"حی _شدم
سلام دوستای خوبم
با پیاماتون منم بفکرم رسید کارهایی ک این چندروز انجام دادم و بنویسم براتون.
این چندروز ظرف و ظروفایی ک یه مدت زیاد ازشون استفاده میکردم جمع کردم و یه ظرفای دیگه دم دست گزاشتم استفاده کنم ک تنوع بشه برام
وسیله های آشپزخونه مو جابجا کردم که تنوع باعث تغییر روحیه م برای کار بشه.
چون آشپزخونه م کوچیکه هرازچندگاهی این کارو میکنم.
کمدلباسامو کمی زیرو رو کردم و یه لباسایی گزاشتم و یسری لباس و جمع کردم تا دوماه از اون لباسا استفاده کنم ک تنوعی بشه.
گل طبیعی زیاد دارم
خاک توشونو عوض کردم و جاشونو جابجا کردم همشونو جمع کردم زیر پنجره خیلی روحیه مون تغییر کرد از دیدشون.
بلوز نخی های شوهرمو که آب رفته بودن جمع کردم دادم به مامانم
دوتا سفره هم داشتم ک پاره شده بودن
بمامانم گفتم پشت بلوزارو در بیار بدوز بهم
سفرو بزار وسط و پشت و روشو ازون پارچه ها بزار زیر انداز بچه ها بشه😂
چون دوتا بچه کوچیک دارم زیاد استفاده م میشه
خودمم خیاطی بلد نیستم زحمت به مامانم دادم🙈
اولش ایده م برای مامانم جالب نبود اما الان میگه چقدر خوب شد😊
#حی_بودن
تجربه #ارسالی_اعضا
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت209 #فصل_شانزدهم تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندید
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت211
#فصل_شانزدهم
هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»
زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده. شروع کرد به معذرت خواهی. واقعاً شوکه شده بودم. به پِت پِت افتادم و پرسیدم: «مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم...»
زن دستم را گرفت و گفت: «نه خانم محمدی، طوری نشده. اتفاقاً حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند.»
زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد.
فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن وقت ها پیکان جزو بهترین ماشین ها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدیم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک ها را از ماشین پایین آورد و بچه ها را گرفت. روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب پاشی شده و بوی گل ها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه بالکن.
ادامه دارد...✒️
#قسمت212
#فصل_شانزدهم
برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچه ها که از دیدنم ذوق زده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: «می گویند زن بلاست. الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشد.»
زودتر از آن چیزی که فکرش را می کردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله می کردم و اشک می ریختم و می گفتم: «بی انصاف! لااقل این یک جا مرا با خودت ببر.»
گفت: «غصه نخور. تو هم می روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم.»
رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانی هایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها می گذشت، بی تاب تر می شد. می گفت: «دیگر دارم دیوانه می شوم. پنجاه روز است از بچه ها خبر ندارم. نمی دانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم.»
بالاخره رفت. می دانستم به این زودی ها نباید منتظرش باشم. هر چهل و پنج روز یک بار می آمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمی گشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سال 1364 بود. بار آخری که به مرخصی آمد، گفتم: «صمد! این بار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری است ها!»
قول داد. اما تا آن روز که ماه آخر بارداری ام بود نیامده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
💞 @zendegiasheghane_ma
#صفحه85ازقرآن🌹
#جز_پنج🌹
#سوره_نساء 🌹
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به
#شهید_رسول_کریمی
#ختم_قرآن
💞 @zendegiasheghane_ma
جرم و تقصیر ...
ز ما بوده و هست ...
آقـ💔ـا جان
که دعای فرج❤️ ...
عاجل تأثير نشد...
