eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.7هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.6هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
به قلم فاطمه امیری ‌  ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت50 _بیدار شو دیگه تنبل مهیا دست مریم را پس زد _ول کن جان عزیزت مریم بیخیال نشد
مهیا و مریم ڪنار بقیه دخترا روی تختی که در حیاط بود نشستند هوا تاریک و سرد بود صبحانه را محمد آقا آش آورده بود محمد آقاو شهین خانم در آشپزخانه صبحانه را صرف کردند مهیا در گوش زهرا گفت _جدیدا سحر خیز شدی ڪلڪ زهرا چشم غره ای برای مهیا رفت در حال خوردن صبحانه بودند که شهاب سریع در حالی که کتش را تنش می ڪرد به طرف در خانه رفت _شهاب صبحونه نخوردی مادر _با بچه ها تو پایگاه می خورم دیرم شده شهاب که از خانه خارج شد دخترا به خوردن ادامه دادن _میگم مریم این داداشت خداحافظی بلد نیست به جای مریم نرجس با اخم روبه مهیا گفت _بلده ولی با دخترای غریبه و این تیپی صحبت نمی کنه محض گفتن این حرف نرجس با اخم سارا و مریم مواجه شد تا مهیا می خواست جوابش را بدهد زهرا آروم باشی به او گفت مهیا قاشق اش را در کاسه گذاشت و از جایش بلند شد مریم_کجا تو که صبحونه نخوردی _سیر شدم به طرف اتاق مریم رفت خودش را روی تخت انداخت برای چند لحظه پشیمان شده بود ڪه امشب را مانده بود از جایش بلند شد... به طرف آینه رفت به چهره ی خود نگاهی ڪرد بی اختیار مقنعه اش را جلو آورد و وهمه ی موهایش را داخل فرستاد به خودش نگاه گرد مانند دختره ای محجبه شده بود لبخندی روی لبانش نشست قیافه اش خیلی عوض شده بود چهره اش خیلی معصوم شده بود تا می خواست مقنعه اش را به صورت قبل برگرداند در باز شد و مریم وارد اتاق شد مریم با دیدن مهیا با ذوق به طرفش رفت _واااای مهیا چه ناز شدی دختر مهیا دست برد تا مقنعه اش را عقب بکشد _برو بینم فک کردی گوشام مخملیه مریم دستش را کشید _چیکار میکنی بزار همینطوری بمونه چه معصوم شده قیافت مهیا نگاهی به خودش در آیینه انداخت نمی توانست این چیز را انکار کند واقعا چهره اش ناز ومعصوم شده بود _مهیا یه چیز بگم فک نکنی من خدایی نکرده منظوری داشته باشم و.... _مریم بگو _مقنعه اتو همینجوری بزار هم خیلی بهت میاد هم امروز روز دهم محرمِ مهیا نگذاشت مریم حرفش را ادامه بدهد _باشه _در مورد نرجس... _حرف اون عفریته برام مهم نیست ناراحت هم نشدم خیالت تخت دو نفره و چشمکی برای مریم زد در واقع ناراحت شده بود ولی نمی خواست مریم را ناراحت کند مریم با خوشحالی بوسه ای روی گونه اش کاشت _ایول داری خواهری پایین منتظرتم مهیا به سمت آینه چرخید و دوباره خودش را در آینه برانداز کرد.... اگر شخص دیگری به جای مریم بود حتما از حرف هایش ناراحت می شد ولی اصلا از حرف های مریم ناراحت نشده بود خودش هم می دانست که صاحب این روزها حرمت دارد بلاخره در آن روز سخت که احمد آقا مریض بود وجودش را احساس کرده بود و دوست داشت شاید پاس تشڪر هم باشد امروز را باحجاب باشد * .دارد... * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
