eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹⚡️🌹⚡️🌹⚡️🌹⚡️🌹 امروز در کانال ⚡️هنرکده بانوان هنرمند⚡️ پستهای و داریم☺️👇 http://eitaa.com/joinchat/2300248080C44701a85d4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#دلشده #در_حسرت_دیدار_دوست نویسنده : #زهرا_قزلقاشی مشخصات کتاب عنوان و نام پدیدآور: دلشده در حسرت دیدار دوست/ اثر زهرا قزلقاشی مشخصات نشر: قم مسجد مقدس جمکران ۱۳۷۸. 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دلشده #در_حسرت_دیدار_دوست #قسمت9 تمام دشت، مست کلام اللَّه از زبان حسین بودند. با خود فکر کردم اگ
مگر می‌شود؟ با سرعت برخاستم و دوان دوان به کربلا بازگشتم. باید حتما باد را می‌دیدم، باید به او اطلاع می‌دادم که قرار است چه اتفاقی بیفتد، باید او را می‌یافتم قبل از اینکه اینها به آنجا برسند، باید او را می‌یافتم. مدتی بود که من و باد در کنار فرات نشسته بودیم و با هم حرف می‌زدیم. به نظر باد من گرد شجاعی بودم و کار بزرگی انجام داده بودم که او را یافته و خبر ورود گروهی غریبه را به او داده بودم. باد می‌گفت: چه خوب شد که زود فهمیدیم و خبر را به امام علیه السلام رساندیم وگرنه معلوم نبود چه اتفاقاتی که نمی افتاد اما چه فایده؟ من که لیاقت دیدن او را نداشتم. تازه الان باید بلند می‌شدم و از اینجا می‌رفتم. من که در کربلا کاری نداشتم. - تو از کجا فهمیدی که آنها به سمت ما می‌آیند؟ خوش به حالش خودش را با کربلا یکی می‌داند و می‌گوید «ما»؟ پرسید: تو آنجا چه می‌کردی؟ چه می‌توانستم بگویم؟ حرفی برای گفتن نداشتم، دلم می‌خواست بگویم که نتوانستم او را ببینم، که چقدر تنهایم، اما مگر این بغض نفس گیر می‌گذاشت؟ - نه نتوانستم، او را ببینم. و تا مدتی هیچ نفهمیدم، فقط صدای هق هقم را شنیدم که موجب شد فرات برای لحظه ای از سرودن باز بماند. - تو، تو نباید مرا با اینجا می‌آوردی. تو که خودت می‌دانستی این خاکها به من اجازه نمی دهند جلوتر بروم. نمی دانی! نمی دانی چقدر سخت بود. هر چه سعی کردم، بلند شوم، به زمین خوردم. دست به زانو زدم، نامش را صدا کردم و بلند شدم، باز هم نتوانستم. انگار تمام هستی دیواری شده بود بین من و او، می‌دانم فقط من نتوانستم او را ببینم. تازه! آنها حق داشتند، آنها عضو کربلا بودند. 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃خوب ترین یادم هست که می‌خواستم اجازۀ‌ ناز کردن از تو بگیرم ولی شرم اجازه نمی‌داد. به قدری بدی‌هایم در برابر نگاهم صف کشیده بودند که روی درخواست کردن را از من گرفته بودند. از وقتی شرم را کنار گذاشته‌ام و دارم در بارۀ نازکردن‌های دوست داشتنی‌ام با تو حرف می‌زنم احساس می‌کنم بدی‌ها دارد از خاطرم می‌رود. درست است که از تو خواسته بودم چند لحظه بدی‌هایم را از خاطرم پاک کنی تا توان ناز کردن بیابم؛ امّا آقا! من همیشه از فراموش کردن بدی‌هایم هراس دارم. بنده وقتی ناز می‌کند حواسش هست که ارباب، کرم کرده و به او اجازۀ ناز داده. وقتی بدی‌ها فراموش می‌شود توهم بزرگی دامن بنده را می‌گیرد و دیگر نام کارهایش را نمی‌شود ناز گذاشت چنین بنده‌ای طلبکار مولا می‌شود. آقا! ممنونم که توان دادی تا از نازکردن‌های دوست داشتنی‌ام بگویم ولی ممنون‌ترم از این که نمی‌گذاری بدی‌هایم را فراموش کنم. حالا که به بدی‌هایم نگاه می‌کنم می‌بینم می‌شود بی آن که این بدی‌ها را فراموش کنم برای تویی که ارباب خوبی‌ها هستی ناز کنم. یک روز همۀ بدی‌هایم را می‌ریزم در کیسه‌ای. کیسه را در کیسه‌های دیگری می‌کنم و کیسه بر دوش می‌آیم درِ خانه‌ات. وقتی غلامت در خانه را باز کرد سلامش می‌دهم و به او التماس می‌کنم که تو را صدا بزند. اگر از تو اذن ورود گرفت برای من ناز می‌کنم و می‌گویم: «می‌شود به اربابم بگویی از پنجرۀ‌ همان حجره‌ای که در آن نشسته سر بیرون کند و مرا ببیند و خودش اذن ورود بدهد؟» تو سر بیرون می‌کنی، من می‌بینمت نمی‌گویی بیا، می‌گویی: «منتظرت هستم. نمی‌آیی؟» من با سر می‌دوم به سوی حجره‌ات. وقتی رسیدم به در حجره، می‌ایستم. تو می‌پرسی: چرا داخل نمی‌شوی؟ می‌گویم: با این کیسه مگر می‌شود وارد شد؟ تا همین جا هم که آمدم، باید توبه کنم. می‌گویی: این چیست؟ می‌گویم: کیسه‌ای پر از همۀ‌ بدی‌هایم. و با ناز می‌گویم: اگر می‌خواهی مهمانت پا به حجره‌ات بگذارد فکری کن به حال این بدی‌ها و گرنه داخل نشده می‌روم. می‌گویی: کیسه‌ات را بگذار روی زمین. من هم می‌گذارم. می‌گویی درش را باز کن. می‌گویم خجالت می‌کشم. کیسه در کیسه گذاشته‌ام تا بوی تعفّنش را بپوشانم باز کنم، تعفّنش همه جا را می‌گیرد. خودت خم می‌شوی، در کیسه را باز می‌کنی همه جا را بوی عطر و گلاب می‌گیرد. می‌خواهم از هوش بروم، تو نمی‌گذاری. چه کار می‌کنی با من؟ من آمده بودم با ناز، بدی‌هایم را از میان ببرم تو همه را تبدیل به خوبی کردی. شبت بخیر خوب‌ترین! @abbasivaladi 💞 @zendegiasheghane_ma
✨ 💛گفتم:دعاچیست؟ 💛گفتند:طلب نیازازبی نیاز 💛گفتم:التماس دعاچیست؟ 💛گفتند:خوبان رادردرگاه خدا واسطه قراردادن 💛پس باافتخارمی گویم: ای خوبان خدا"التماس دعا"❤🙌❤ #شبتون_آرام_دوستان_عزيز_🙏 🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#لبیڪ_یا_حسیـن_ع سلام ارباب معناے نوڪرانہ ‌ے خیرالعمل حرم فرهنگِ عشق را شده ضرب المثل،حرم ذڪر نفس نفس زدنم تا ابد حسین فڪرِ تقرّبم بہ حسین از ازل حرم #اللهم_الرزقنا_ڪربلا 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا