#هردوبخوانیم
🌍 هیچ همسر بیعیبی در زیر این آسمان وجود ندارد!
✅ هیچ انسان بیعیبی وجود ندارد. هیچ همسر بیعیبی در زیر این آسمان وجود ندارد.
💮 عیب ها را نباید بزرگ کرد.
🌺 اگر محبت باشد همهٔ عیوبی را که ممکن است انسان در کسی ببیند، خواهد پوشاند
⚠️ و مانع خواهد شد از اینکه مسائل کوچک را عمده کنند و خدای نکرده باعث بروز مشکلات شوند.
💞 @zendegiasheghane_ma
#هردوبخوانیم 🧔🏻🧕🏻
#خانما
يه عادت اشتباه خانمها اينه كه گاهاً دعواهاى بين خودشون و همسرشون رو براى اطرافيان تعريف میكنند...!
👈 درسته اون لحظه سبک ميشيم و حتى ممكنه راهكار هم بگيريم ولى در بلند مدت تمام وجهه_همسرمون و زندگى دو نفرهمون رو در نگاه اطرافيان خراب میكنيم...
#اقایون
از خریدن_گل برای همسرتون اون هم بدون_بهانه غافل نشید
حکم تیری رو داره که صاف به قلبش اصابت میکنه و البته نگران کهنه_شدن این عمل نباشید چون امکان پذیر نیست.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸
#هردوبخوانیم 🧔🏻🧕🏻
#همسرداری
اگر همسرمان را برای مدت طولانی تحت فشار و زور قرار دهیم؛ به جایی خواهیم رسید که ممکن است هرگز دوباره صمیمیتی بین ما ایجاد نشود و بازگشتی وجود نداشته باشد!
برای ایجاد و نگهداری رابطه با همسرمان، باید از رفتارهای مخرب و قطع کننده ارتباط دست برداریم.
👈 رفتارهایی از قبیل زور، اجبار، تحمیل، تنبیه، شکایت، سرزنش، پاداش، کنترل، ریاست، غرغر، مقایسه، قهر و کنارهگیری و...
به جای این رفتارهای تخریبگر، رفتارهای مهرورزی و پیوند دهنده را جایگزین کنیم.
👈 این رفتار عبارتند از گوش کردن، حمایت کردن، مذاکره، تشویق و دلگرمی، عشق و دوستی، اعتماد، پذیرش، گشادهرویی، احترام گذاردن و...
💞 @zendegiasheghane_ma
#صفحه108ازقرآن🌹
#جز_شش🌹
#سوره_نساء 🌹
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به
#شهید_قامت_بیات
#ختم_قرآن
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت257 #فصل_نوزدهم نشستم پایین پایش و آرام گریه کردم و گفتم: «سهم م
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت259
#فصل_نوزدهم
دلم می خواست خم شوم و به یاد آخرین دیدارمان پیشانی اش را ببوسم. زیر لب گفتم: «خداحافظ» همین. دیگر فرصت حرف بیشتری نبود. چند نفر آمدند و صمدم را بردند. صمدی که عاشقش بودم. او را بردند و از من جدایش کردند. سنگ لحد را که گذاشتند و خاک ها را رویش ریختند، یک دفعه یخ کردم. آن پاره آتشی که از دیشب توی قلبم گر گرفته بود، خاموش شد. پاهایم بی حس شد. قلبم یخ کرد. امیدم ناامید شد. احساس کردم بین آن همه آدم، تنهای تنها هستم؛ بی یار و یاور، بی همدم و هم نفس. حس کردم یک دفعه پرت شدم توی یک دنیای دیگر، بین یک عده غریبه، بی تکیه گاه و بی اتکا. پشتم خالی شده بود. داشتم از یک بلندی می افتادم ته یک دره عمیق.
کمی بعد با پنج تا بچه قد و نیم قد نشسته بودم سر خاکش. باورم نمی شد صمد آن زیر باشد؛ زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی کنارش بنشینم، نگذاشتند. دستم را گرفتند و سوار ماشین کردند. وقتی برگشتیم، خانه پر از مهمان بود. دوستانش می آمدند. از خاطراتشان با صمد می گفتند. هیچ کس را نمی دیدم. هیچ صدایی نمی شنیدم. باورم نمی شد صمد من آن کسی باشد که آن ها می گفتند. دلم می خواست زودتر همه بروند. خانه خالی بشود. من بمانم و بچه ها. مهدی را بغل کنم. زهرا را ببوسم. موهای خدیجه را ببافم. معصومه را روی پاهایم بنشانم. در گوش سمیه لالایی بخوانم.
