #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ #قسمت11 با نگرانی به سمت پایین حرکت کردم، اما هنوز چند قدمی
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃 نیک همچنان به پیش می‌رفت و من مشتاقانه، اما با دلهره بسیار در پی او در حرکت بودم. وقتی به یک دو راهی رسیدیم، نیک پا به سمت راست نهاد. اما ناگهان دست سیاه بزرگی، جلو دهان و چشم‌هایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود، دریافتم که این، همان گناه است. سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم. وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم، اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت: مگر قرارت را فراموش کردی؟ با وحشتی که در وجودم بود گفتم: کدام قرار؟! گفت: همانکه در دنیا همراه من می‌شدی خود قراری بود بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم. گفتم: من اصلا تو را نمی‌شناختم. گفت: تو مرا خوب می‌شناختی اما قیافه‌ام را نمی‌دیدی، حالا که قوه بینایی‌ات وسیع شده است مرا مشاهده می‌کنی. گفتم: خب حالا چه می‌خواهی؟! گفت: من از آغاز سفر تا اینجا سایه به سایه دنبالت آمدم، در پرتگاه ارتداد تلاش بسیار کردم که خود را به تو برسانم، اما موفق نشدم. با عجله گفتم: مگر آنجا از من چه می‌خواستی: گفت: می‌خواستم از آن دره عبورت دهم. با ناراحتی تمام فریاد کشیدم: یعنی می‌خواستی تا قیامت مرا زمین گیر کنی؟ گفت: نه! می‌خواستم تو را زودتر به مقصد برسانم، اما مهم نیست، در عوض اکنون یک راه انحرافی آسان می‌شناسم که هیچ کس از وجود آن آگاه نیست. گفتم: حتی نیک؟! گفت: مطمئن باش اگر می‌دانست از این مسیر سخت تو را راهنمایی نمی‌کرد. دریک لحظه به یاد نیک افتادم که جلوتر از من رفته بود و فکر می‌کند من به دنبال او در حرکتم. دلم گرفت و به اصرار از گناه خواستم که مرا رها کند. اما این بار در حالیکه چشمانش از عصبانیت چون دو کاسه خون شده بود، با تهدید گفت: یا با من می‌آیی، یا به اجبار تو را به همان مسیری که آمدی باز می‌گردانم. با شنیدن این حرف، لرزه بر بدنم افتاد و مجبور شدم که با او همراه شوم، به شرط این که من از او جلوتر حرکت کنم و او از پشت سر مرا راهنمایی کند. زیرا دیدن قیافه او برایم نوعی عذاب بود. 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ❗️ 🍃وقتی آیت الله شیخ جعفر شوشتری بالای منبر می رفتند ؛ اولین چیزی که به مردم می گفتند این بود: مردم قلبِتان را با معصیت کردن سیاه نکنید ، خدا قلب سیاه را نمیخرد 💞 @zendegiasheghane_ma