eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.8هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.6هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
پرچم های عزای امام حسین افتخار دادند و در ورودی،خانه و تراس ما را مزین به خودشون کردن،ان شاالله که لایق لطف ائمه باشیم🙏 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۲ نکته در زندگی مشترک 🎬 | جلسه ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🌸همسری که شوهر خود را از جهنم نجات داد🌸 ✍از زنانی که جزء خاندان حضرت امام حسین (ع) نبودند ولی از خود عظمت به یادگار گذاشتند، همسر زهیر ابن قین است که عامل اصلی نجات زهیر از اعماق جهنم و رساندن او به عالی‌ترین درجات بهشت می‌شود. زهیر، عثمانی بود. عثمانی‌ها معتقد بودند خون عثمان بر گردن حضرت امیرالمؤمنین (ع) است و به همین دلیل دشمن حضرت بودند. زهیر نمی‌خواست با حضرت امام حسین (ع) مواجه شود؛ اما وقتی قاصد آمد و گفت امام می‌خواهند تو را ببینند، قصد نداشت برود‌! همسرش گفت «سبحان‌الله! پسرِ دختر پیامبر تو را می‌طلبد و تو نمی‌روی؟». چنان این را محکم گفت که زهیر شرمنده شد و تصمیم گرفت نزد امام (ع) برود. ما نمی‌دانیم چه بین او و امام رد و بدل شده است. وقتی برگشت، دیدند متحول شده و شاد و مسرور بود و گفت «من راه خودم را پیدا کرده‌ام» نقل مشهور این است که زهیر، همسرش را به کوفه بازگرداند و موقعی که می‌خواستند جدا شوند همسر با چشمان گریان گفت: 💥«تو در رکاب پسر پیامبر به شهادت نائل می‌شوی. در روز قیامت من را فراموش نکن» و درست هم می‌گفت چون او عامل این تحول شده بود. 📚 گفتاری از دكتر محمدحسین رجبی دوانی* ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
به نام خداوند مهربانی ها🌱🌸 #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر #قسمت_اول وقتی کسی گناهی رو انجام می ده مث
به نام خداوند مهربانی ها🌸🌱 در نکات قبلی متوجه شدیم که امر به معروف خشونت و ... نیست بلکه نوعی محبت و نجات دادن و مسئولیت پذیری است❤️🌹 مچ گیری نیست بلکه دست گیری است🤝 سرزنش کردن نیست❌❌ بلکه با زبان خوش و ... 😊صورت میگیرد و همان اسلامی که سرزنش کردن رو عمل زشتی می دونه رو واجب می دونه پس👇 این دو با هم فرق دارن✅😉 _______________________________ امر به معروف قضاوت کردن نیست 🌹 قضاوت کردن کار خوبی نیست❌❌ در ما وقتی مطمئن باشیم که یک عمل گناه انجام میشه یا واجبی ترک شده تذکر میدهیم✅ نه از روی حدس و گمان❌ مثلا اگر دختر خانمی به همراه آقایی در حال راه رفتن در کنار هم هستند و معلوم نیست که محرم هستند یا نامحرم نیازی به تذکر نیست😊😊 ولی به محض اینکه مطمئن شدیم باید تذکر دهیم 😊 این پیام را منتشر کنید....🌹 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌹 🌹 🌹 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت19 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهر
🍃🌸 *﷽ 🌸🍃 💠 نمی‌توانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا می‌زدم که تا عروسی‌مان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به می‌رفت. تا می‌توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا کسی گریه‌ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس کردم. 💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه‌های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمی‌گردم! تا سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!» شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم می‌دیدم جانم می‌رود. 💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه می‌لرزید و می‌خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمی‌کَند، از کنارم بلند شد. همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو می‌گیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس می‌کردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
خورشید تیره بود و هوا پرغبار بود پشت سرتو عمه پریشان و زار بود دور و بر تو نیزه و سرنیزه دار بود زخم تنت یکی و دو تا نه، هزار بود دیدم ز دور مرکبت افتاد بر زمین مثل تن تو زینبت افتاد بر زمین دیگر زمان آمدنم بود آمدم از غصۀ تو سوختنم بود آمدم هنگام مردتر شدنم بود آمدم جای زره لباس تنم بود آمدم با دست خالی آمدم اکبر شوم تو را پای برهنه قاسم دیگرشوم تو را دستم سپر برای تو ای بی سپرترین گردد فدای تو پسرت ای پدرترین ای از عطش بریده نفس خون جگرترین کن دیده باز روی من ای محتضرترین بوی حسن گرفت فضا روی سینه ات وقتی که دوخت تیر مرا روی سینه ات ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا