#السلام_علیڪ_یااباعبدالله_ع
آقـا اگر نبود شفیقـے نداشتیم
سوے خداے خویش طریقے نداشتیم
"نعم الامیر" ما شده "نعم الرفیق" ما
آقـا اگر نبود #رفیقـے نداشتیم
#صلےالله_علیڪ_یاسیدالشهدا
💞 @zendegiasheghane_ma
#خانمها_بخوانند
💥مرد دوست دارد برای همسرش بهترين باشد...
✍وقتی شما عيبهای او را، زیاد بيان میکنيد، اولين احساسش اين است که شما، او را بهترين نمیدانيد و اين بسيار خطرناک است!!!
💥به جای ديدن بدیها، خوبیهايش را ببينيد.
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#ذی_القعده
#نماز_یکشنبه
💎 نماز پرفضیلت یکشنبههای #ذیالقعده را از دست ندهیم...
🌷 در فضيلت نماز روز یکشنبه ماه ذیالقعده
از رسول خدا ﷺ روايت شده كه:
▫️ توبه اش مقبول و گناهش آمرزيده شود.
▫️ با ايمان بميرد.
▫️ دينش گرفته نشود.
▫️ قبرش گشاده و نورانی گردد.
▫️ والدينش از او راضی گردند.
▫️ مغفرت شامل حال والدين او و ذريّه او گردد.
▫️ توسعه رزق پيدا كند.
▫️ ملك الموت با او در وقت مردن مدارا كند.
▫️ به آسانی جان او بيرون شود...
🍀 رسول خدا ﷺ در روز یڪشنبه ماه #ذیالقعده فرمودند:
ای مردم! ڪدام یڪ از شما میخواهید توبه کنید؟
گفتند: رسول خدا! همهٔ ما میخواهیم توبه ڪنیم.
🍀 پیامبر ﷺ فرمودند: غسل ڪرده، وضو گرفته و چهار رکعت نماز بجا آورید.
◽️در هر رکعت یک بار حمد
◽️سه بار توحید
◽️یک بار فلق و ناس بخوانید.
◽️آنگاه هفتاد بار استغفار نموده
◽️و بعد لاحول ولا قوّة إلا بالله بگوئید.
🔸 سپس بگوئید:
يا عَزيزُ يا غَفّارُ، اغْفِرْلی ذُنُوبی وَ ذُنُوبَ جَميـعِ المُؤمِنينَ وَالْمُؤمِناتِ، فَاِنَّهُ لا يَغْفِرُالذُّنُوبَ اِلاّ اَنْت
🔹 اى عزیز! اى بخشاینده! گناهان من و گناهان تمام مردان و زنان مؤمن را بیامرز ڪه جز تو ڪسی گناهان را نمیآمرزد
🍀 آن گاه پیامبر ﷺ فرمود:
بندهاى از امت من چنین عملی را انجام نمیدهد، مگر این ڪه از آسمان به او ندا میرسد:
بنده خدا! عمل را از نو شروع ڪن ڪه توبه تو قبول، و گناهانت #آمرزیده شد.
📗اقبال الأعمال، جلد۱، صفحه۳۰۸
التماس دعا
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🌹✨🌹✨🌹
🌹✨🌹
🌹
#هردوبخوانیم
💥وفادار باشیم ...🌻
💖نگه داشتن محبّت به این است که زن و شوهر اعتماد یکدیگر را جلب کنند.
اطمینان که پیدا شد، محبّت، پایدار میشود و اُنس به وجود میآید.
❣اساس محبّت، اطمینان است.
اگر اعتماد بین زن و شوهر از بین رفت،
محبّت آرام آرام از بین خواهد رفت.
✅باید به هم اعتماد داشته باشید.
❣اگر میخواهید محبّت طرف مقابلتان به شما زیاد باشد، وفاداری کنید،
حسّ اعتماد او را جلب کنید.
