۳۰ آبان ۱۳۹۹
🌹دوباره صبح جمعه و نگاه من به انتظار
🕊که شاید آردم صبا خبر ز طرف کوی یار
❤️صدای عاشقان تو ز هر طرف رسد به گوش
⭐️بیا ستاره سحر قدم به چشم من گذار
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج 🙏
یا مهدی ادرکنی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
۳۰ آبان ۱۳۹۹
۳۰ آبان ۱۳۹۹
سلام سلام سلام 😍😍😍
صبح آدینه تون پر از زیبایی و معنویت😍😍
ثواب کارهای امروزمون از کوچیک تا بزرگ رو تقدیم میکنیم به #شهید_ابوالفضل_میرعماد😍😍😍😍😍😍😍😍
مراقبه✅
حدود یک هفته هست داریم روی نماز اول وقت مراقبه میکنیم 👌👌👌👌
انشالله موفق باشیم در این راه✅
ماشاالله به اراده و پشتکار همگیتون👏👏👏👏👏👏👏👏
انشالله نماز اول وقت دیگه برامون اولویت باشه✅
التماس دعا از همه بزرگواران 🍀🍀🍀
#هرروز_باشهدا
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
۳۰ آبان ۱۳۹۹
۳۰ آبان ۱۳۹۹
۳۰ آبان ۱۳۹۹
#هردوبخوانیم
❤️ روزی ۳ دقیقه به همسر خود ۳ وعده غذای عشق دهید.
1- توجه: وعده اول صبح قبل از اینکه از تخت خود بیرون بیاید، به او لبخند بزنید.
2- عاطفه: وعده دوم میانروز با گفتگوی تلفنی با همسرتان میباشد.
3- سپاسگزاری: وعده سوم قبل از اینکه بخوابید حتماً از او بابت زحماتش تشکر کنید.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
۳۰ آبان ۱۳۹۹
۳۰ آبان ۱۳۹۹
💑 در ارتباط با همسرتان رفتار منحصربهفرد داشته باشید.
💞 مثلاً میتوانید کلمه «عزیزم» را فقط برای او به کار ببرید، نه اینکه در سطح همه مخاطبان خود عنوان کنید!!
#هردوبخوانیم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
۳۰ آبان ۱۳۹۹
۳۰ آبان ۱۳۹۹
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#ازجهنم_تابهشت #قسمت78 به روایت حانیه ...........................................................
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت79
به روايت اميرحسين
..................................................................
برگشتم پیش مامان.
_ خب بریم ؟
مامان لبخند معنی داری زد و رفت به سمت ماشین ، بیخیال شونه ای بالا انداختم و دنبالش راه افتادم.
در ماشین رو زدم و سوار شدم . داشتم ماشینو روشن میکردم که مامان گفت_ پس آقا دلش جایی دیگه گیره ، با دست پس میزنه با پا پیش میکشه .
با تعجب برگشتم سمت مامان.
مامان_ بریم دیر شد.
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم.
مامان_ خب؟
_ چی خب؟
مامان_ چند وقته میشناسیش؟ دختر خانومی به نظر میرسه. فقط نمیدونم چرا من تاحالا ندیده بودمش تو مسجد.
برای اینکه بتونم عصبانیتمو کنترل کنم نفس صدا داری کشیدم و صلوات فرستادم .
_ آخه مادر من ، من میگم سلام. شما میگی ازدواج. میگم خداحافظ میگی ازدواج. نه خداییش رو پیشونی من نوشته ازدواج که تا منو میبینی یاد زن گرفتن من میوفتی؟
مامان_ عه توام. حالا چیه مگه؟ بگو از این دختره خوشت اومده یا نه؟
نمیدونم چرا ولی "نه" تو دهنم نچرخید.
_ وای مامان جان. توروخدا بیخیال من بشین .
مامان_ حالا بهت میگم وایسا.
سرخوش از این که مامان فعلا از خیر من گذشته و نگران اون بهت میگمش. فکرکنم فردا بهم خبر بدن برای عروسی حاضر شو.
.
.
تا خونه 10 دقیقه راه بود ، تا رسیدیم پرنیان و بابا اومدن دم در ، پیاده شدم و رفتم عقب نشستم تا بابا بشینه پشت فرمون.
مامان _ خب خب. مژده بدید ، آقا پسرمون عاشق شد رفت.
_ بلهههههههههه ؟
مامان_ بله و بلا . یه بار دیگه بگی نه ، من میدونم و تو.
بعد خطاب به بابا ادامه داد_ ندیدی که این آقا پسرت که خودتو بکشی به یه دختر سلام نمیکنه چجوری زل زده بود به دختر مردم ، آخرم کلی کمکش کرد ،
بعد دوباره برگشت رو به من _ راستشو بگو مامان جان، قبلا دیده بودیش که همش مخالفت میکردی با ازدواج؟
من واقعا مونده بودم چی بگم. مامانم برای خودش بریده بود و دوخته بود ، تنه ما هم کرده بود و تمام.
پرنیان هم از اون طرف نشسته بود و هی میخندید باباهم فقط اخم کرده بود که کم و بیش دلیلشو میدونستم...
من مونده بودم دقیقا باید چیکار کنم ؛ عشق؟ هه . عمراااااا
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
۳۰ آبان ۱۳۹۹