#اللّهم_عجّل_لولیک_الفرج🌹🌹
🍃🍃🕊🍃🍃🕊🍃🍃🕊
خواهش میکنم با خضوع و خشوع برای فرج دعا کنید🌹
شبتون نورانی
💞 @zendegiasheghane_ma
به نام آنکه به یادش همیشه آرامم
بدون دلهره راحت به سیر ایامم
خدای بنده نوازی که رزق من با اوست
خودش نموده ضمانت حلاوت کامم
کنار سفره ی لطفش نه فکر نان باشم
نه در مقام حضورش به جستن نامم
نه از گذشته ی عمرم کنم به حسرت یاد
نه بیم و دغدغه دارم برای فرجامم
تفاوتی ننماید به صحنه نقشم چیست
که من وظیفه ی خود را به حال انجامم
سلام روزتون بخیر
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
برداشت هایی از کتاب #مفاتیح_الحیاة
#قسمت61
#گرامی_داشتن_فرزندان
🔰🔰🔰
🌸 رسول اکرم صلیالله علیه و آله فرمودند: فرزندان خود را #گرامی بدارید ( به آنها شخصیت بدهید) و آنان را خوب #تربیت کنید که موجب #مغفرت شماست
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
❤️ خانوم خونه ❤️
👌👌 #یادمون_باشه حفظ #کرامت_انسانها اولین و مهم ترین اصل مدیریت است.
👈 پس اگه می خوایم فرزندانمان را درست تربیت و مدیریت کنیم به هیچ قیمتی نباید احترام و عزت و کرامت آنها را زیر پا بگذاریم.
🏡 #یادمون_باشه اگه می خواهیم بچه مون باشخصیت باشه باید از توی خونه به بچه هامون شخصیت بدهیم و محترم و عزیز بودنش را به او القا کنیم
❌ مادری که فرزندش رو در خلوت و یا درجمع کوچک می کنه، انتظار زیادی از تربیت فرزندش نداشته باشه
🗣 درست صدا کردن، سرزنش نکردن، امر و نهی زیاد نکردن به خصوص در ۷ سال اول که باید از امر و نهی پرهیز کرد و ... تا غیبت نکردن و دروغ نگفتن و ... همه اینها در جهت بالا بردن کرامت و شخصیت انسانی است
👌 #یادمون_باشه حتی اگه فرزندانمان مرتکب خطایی می شوند اجازه نداریم آبرویشان را ببریم، اجازه نداریم تحقیرشان کنیم، خیلی وقتا حتی اجازه نداریم به روی خودمان بیاوریم که فهمیدیم چه کار کردی ( اصل تغافل)
✅ و البته باید از راه صحیحش با صبوری و حفظ عزت و کرامت فرزند او را متوجه اشتباهش کرد
👹 ولی شیطان همیشه ما رو به عجله و تخریب و تحقیر و برخورد چکشی سوق می دهد که این صددرصد اشتباه است
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
🌹✨✨✨✨🌹✨✨✨✨🌹
#خانمها_بخوانند
💕نکته های ناب ارتباطی
گفتم : نامزدم احساسات نداره!
وقتی باهاش حرف می زنم،،
خوب جوابم رو نمیده، احساسی نیست،،
این همه من بهش ابراز علاقه می کنم،،
اون هی میگه منم همینطور...
شروع کننده عشقولانه های دوران عقد،،
منم،،
اون نیست! 😔
🍃گفت : نامزد شما همیشه اینطور هستند؟
گفتم : نه وقتی کنار هم هستیم،،
ایشون عالی هستند،،
قشنگ ظرف محبتم رو پر می کنند. ابراز احساسات شون عالیه...
🍃گفت : آفرین به شما که منصف هستید و خداروشکر،،
با این توضیحات شما،،
👈 ایشون بسیار همراه و اتفاقا عاطفی هستند!
احتمالا این شکایت شما فقط در یک زمینه خاص هست؟
گفتم : اره،، توی چت ها و گفتگوی مجازی،، نامزدم احساسات به خرج نمیده،،
من اینطوری دوست ندارم!
🍃گفت : اکثر آقایون اینطور هستند،،
خیلی کوتاه و مختصر می نویسند و به نوشتن و چت کردن و ابراز علاقه مجازی،،
تمایلی ندارند.
در این زمینه باهاش صحبت کنید و انتظارات تون رو بگین.
اما...