یکی از چیزهایی که محبّت را در خانواده به کلی به هم میریزد،
بیاعتمادیِ زن و شوهر به همدیگر است..
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹
🌹✨🌹
🌹✨🌹✨🌹
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
📣📣 #تمدیدشد
🎁 50% تخفیف ویژه 🎁
🔴 دورهٔ تربیت مربی مجازی
📌دورهای متفاوت وکارآمد جهت آموزش مربیان،مدیران ومادران 🌷
🌸 با حضور #استادراستگو و اساتید
برتر کشور 🌸
💯 #گواهی_معتبر 👌
⏪ هزینه مجموع دوره مجازی 300 هزار تومان ❌
⏪ #تخفیف 50 درصد ⬅️ فقط 150 هزار تومان
❇️ جهت اطلاع از شرایط ثبتنام به آی دی زیر پیام بدید
🔰🔰
@yamahdi85
💕زندگی عاشقانه💕
📣📣 #تمدیدشد 🎁 50% تخفیف ویژه 🎁 🔴 دورهٔ تربیت مربی مجازی 📌دورهای متفاوت وکارآمد جهت آموزش
#مادران و #مربیان عزیز برای دریافت و سفارش پک این دوره مجازی به ادمین ما پیام بدید فرصت عالی هست برای تهیه پک آموزش مجازی با 50 درصد تخفیف ✅
برای کسب اطلاع بیشتر 👇👇
@yamahdi85
#صوتی
سمینار #خانواده_موفق
دکتر #فرهنگ
#قسمت4
دانلود واجب برای همه😉
بسیار کاربردی و مهم
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#صوتی سمینار #خانواده_موفق دکتر #فرهنگ #قسمت4 دانلود واجب برای همه😉 بسیار کاربردی و مهم 💞 @zende
02-1 Khanevadeh Movafagh (www.DrFarhang.blogfa.com).mp3
10.01M
#صوتی
سمینار #خانواده_موفق
دکتر #فرهنگ
#قسمت4
دانلود واجب برای همه😉
بسیار کاربردی و مهم
💞 @zendegiasheghane_ma
این کارت هدیه رو جایزه گرفتم دادم شوهرم گفتم بجای روز مرد که به خاطر شرایط کرونا نتونستم برم بازار برات چیزی بگیرم
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
#تجربه
💞 @zendegiasheghane_ma
#صفحه84ازقرآن🌹
#جز_پنج🌹
#سوره_نساء 🌹
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به
#شهید_سید_مرتضی_بانان_خجسته
#ختم_قرآن
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت207 #فصل_شانزدهم وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: «چه
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت209
#فصل_شانزدهم
تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد، صمد را دیدم که دست بچه ها را گرفته و دنبال اتوبوس می دود.
همان طور که صمد می گفت، شد. زیارت حالم را از این رو به آن رو کرد. از صبح می رفتیم می نشستیم توی حرم. نماز قضا می خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می شدیم. گاهی که از حرم بیرون می آمدیم تا برویم هتل، نیمه های راه پشیمان می شدیم. نمی توانستیم دل بکنیم. دوباره برمی گشتیم حرم.
یک روز همان طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یک دفعه متوجه جمعیتی شدم که لااله الاالله گویان وارد حرم شدند. چند تابوت آرام آرام روی دست های جمعیت جلو می آمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می کردند. وقتی پرس وجو کردم، متوجه شدم این ها شهدای مشهدی هستند که قرار است امروز تشییع شوند. نمی دانم چطور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم هایم جمع شد. بچه ها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت ها. همه اش قیافه صمد جلوی چشمم می آمد، اما هر کاری می کردم، نمی توانستم برایش دعا کنم. حرفش یادم افتاد که گفته بود: «خدایا آدمم کن.» دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد.
