🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#خاطرات_خواستگاری
#چالش
سلام وخداقوت؛
خواستگاری منو همسرم کاملا سنتی بود😍
به طوری که اصلا همدیگه روندیده بودیم فقط خواهرشون منو دیده بود.وقتی اولین جلسه خواستگاری برگزارشد آقای من وقتی وارد اتاق شد، به خاطر حفظ فاصله🤜🤜رفتم ته اتاقم وخارج از فرش اتاقم روی سرامیک نشستم آقای ما وقتی این صحنه رو دید 🙁🙁🤔
گفت من ناراحتم شما رو سرامیک نشستین منم سریع گارد گرفتم🙅♀
گفتم جام خوبه ممنون شما حرفتون رو بزنید😂😂
بعد جلسه خواستگاری به مامانم گفتم چرا اینجوری گفت چه منظوری داشت؟!!!!🤨🤨🤨 مامانم گفت آبروی مارو بردی ی جایی مینداختی روش مینشستی که اینجوری بهت نمیگفت😒😒بعدشم از این حرکتش یعنی آدم بامحبتیه❤️❤️❤️
جلسه بعد ی جوری تنظیم کردم که اینجوری نشه😂😂
ان شاالله شر این ویروس منحوس کرونا کم بشه صلوات
#ارسالی_اعضا
💞 @zendegiasheghane_ma
صفحه #هفده از قرآن 💐
جز #یک💐
سوره #بقره 💐
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به شهید علی کمالی😍😍😍
@hefzequrankarim
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#چالش
#خاطرات_خواستگاری
با سلام
در مورد چالش خواستگاری باید بگم که موقع صحبت های قبل از خواستگاری شوهرم و مادرشون با وانت نیسان اومدن خونمون 😄و در زمان صحبت شوهرم چندین بار به من موز تعارف میکردن❤️❤️ و من هم چون خیلی خجالت میکشیدم☺️ همه رو تو دستم نگهداشته بودم و به حدی موزها له و سیاه شده بودن که نمیدونستم باهاشون چیکار کنم و آخرشم همه رو انداختم تو سطل زباله🙈🙈
ضمنا بعدهابا همون نیسان برای به دنیا آوردن پسرمون تا بیمارستان هم رفتیم😂😂😂
💞 @zendegiasheghane_ma
#رزمایش_همدلی
#ارسالی_اعضا
#حی_بودن
سلام.ما برای نیمه شعبان قصد جشن گرفتن داشتیم...ولی تصمیم گرفتیم گستردتر کنیم با همکاری دوستان وخویشاوندان هزینه جمع آوری کردیم و این کاربزرگ روانجام دادیم
💞 @zendegiasheghane_ma
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت96 #فصل_یازدهم اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم ر
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت97
#فصل_یازدهم
پاهایم رمق راه رفتن نداشت. جلوی در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم. با چشم تمام تخت ها را از نظر گذراندم. صمد در آن اتاق نبود. قلبم داشت از حرکت می ایستاد. نفسم بالا نمی آمد. پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟!
یک دفعه چشمم افتاد به آقای یادگاری، یکی از دوستان صمد. روی تخت کنار پنجره خوابیده بود. او هم مرا دید، گفت: «سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیده اند و اشاره کرد به تخت کناری.»
باورم نمی شد. یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود، صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود. گونه هایش تو رفته بود و استخوان های زیر چشم هایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم. یک لحظه ترس بَرَم داشت. پاهای زردش، که از ملحفه بیرون مانده بود، لاغر و خشک شده بود. با خودم فکر کردم، نکند خدای نکرده...
رفتم کنارش ایستادم. متوجه ام شد. به آرامی چشم هایش را باز کرد و به سختی گفت: «بچه ها کجا هستند؟!»
بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی می توانستم حرف بزنم؛ اما به هر جان کندنی بود گفتم: «پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است. تو خوبی؟!»
نتوانست جوابم را بدهد. سرش را به نشانه تأیید تکان داد و چشم هایش را بست.
#قسمت98
#فصل_یازدهم
این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون.
توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت، بلندم کرد و گفت: «بیا با دکترش حرف بزن.»
مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: «آقای دکتر، ایشان خانم آقای ابراهیمی هستند.»
دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت: «خانم ابراهیمی ! خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیه همسرتان به شدت آسیب دیده. اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده.»
بعد مکثی کرد و گفت: «دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند، حتماً توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلاً خطر رفع شده. البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود.»
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma
تو یوسف تر از آنے ڪہ شود انگشت ها زخمے،
اگر ظاهر شوے،
هرگز نمے ماند سر و پایے...
🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
#شب_سی_و_پنجم
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#چله_ختم_دعای_فرج
شبتون مهدوی
یاعلی
💞 @zendegiasheghane_ma
سلام
محفل تون گرم از عطر محبت💜
خنده هاتون تموم نشدنی
دلخوشی هاتون زیاد
دلاتون بی غصه💜
و لحظه هاتون سرشار از آرامش
روز بهاریتون شکوفه باران💜
💞 @zendegiasheghane_ma
#آقایان_بخوانند
بوسه، اميد به زندگى را افرايش مى دهد 💋
طبق تحقيقات، مردانى كه قبل از رفتن به سركار، همسران خود را میبوسند😊😉 5 سال بيشتر از ساير مردها عمر مى كنند.
👇
💞 @zendegiasheghane_ma