👈زندگی آینده شما مجازی نیست عروس خانم،،
واقعی و حقیقیه،، ✅
ابراز ناراحتی و شکایت،،
و تعمیم یک ناراحتی به همه امور زندگی و ابراز ناامیدی،،
برای زندگی آینده تون خوب نیست. 👉
مراقب جوانه های تازه و جوان" ارتباط تون" باشید.
👈تلقین و خودگویی های مثبت،،
باعث افزایش امید به زندگی تون خواهد شد. ان شا الله..
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨✨✨✨🌹✨✨✨✨🌹
#پرسش_پاسخ
#مشاوره
خانم #شاکری
#همسرم_زود_جوش_میاره
سلام من شوهرم یه مشکلی که داره اینکه زود جوش میاره و من نمیتونم باهاش منطقی هم حرف بزنم تازه اگه ناراحت بشم یا قهر کنم یا سروسنگین بشم بدتر میشه تو این عصبانی شدن هاش خیلی وقتا حرفا یا حرکاتی کرده که من هیچ وقت نتونستم اونارو فراموش کنم
💥⚡💥
🍀سلام عزیزم،،
این رفتار همسرتون،،
باعث تلنبار شدن احساسات فروخورده در شما میشه و به شدت دل نازک و شکننده میشین.
به طوری که با کوچکترین تلنگری اشک تون جاری میشه،، 🌧🌧
اما به خاطر عصبانی نشدن همسرتون،،
جرات گریه کردن ندارید.
عزیز،،
هر انسانی نقاط ضعف و قوت داره،،
همسر شما هم همینطور..
ایشون ممکنه عصبی و زود جوش باشند،،
اما حتما صفات خیلی خوبی هم دارند. 👉
و اینکه ساعات آرامش زندگی تون کم نیست،،
در اون زمان ها،،
🌸مهارت و شیوه صحیح برخورد،،
و صحبت با همسر رو یاد بگیرید🌸
و آهسته آهسته مسائل زندگی تون رو حل کنید. ان شا الله
✍ سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات
💞 @zendegiasheghane_ma
#هردوبخوانیم
حوصله و بردباری در زندگی زناشویی از اهمیت خاصی برخوردار است.
👈 همیشه در برخورد با همسرتون چند ثانیه مکث کنید و تا بعدا پشیمون نشید...
💞 @zendegiasheghane_ma
#صوتی
سمینار #خانواده_موفق
دکتر #فرهنگ
#قسمت6
دانلود واجب برای همه😉
بسیار کاربردی و مهم
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#صوتی سمینار #خانواده_موفق دکتر #فرهنگ #قسمت6 دانلود واجب برای همه😉 بسیار کاربردی و مهم 💞 @zende
02-3 Khanevadeh Movafagh (www.DrFarhang.blogfa.com).mp3
10.88M
#صوتی
سمینار #خانواده_موفق
دکتر #فرهنگ
#قسمت6
دانلود واجب برای همه😉
بسیار کاربردی و مهم
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🌹✨🌹✨🌹
🌹✨🌹
🌹
#خانمها_بخوانند
🔵همیشه این کار رو میکنی، هیچوقت اینکارو نمیکنی:
❌اون از اوضاع غذا خوردنت، اون از کارت، اون از...
با این کار همسرتان را گیج می کنید که دقیقاً کدام کارش شما را آزار داده است.
👈یاد بگیرید دقیقا روی مشکلی که شما را ناراحت کرده تمرکز کنید، اگر از اینکه شوهرتان جوراب های کثیفش را در راهرو انداخته دلخورید به او نگوييد تو همیشه همینجوری هستی، #صریح باشید و از کلی گویی پرهیز کنید.
این راه بهتری برای رسیدن به یک زندگی سالم و موفق است.