ادامه دارد...✒️
#قسمت210
#فصل_شانزدهم
همان جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یک دفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمی اش می دیدم. دست هایم را به ضریح قفل کردم و همان طور که اشک می ریختم، گفتم: «یا امام رضا! خودت می دانی در دلم چه می گذرد. زندگی ام را به تو می سپارم. خودت هر چه صلاح می دانی، جلوی پایم بگذار.» هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یک دفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصه ای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانم ها بدجوری فشار می آوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچه ها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم.
رفتیم بازار رضا. همین طور یک دفعه ای تصمیم گرفتیم همه خریدهایمان را بکنیم و سوغات ها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت می کرد؛ اما هر چه می خواستیم، خریدیم و آمدیم هتل.
روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم، داشتیم ناهار می خوردیم که یکی از خانم هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت: «خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
💞 @zendegiasheghane_ma
جـ❤️ـانا بیا ...
که بی تـ❤️ـو ...
دلمان را قرار نیست
بیشمان مجال صبر و ...
سر انتظار نیست
#اللّهم_عجّل_ لولیک_ الفرج🌹🌹
🦋🕊🕊🦋🕊🕊🦋🕊🕊
شبتون پر نور
💞 @zendegiasheghane_ma
با نام خدا برای تان ضمن سلام
از حضرت حق طلب کنم فیض مدام
فیضی که شود شروع آن صبح ظهور
در خانه ی کعبه با تماشای امام
سلام دوشنبه تون زیبا
💞 @zendegiasheghane_ma
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🔰 در اوایل کرونا #مردم خوب رعایت میکردند اما الآن سستی دیده میشود😔
بار مجموعههای درمانی را سنگین نکنیم
🔻رهبر انقلاب: توفیقات کشور ما در مسئلهی مبارزهی با کرونا در دنیا منعکس شده، این اول کار بود. حالا آن مجاهدت اولی سست شده از سوی بعضی از #مردم و مسئولین. من نگرانیام از این است که مجموعههای درمانی خسته بشوند. بایستی ما کاری کنیم که بار روی دوش اینها این قدر سنگین نباشد. خدای ناکرده اگر اینها خسته بشوند از کار، وضع بدتر خواهد شد. ۹۹/۴/۷
🏷 رهبر انقلاب در ارتباط تصویری با همایش سراسری #قوه_قضائیه
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✍ سلام خوبی؟ این کلام رهبر انقلاب باعث نمیشه یکم به فکر فرو بری؟ اخه برای من و تو بچه شیعه مدعی ولایی بودن زشت نیست رهبرمون نگران رعایت نکردن مسائل بهداشتی و ماسک نزدنمون باشه؟؟؟😔
⏪میگم یادته گفتیم #حی_بودن یعنی اینکه خیرت به دیگران برسه تو هر زمینه ای بدون اینکه توقع جبران داشته باشی؟؟
یادته گفتیم #حی_بودن یعنی استفاده از تمام ظرفیتها و استعدادهات؟
⏪ حالا وقتشه که #حی باشی و نشون بدی که جامعه ت؛ دغدغه های ولی زمانت و سلامت مردمت برات مهمه لطفا برای پویش #من_ماسک_میزنم یه حرکتی بکن ؛ تو خانواده؛ اقوام ؛ دوستان هر کس که میدونی رعایت نمیکنه توجیهش کن براش توضیح بده که چقدر این نکته الان مهمه
بسم الله میخوام همتون بیایید پای کار اهالی زندگی عاشقانه
یاعلی
#من_ماسک_میزنم
#کرونا_را_به_مدد_الهی_شکست_میدهیم
💞 @zendegiasheghane_ma
#خانمها_بخوانند
#چت_کردن
همیشه مقدمه خیانت نیست برخی اوقات فقط پر کردن خلا عاطفیست
به جای دعوا و مشاجره سعی کنید خلا عاطفی همدیگر را پر کنید
کم کم وابستگی به چت کردن کاهش میابد
💞 @zendegiasheghane_ma
#صوتی
سمینار #خانواده_موفق
دکتر #فرهنگ
#قسمت5
دانلود واجب برای همه😉
بسیار کاربردی و مهم
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#صوتی سمینار #خانواده_موفق دکتر #فرهنگ #قسمت5 دانلود واجب برای همه😉 بسیار کاربردی و مهم 💞 @zende
02-2 Khanevadeh Movafagh (www.DrFarhang.blogfa.com).mp3
10.37M
#صوتی
سمینار #خانواده_موفق
دکتر #فرهنگ
#قسمت5
دانلود واجب برای همه😉
بسیار کاربردی و مهم
💞 @zendegiasheghane_ma
"حی _شدم
سلام دوستای خوبم
با پیاماتون منم بفکرم رسید کارهایی ک این چندروز انجام دادم و بنویسم براتون.
