#صوتی
سمینار #خانواده_موفق
دکتر #فرهنگ
#قسمت12
دانلود واجب برای همه😉
بسیار کاربردی و مهم
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#صوتی سمینار #خانواده_موفق دکتر #فرهنگ #قسمت12 دانلود واجب برای همه😉 بسیار کاربردی و مهم 💞 @zend
04-3 Khanevadeh Movafagh (www.DrFarhang.blogfa.com).mp3
7.16M
#صوتی
سمینار #خانواده_موفق
دکتر #فرهنگ
#قسمت12
دانلود واجب برای همه😉
بسیار کاربردی و مهم
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🌹✨🌹✨🌹✨🌹
🌹✨🌹✨🌹
🌹✨🌹
🌹
#خانمها_بخوانند
🔆 در مورد نیازها و خواسته هایتان توان مالی همسرتان را در نظر بگیرید و هیچ گاه بیشتر از توانش از او درخواستی نداشته باشید.
و این را هم بدانید که رازق خداست،
چیزی که قرار باشد به شما برسد اگر زمین و آسمان هم دست به یکی کنند و بخواهند مانع شوند، نمی توانند و بر عکس.
رزق مشخص ما بدست ما می رسد. پس من خیلی توانم را برایش خرج نکنم و برایش حرص نخورم.
💞 @zendegiasheghane_ma
🔴 ملاحظات استفاده از ماسک پارچهای
#من_ماسک_میزنم
💞 @zendegiasheghane_ma
#صفحه96ازقرآن🌹
#جز_پنج🌹
#سوره_نساء 🌹
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#ختم_قرآن
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت231 #فصل_هفدهم دوباره خندید و گفت: «بعد از اینکه بچه ها ما را
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت233
#فصل_هفدهم
پایان هفته بعد صمد برگشت. گفت: «آمده ام یکی دو هفته ای پیش تو و بچه ها بمانم.»
شب اول، نیمه های شب با صدایی از خواب بیدار شدم. دیدم صمد نیست. نگران شدم. بلند شدم رفتم توی هال. آنجا هم نبود. چراغ سنگر روشن بود. دیدم صمد نشسته توی سنگر روی سجاده اش و دارد چیز می نویسد.
گفتم: «صمد تو اینجایی؟!»
هول شد. کاغذی را تا کرد و گذاشت لای قرآن.
گفتم: «این وقت شب اینجا چه کار می کنی؟!»
گفت: «بیا بنشین کارت دارم.»
نشستم روبه رویش. سنگر سرد بود. گفتم: «اینجا که سرد است.»
گفت: «عیبی ندارد. کار واجب دارم.»
بعد دستش را گذاشت روی قرآن و گفت: «وصیت نامه ام را نوشته ام. لای قرآن است.»
ناراحت شدم. با اوقات تلخی گفتم: «نصف شبی سر و صدا راه انداخته ای، مرا از خواب بیدار کرده ای که این حرف ها را بزنی؟! حال و حوصله داری ها.»
گفت: «گوش کن. اذیت نکن قدم.»
گفتم: «حرف خیر بزن.»
ادامه دارد...
#قسمت234
#فصل_هفدهم
خندید و گفت: «به خدا خیر است. از این خیرتر نمی شود!»
قرآن را برداشت و بوسید. گفت: «این دستور دین است. آدم مسلمانِ زنده باید وصیتش را بنویسد. همه چیز را برایتان تمام و کمال نوشته ام. نمی خواهم بعد از من حق و حقوقتان از بین برود. مال و اموالی ندارم؛ اما همین مختصر هم نصف مال توست و نصف مال بچه ها. وصیت کرده ام همین جا خاکم کنید. بعد از من هم بمانید همدان. برای بچه ها بهتر است. اگر بعد از من جسد ستار پیدا شد، او را کنار خودم خاک کنید.»
بغض کردم و گفتم: «خدا آن روز را نیاورد. الهی من زودتر از تو بمیرم.»
خندید و گفت: «در ضمن باید تمرین کنی از این به بعد به من بگویی ستار، حاج ستار. بعد از شهادتم، هیچ کس مرا به اسم صمد نمی شناسد. تمرین کن! خودت اذیت می شوی ها!»
اسم شناسنامه ای صمد ستار بود و ستار، برادرش، صمد. اما همه برعکس صدایشان می زدند. صمد می گفت: «اگر کسی توی جبهه یا محل کار صدایم بزند صمد، فکر می کنم یا اشتباه گرفته یا با برادرم کار دارد.» می خندید و به شوخی می گفت: «این بابای ما هم چه کارها می کند.»
بلند شدم و با لج گفتم: «من خوابم می آید. شب به خیر، حاج صمد آقا.»
سردم بود. سُریدم زیر لحاف. سرما رفته بود توی تنم. دندان هایم به هم می خورد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
💞 @zendegiasheghane_ma
🍃🌟🍃🌟🍃
🌼گر عاشق و #دلداده شویم می آید
🍃پاک از گنه ،آزاده شویم می آید
🌼پیداست علائم ظهورش اما
🍃وقتی که ما✨ آماده شویم می آید
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
التماس دعای فرج
شبتون پر نور
💞 @zendegiasheghane_ma
خواهی که در
پناه کرامات سرمدی
ایمن شوی ز فتنه و
ایمن زِ هر بدی
لبریز کن زِ عطر گل
نور سینه را
با ذکر یک صلوات
بر نبی وآل نبی
✨اللّهمَّ صَلِّ عَلی محمَّد آلِ مُحَمَّد
💞 @zendegiasheghane_ma