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
ضمن خیر مقدم به عزیزانی که تازه به جمع ما پیوستند ازتون دعوت میکنم کانال دوم ما رو اصلا از ندید؛ هر چقدر از مدت ازدواجتون گذشته باشه بازم به این کانال نیاز دارید😊👆👆
✅ #عضویت اجباری😉
#صفحه86ازقرآن🌹
#جز_پنج🌹
#سوره_نساء 🌹
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به
#شهید_عبدالله_میراحمدی
#ختم_قرآن
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت211 #فصل_شانزدهم هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت213
#فصل_شانزدهم
شام بچه ها را که دادم، طفلی ها خوابیدند. اما نمی دانم چرا خوابم نمی برد. رفتم خانه همسایه مان، خانم دارابی، خیلی با هم عیاق بودیم، چون شوهر او هم در جبهه بود، راحت تر با هم رفت و آمد می کردیم. اغلب شب ها یا او خانه ما بود یا من به خانه آن ها می رفتم. اتفاقاً آن شب مهمان داشت و خواهرشوهرش پیشش بود. یک دفعه خانم دارابی گفت: «فکر کنم امشب بچه ات به دنیا می آید. حالت خوب است؟!»
گفتم: «خوبم. خبری نیست.»
گفت: «می خواهی با هم برویم بیمارستان؟!»
به خنده گفتم: «نه... این دفعه تا صمد نیاید، بچه دنیا نمی آید.»
ساعت دوازده بود که برگشتم خانه خودمان. با خودم گفتم: «نکند خانم دارابی راست بگوید و بچه امشب دنیا بیاید.»
به همین خاطر همان نصف شبی خانه را تمیز کردم. لباس و وسایل بچه را آماده گذاشتم. بعد رفتم، بخوابم. اما مگر خوابم می برد. کمی توی جا غلت زدم که صدای در بلند شد. خوشحال شدم. گفتم حتماً صمد است. اما صمد کلید داشت. رفتم و در را باز کردم. خانم دارابی بود. گفت: «صدای آژیر آمبولانس شنیدم، فکر کردم دردت گرفته، دنبالت آمده اند.»
گفتم: «نه، فعلاً که خبری نیست.»
#فصل_شانزدهم
خانم دارابی گفت: «دلم شور می زند. امشب پیشت می مانم.»
هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که حس کردم واقعاً درد دارد سراغم می آید. یک ساعت بعد حالم بدتر شد. طوری که خانم دارابی رفت خواهرشوهرش را از خواب بیدار کرد، آورد پیش بچه ها گذاشت. ماشینی خبر کرد و مرا برد بیمارستان. همین که معاینه ام کردند، مرا فرستادند اتاق زایمان و یکی دو ساعت بعد بچه به دنیا آمد.
فردا صبح همسایه ها آمدند بیمارستان و آوردندم خانه. یکی اتاق را تمیز می کرد، یکی به بچه ها می رسید، یکی غذا می پخت و چند نفری هم مراقب خودم بودند. خانم دارابی کسی را فرستاد سراغ شینا و حاج آقایم. عصر بود که حاج آقا تنهایی آمد. مرا که توی رختخواب دید، ناراحت شد. به ترکی گفت: «دختر عزیز و گرامی بابا! چرا این طور به غریبی افتادی. عزیزکرده بابا! تو که بی کس و کار نبودی.»
بعد آمد و کنارم نشست و پیشانی سردم را بوسید و گفت: «چرا نگفتی بچه ات به دنیا آمده. گفتند مریضی! شینا هم حالش خوش نبود نتوانست بیاید.»
همان شب حاج آقایم رفت دنبال برادرشوهرم، آقا شمس الله که با خانمش همدان زندگی می کردند. خانم او را آورد پیشم. بعد کسی را فرستاد دنبال شینا و خودش هم کارهای خرید بیرون را انجام داد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
💞 @zendegiasheghane_ma
اینم یه کانال دیگه ما مخصوص تمام بانوان عاشق هنر؛ آشپزی؛ خلاقیت و ....
اینجا هم منتظرتونیم😊👆👆
#مهدےجان_عج
تا کی برای دیدن رویت دعا کنم؟
تاکی دودست خویش بسوی خداکنم؟
در پیشگاه قدس تو از خاک کمترم
بگذار خاک پای تو را توتیا کنم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
شبتون پر نور
💞 @zendegiasheghane_ma