این چندروز ظرف و ظروفایی ک یه مدت زیاد ازشون استفاده میکردم جمع کردم و یه ظرفای دیگه دم دست گزاشتم استفاده کنم ک تنوع بشه برام
وسیله های آشپزخونه مو جابجا کردم که تنوع باعث تغییر روحیه م برای کار بشه.
چون آشپزخونه م کوچیکه هرازچندگاهی این کارو میکنم.
کمدلباسامو کمی زیرو رو کردم و یه لباسایی گزاشتم و یسری لباس و جمع کردم تا دوماه از اون لباسا استفاده کنم ک تنوعی بشه.
گل طبیعی زیاد دارم
خاک توشونو عوض کردم و جاشونو جابجا کردم همشونو جمع کردم زیر پنجره خیلی روحیه مون تغییر کرد از دیدشون.
بلوز نخی های شوهرمو که آب رفته بودن جمع کردم دادم به مامانم
دوتا سفره هم داشتم ک پاره شده بودن
بمامانم گفتم پشت بلوزارو در بیار بدوز بهم
سفرو بزار وسط و پشت و روشو ازون پارچه ها بزار زیر انداز بچه ها بشه😂
چون دوتا بچه کوچیک دارم زیاد استفاده م میشه
خودمم خیاطی بلد نیستم زحمت به مامانم دادم🙈
اولش ایده م برای مامانم جالب نبود اما الان میگه چقدر خوب شد😊
#حی_بودن
تجربه #ارسالی_اعضا
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت209 #فصل_شانزدهم تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندید
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت211
#فصل_شانزدهم
هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»
زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده. شروع کرد به معذرت خواهی. واقعاً شوکه شده بودم. به پِت پِت افتادم و پرسیدم: «مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم...»
زن دستم را گرفت و گفت: «نه خانم محمدی، طوری نشده. اتفاقاً حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند.»
زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد.
فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن وقت ها پیکان جزو بهترین ماشین ها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدیم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک ها را از ماشین پایین آورد و بچه ها را گرفت. روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب پاشی شده و بوی گل ها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه بالکن.
ادامه دارد...✒️
#قسمت212
#فصل_شانزدهم
برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچه ها که از دیدنم ذوق زده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: «می گویند زن بلاست. الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشد.»
زودتر از آن چیزی که فکرش را می کردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله می کردم و اشک می ریختم و می گفتم: «بی انصاف! لااقل این یک جا مرا با خودت ببر.»
گفت: «غصه نخور. تو هم می روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم.»
رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانی هایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها می گذشت، بی تاب تر می شد. می گفت: «دیگر دارم دیوانه می شوم. پنجاه روز است از بچه ها خبر ندارم. نمی دانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم.»
بالاخره رفت. می دانستم به این زودی ها نباید منتظرش باشم. هر چهل و پنج روز یک بار می آمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمی گشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سال 1364 بود. بار آخری که به مرخصی آمد، گفتم: «صمد! این بار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری است ها!»
قول داد. اما تا آن روز که ماه آخر بارداری ام بود نیامده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
💞 @zendegiasheghane_ma