#تنها_میان_داعش
💥 برگرفته از حوادث #حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید #قاسم_سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است.
نویسنده : فاطمه ولی نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت82 💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و
#تنها_میان_داعش
#قسمت83
🍃🌸 *﷽ 🌸🍃
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هشتاد_وسوم
💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه #وحشت کنم.
در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمردهاش به #شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من میترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این #معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس #دعا کن بچهام از دستم نره!»
💠 به چشمان زیبایش نگاه میکردم، دلم میخواست مانعش شوم، اما زبانم نمیچرخید و او بیخبر از خطری که #تهدیدشان میکرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.»
و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!»
💠 رزمندهای با عجله بیماران را به داخل هلیکوپتر میفرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او میخواست #حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکمتر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلیکوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!»
قلب نگاهم از رفتنشان میتپید و میدانستم ماندنشان هم یوسف را میکُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت.
💠 هلیکوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزانمان را بر فراز جهنم #داعش به این هلیکوپتر سپرده و میترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پارههای تنمان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا #توکل کنید! عملیات آزادی #آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آزادی آمرلی نزدیکه!»
شاید هم میخواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمانمان کمتر دنبال هلیکوپتر بدود.
💠 من فقط زیر لب #صاحبالزمان (علیهالسلام) را صدا میزدم که گلولهای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظهای که هلیکوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاریهای برادرم را به #خدا سپردم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تنها_میان_داعش
#قسمت84
دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدمهایم را به سمت خانه میکشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی میرفتم و باز سرم را میچرخاندم مبادا #انفجار و سقوطی رخ داده باشد.
💠 در خلوت مسیر خانه، حرفهای فرمانده در سرم میچرخید و به زخم دلم نمک میپاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره در حالیکه از حیدرم بیخبر بودم، عین حسرت بود.
به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد.
💠 نمیدانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش #اسیر عدنان یا #شهید است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بیاختیار به سمت کمد رفتم.
در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس #عروس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم.
💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس #انتظاری که روزی بهاریترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بیاختیار به سمت باطری رفت.
در تمام لحظاتی که موبایل را روشن میکردم، دستانم از تصور صدای حیدر میلرزید و چشمانم بیاراده میبارید.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جامانده_ام💔
نزدیڪِ #اربعین دل جامانده ها گرفٺ
یڪ بینوا براے خودش رَبَّنا گرفٺ
هر ڪس رسید، سوال ڪرد زائرے؟
از این سوال ، دل پُرخون ما گرفٺ
#نشستہ_ام_باحسرٺ
#بہ_تماشاےزائرانٺ💔
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🍂نشسته غرق تماشای شیعیان خودش
🍂کسی نیامده جز او سر قرار خودش
🍂چه انتظار عجیبیست اینکه شب تا صبح
🍂کسی قنوت بگیرد به انتظار خودش
#اللهمعجللولیکالفرج
تعجیل در ظهور مولا صلوات
🌴🍃🌹🌴🍃🌹🌴🍃🌹🌴🍃🌹
🌼 #جانم_امام_زمانم
ز عاشقان شنیدهام
جمعه ظهور می کنی
ز مرز انتظارها
دگر عبور می کنی
شب سیاه می رود
صبح سپید می رسد
جهان بى چراغ را
غرق به نور می کنی
🌼 کاش فردا فرج
🌼 مهدی زهرا باشد ..
🌼 أللَّهُمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
پدر مهربانم مهدی جان
هر سال این روزها که میرسید
کولهپشتیام را آماده میکردم برای سفر؛
به شوق اینکه در جاده کربلا
با شما هم قدم شوم،
به شوق اینکه هم صدا با شما
زیارتنامه اربعین بخوانم ...
امسال اما، اربعین را باید
با خاطره و حسرت سر کنم ...
نمیدانم کدام گناه بزرگم
رزق اربعینم را بُرد
اما میدانم هر چه باشد
کَرَم شما از گناه من بزرگتر است ...
از کرم و مهربانیات،
بگذار دوباره با شما هم سفر شوم!!
يا رب الحسين بحق الحسين
إشف صدر الحسين #بظهور_الحجة
#اربعین
6 روز مانده تا #اربعین
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تلنگر ⚠️
تو #گناه نکن
ببینخداچجوری
حالتوجامیاره...✨🌱
زندگیتروپرازوجودخودشمیکنه...🔆
عصبی شدی؟
نفس بکشبگو: بیخیال،چیزیبگم،
امامزمانناراحتمیشه..😕☝🏻
دلخورتکردن؟
بگو:خدامیبخشهمنممیبخشمپسولشکن...🤗😌
تهمتزدن؟
آرومباشوتوضیحبده〰️
بگو: به ائمههمخیلیتهمتا زدن...❗️🚫
کلیپوعکسنامربوطخواستیببینی؟
بزنبیرونازصفحهبگو:مولامهمتره...🙃💕
نامحرمنزدیکتبود؟
بگو:مهدیزهرا(عج)خیلیخوشکلتره✨
بیخیالبقیه😇♥️
و...
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══