.پنجاه.ودوم همه از حجاب مهیا تعجب کرده بودند سارا و زهرا و شهین خانم کلی از چهره و حجابش تعریف کرده بودند اما از نرجس و مادرش جز نیشخندی گیرش نیامد. خانم های محل کم کم برای ڪمڪ می آمدند و حیاط نسبتا شلوغ بود _مهیا مهیا مهیا به طرف شهین خانم که کنار چند تا خانم نشسته بود رفت _جانم شهین جون _مهیا بی زحمت برو کمک عطیه تو آشپزخونه است _الان میرم به طرف آشپزخونه رفت... _جونم عطیه جونم عطیه سینی را جلوی مهیا گذاشت ـــ بی زحمت اینو ببر به خانما تعارف ڪن مهیا سینی به دست به طرف حیاط رفت به همه ی خانم ها تعارف ڪرد... بعضی از خانم ها ڪه مهیا را می شناختند با دیدن حجابش تعجب می کردند یا حرف تلخی می زدند اما برای مهیا مهم نبود او که همیشه تنوع طلب بود و دوست داشت چیزهای جدید را امتحان کند و این بار حجاب را انتخاب کرده بود به طرف شهین خانم و دوستانش رفت به همه تعارف ڪرد همه چایی برداشتند و تشڪری ڪردند اما سوسن خانم مادر نرجس اخمی ڪرد و چایی را برنداشت چایی ها تمام شده بود و به دوتا از خانما چایی نرسیده بود به آشپزخونه برگشت _عطیه جان دوتا چایی بریز داخل شلوغ بود گروهی زیارت عاشورا می خوندند و گروهی مشغول حرف زدن بودند مریم با صدای بلندی گفت _مهیا ،نرجس آماده باشید یکم دیگه میریم هیئت _زهرا و سارا پس؟؟ _اونا زودتر رفتن کمک _باشه،آماده ام _بابا دو تا چایی بودن عطیه _غر نزن بزار دم بکشه مهیا روی اپن آشپزخانه نشست وشروع به بررسی آشپزخانه ڪرد... همزمان سوسن خانم وارد آشپزخانه شد و با اخم به مهیا نگاهی کرد اما مهیا بیخیال خودش را مشغول کرد _بیا بگیر مهیا مهیا سینی را برداشت و به طرف بیرون رفت که با برخورد به شخصی از جا پرید و سینی چایی را روی آن انداخت با صدای شکستن استکان ها عطیه، سوسن خانم و شهین خانم و چندتا از خانم ها به طرف مهیا آمد زهرا و نر جس از پله ها پایین آمدند مریم با نگرانی پرسید _چی شده؟؟ .دارد... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَرَاهُ قَرِیباً 💫 * چه کسی می گوید؛ پشت این ثانیه ها تاریک است؟ گام اگر برداریم؛ روشنی نزدیک است* .... ( سهراب سپهری) 🌿🕊🌹🌿🕊🌹🌿🕊🌹🌿🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚪️✨ مهربان خـــدای من 🌺✨بوی ناب بهشت می‌دهد ⚪️✨ همه‌ی نامهای قشنگت... ⚪️✨هوای دلم سبک می‌شود 🌺✨ با زمزمه‌ی نامهای زیبایت... ⚪️✨نفس می کشم در هوای 🌺✨ مهربانیهای نابت.... ⚪️✨روزی زیبا و پربار را با توکل 🌺✨ بر اسم اعظمت آغاز میکنیم .. ⚪️✨ بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم 🌺✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دکتر ‌  ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#همسفر2 دکتر #حبشی #قسمت2 جلسه دوم 📌 یادتون باشه گفتیم عدد که بیشتر میشه یعنی از جدل که به قهر او
دکتر ⬅️ ✍ کسی که وقتی یه علاقه ی تصویری برای فعالیت های خودش انتخاب میکنه ودیگه به زوجش هیچ کاری نداره؛ این قابلیت لازم روبرای زوجیت نداره. 📌 خوب بعد ازاین مقدمه ای که خیلی هم اساسی هست ومالازم داریم یه ارزیابی اولیه ازخودمون داشته باشیم ونقصمون رو دراین مسئله بریم تمرین کنیم که جبران کنیم؛ میرسیم به اینکه حالا وقتی که من میخوام برم برای آنچه که هستم. 👀 دقت کنید نه برای آنچه که می خواهم، می خوام برم برای آنچه که می خواهم یه هم جهت انتخاب کنم. مایه مقصد مشترک داریم، نیازی نیست سلیقمون در طی این مقصد هم شبیه ویکسان باشند.