ادامه دارد...✒️
#قسمت260
#فصل_نوزدهم
بچه هایم را بو کنم. آن ها بوی صمد را می دادند. هر کدامشان نشانی از صمد توی صورتشان داشتند. همه رفتند. تنها شدم. تنها ماندم. تنها ماندیم. مهدیِ سه ساله مرد خانه ما شد.
اما نه، صمد هم بود؛ هر لحظه، هر دقیقه. می دیدمش. بویش را حس می کردم.
آن پیراهن قشنگی را که از مکه آورده بود، اتو کردم و به جا لباسی زدم؛ کنار لباس های خودمان. بچه ها که از بیرون می آمدند، دستی روی لباس بابایشان می کشیدند. پیراهن بابا را بو می کردند. می بوسیدند. بوی صمد همیشه بین لباس های ما پخش بود. صمد همیشه با ما بود.
بچه ها صدایش را می شنیدند: «درس بخوانید. با هم مهربان باشید. مواظب مامان باشید. خدا را فراموش نکنید.»
گاهی می آمد نزدیکِ نزدیک. در گوشم می گفت: «قدم! زود باش. بچه ها را زودتر بزرگ کن. سر و سامان بده. زود باش. چقدر طولش می دهی. باید زودتر از اینجا برویم. زود باش. فقط منتظر تو هستم. به جان خودت قدم، این بار تنهایی به بهشت هم نمی روم. زود باش. خیلی وقت است اینجا نشسته ام. منتظر توام. ببین بچه ها بزرگ شده اند.
دستت را به من بده. بچه ها راهشان را بلدند. بیا جلوتر. دستت را بگذار توی دستم. تنهایی دیگر بس است. بقیه راه را باید با هم برویم...»
ادامه دارد...✒️
قسمت : آخر
#فصل_نوزدهم
#نحوه_شهادت_شهیدستارابراهیمی
در عملیات کربلای ۵ زمانی که ماموریت گردان حاج ستار در عملیات تمام شده بود و در حال برگشت بودند، فرمانده گردان بعدی به علّت پاتک دشمن به شهادت رسید. ستار به عنوان جایگزین فرمانده گردان برای ادامه عملیات رفت. از کانال در حال تیراندازی بود که ترکش به سرش اصابت کرد و به شهادت رسید. بچهها جنازهاش را به عقب آوردند تا به دست دشمن نیفتد. بعد از شهادت حاج ستار از رادیوی عراق اعلام شده بود که ستار ابراهیمی کشته شده است.
حاج ستار ابراهیمی هژیر، فرمانده گردان ۱۵۵ لشکر انصارالحسین (ع) در کربلای ۵ منطقه عملیاتی شلمچه در تاریخ ۱۲ اسفند ۶۵ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
#پایان
تصویر زیر عکس شهیدستارابراهیمی هژیر (صمد) وهمسربزرگوارشون خانم قدم خیرمحمدکنعان میباشد👇👇👇
💞 @zendegiasheghane_ma
شهید ستارابراهیمی همرا ه با همسر بزرگوارشون
روحش شاد
#دختر_شینا به پایان رسید
شادی روح تمام شهدا صلوات🌹
💐معرفت مهدوی💐
☀️ﭼﺮﺍﻍ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻮﺭﺵ ﻣﯽﺁِﯾﺪ، ﺗﺎﺭﯾﮑﯽﻫﺎ ﻣﯽﺭﻭﺩ؟ﺣﮑﺎﯾﺖ اﻣﺎم ﺣﮑﺎﯾﺖ ﭼﺮﺍﻍ ﺍﺳﺖ. ﭼﻄﻮﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ. ﻋﺎﻟﻢ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻫﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ.
☀️ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ. ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﮐﻨﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ.
☀️ﭼﺮﺍﻍ ﻋﺎﻟﻢ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﻣﺎﻩ و ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ و ﭼﺮﺍﻍ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ و ﻓﺎﻧﻮﺱ و ﺷﻤﻊ ﺍﺳﺖ.
☀️ﭼﺮﺍﻍ ﻋﺎﻟﻢ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻫﻢ اﻣﺎم زمان عجل الله فرجه است.
#معرفت_امام
#زیارت_جامعه_کبیره
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌹🌹
🌱🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌱
شبتون پر نور
💞 @zendegiasheghane_ma
با نام خدا برای تان ضمن سلام🌸
از حضرت حق طلب کنم فیض مدام🌼
فیضی که شود شروع آن صبح ظهور🌸
در خانه ی کعبه با تماشای امام🌼
سلام روزتون بخیر
💞 @zendegiasheghane_ma