خیر.👏 اما می خواد نگاهمون به مقصد واحد باشه. فرض کنید من وخانم می خوایم بریم به یه تفریحی. این تفریح رو هردو دریه فضایی مثل کوهستان انتخاب کردیم. آیا چون من میخوام برم به کوه ،این خانم هم می خواد بره به کوه ما مقصدمون در کوه یکیه؟ خیر درمنظر اولیه یکسانیم، درعنوان مقصد یکسانیم؛اما درمسیر مقصد واحد نیستیم.💯 بعد به پای کوه میرسیم خانم می خواد همین جا سفره پهن کنه، دراین دشت ودامن کوه بشینه، نگاهی هم به این فضای اطرافش بیندازه واز این محیط استفاده کنه. من چی؟🤔 اگه من دارم اینجا به صعود ها فکر میکنم، به اینکه از این قله وسنگ ها بالابرم؛ آیا این خانم همسفر منه؟ ازاین مثال باید استفاده کرد دید من از جون این زندگی چی می خوام؟ وچقدر باید این روبرای اون مخاطبم تشریح کنم که اون بفهمه کجا داره پامیزاره؟ باکی داره مقصد یکسان انتخاب میکنه؟ 👣 نیادچندقدمی بعد ببینه اِ اینجا کجاست!😬 این داره منو کجا میبره! شماچرا اینجوری هستید؟! این چه رفتاریه؟ این چه برخوردیه!درگیری ها شروع شد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
⬅️ ✍ پس مسئله ی دیگه ای که می خواد خیلی اساسی وجدی نگاهش کنیم ببینیم ماخودمون چی هستیم. ببینید من تاحالا سراغ مخاطبم نرفتم که ببینم اون مخاطبی که می خوام انتخاب کنم براش چه شاخصه هایی بزارم. دارم میبینم منی که می خوام به سمت کسی راه بیافتم،برم اون ادم روبرای خودم انتخاب کنم: 1️⃣ قابلیت زوجیت دارم.👌 2️⃣ خودم رودرست کشف کردم که کی ام وچی می خوام.👌 خیلی از ازدواج هایی که شکل میگیره، فارغ از این مهم ها هست؛ یعنی خارج از این شاخص ها هست ..بعدرفتند وازدواج رو شکل دادند. مثلا یه اُنسی اومده بین این دونفر بعد یه علاقه ای شکل گرفته.... خوب عاطفه ها هم جاری شد واین ادم هارو به هم پیوند داد؛ اینااحساس کردند متعلق بهم اند بدون اینکه سنجش قابلیت ها ومقصد هاشده باشه. 📌 حالا وقتی میاند در کنار همدیگه انتظاراتشون هست که همدیگه رو رنج میده، بعد خواهر گفت تو مگه منو دوست نداری ؟🙄 مگه توبه من اینقدر التماس نداشتی؟ وقتی میگم اینجوری باش؛باش دیگه. اونم همین انتظار رو به مخاطبش تحمیل میده واون عاطفه های سنگینی که پیش از حرکت در مسیر زندگی بهم تعارف میکردیم الان سنگی شده که بهم پرتاب میکنیم.😮 💯 پس موضوع خیلی اساسیه که ماداریم چجوری به امر ازدواج نگاه میکنیم وچه قابلیت هایی رو فراهم کردیم. وآیادارم میرم کسی رو انتخاب کنم برای گرایش های خودم یا به دنبال این هستم که یک هم مسیر ویک هم جهت روانتخاب کنم؟👏 🚫 مراقب باشیم. مخصوصا در جوانی تبلور عاطفه ها هست، عاطفه ها جوشش می کنند. اگر بخوام از پنجره ی عاطفه انتخاب همسر بکنم بعد باهمین ابزار در مسیر زندگی حرکت کنم؛ این ابزار برای این مسیر قابلیت ندارد واگر جهت های ما معکوس باشد،یه زاویه ی بزرگی بین این جهت ها وجود داشته باشه. پایان قسمت سوم. 🎊اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎊 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
14-habashi01(www16117190111611720402.mp3
1.06M
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄ ←موضوع→ "همسفر ۲" ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══