eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.9هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.5هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به قلم فاطمه امیری ‌  ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت117 ــ همینجاست. بایست. محسن، ماشین را نگه داشت. شهاب، زود پیاده شد و به صدا زدن
ــ چه کاره اشی؟! شهاب کارت شناسایی خودش را درآورد و نشان نگهبان داد. نگهبان سری تکان داد. شهاب، با محسن به سمت آسانسور رفتند. شهاب، دکمه طبقه ۸ را فشار داد؛ با پا به کف آسانسور ضربه می زد. محسن دستی بر شانه اش گذاشت. ــ آروم باش... شهاب سری تکان داد. ــ آرومم! آرومم! طبقه هشتم. در آسانسور باز شد. شهاب به سمت در قهوه ای رنگ رفت و چند بار پشت سرهم زنگ را زد. در باز شد و پسری از لای در سرش را بیرون آورد. ــ چی میخوای؟! بلد نیستی مثل آدم زنگو بزنی؟! شهاب عصبی لگدی به در زد که پسره شوکه به عقب پرت شد. شهاب عصبی وارد خانه شد. خانه پر از دود بود. به دو پسر که روی مبل نشسته بودند، که گویا مست بودند نگاهی انداخت. مهران بی خبر از همه جا از اتاق بیرون آمد. ــ اشکان کی بود، اینطوری زنگو می زد؟! مهران، پشت سر شهاب ایستاد. ــ مگه اینجا طویله است... سرتو انداختی اومدی تو!! شهاب برگشت. مهران با دیدن شهاب کپ کرد. ــ آره تویله است. اگه تویله نبود؛ تویه حیوون اینجا چیکار می کردی پس؟! ومشتی که شهاب به صورت مهران زد، مهران را فرش زمین کرد. شهاب، رو به محسن گفت. ــ حواست به اینا باشه، فرار نکنن! با عصبانیت به طرف مهران رفت و یقه اش را گرفت و از جا بلندش کرد. ــ پس چرا حرف نمیزنی هان؟! الان که خوب بلبل زبونی می کردی... و مشت دوم شهاب، سمت چپ صورت مهران را هدف گرفت. ــ الان کارت به جایی میرسه... زنم رو میکشی تو بیابون و میترسونینش؟! ــ بخدا نازنین گفت. مشت محکمی که شهاب به صورتش زد، توان ایستادن را از او گرفت. شهاب، کنار مهران روی زمین زانو زد و با صدای عصبی عربده زد: ــ غلط کرده! تو هرکی یه چیز بهت میگه میری انجام میدی؟! هان؟! روی شکمش نشست و یقه اش را گرفت. کمی بلندش کرد. ــ که زنم رو تو ساختمون گیر میاری؟! هان؟! ومشتی، زیر چشمش نشاند. ــ که هیچکی به دادش نمیرسه؟! و مشت بعدی... عربده زد: ــ که براش برنامه داشتید... شهاب دیوانه شده بود؟ نمی دانست، طوفانی که در وجودش به راه افتاده بود را، چگونه آرام کند. بی مهابا، پشت سرهم، به صورت مهران مشت می زد. محسن به طرفش دوید و اورا از مهران جدا کرد. شهاب ایستاد. با آستینش، دانه های عرقی که روی پیشانیش نشسته بود را پاک کرد. نگاهی به صورت غرق خون مهران انداخت. ــ کسی که به ناموس من چشم داشته باشه و بخواد، حتی برای یه لحظه... اون رو بترسونه... نفسش رو میبرم! فهمیدی؟! فریاد زد: ــ نفسش رو میبرم... و لگدی به پهلوی مهران زد. محسن به طرفش آمد. ــ بیا اینور شهاب کشتیش... ــ کاشکی بزاری بکشمش! محسن به مهرانی که با صورت خونی پهلویش را گرفته بود وآرام ناله می کرد، نگاهی انداخت. محسن اولین بار بود، شهاب را اینقدر عصبی می دید. به سمت شهاب رفت. ــ بریم دیگه... ـ یه لحظه صبر کن بچه های ستاد دارن میان اینارو جمع کنند! محسن، نگاهی به میز که پر از شراب و بسته های پودر سفید رنگی بود، انداخت. حدس می زد که مواد مخدر باشد.. همسایه ها، به پارکینگ آمده بودند و به مهران و بقیه که دستبند به دست به طرف ماشین پلیس می رفتند، نگاه می کردند. یکی از نیروهای پلیس به سمت شهاب آمد و احترام نظامی گذاشت. ــ قربان کار ما تموم شد! ــ خسته نباشید! کسی ازشون بازجویی نکنه، خودم صبح میام. سروان با هیچ وثیقه ای هم آزاد نشند... ــ بله قربان! تلفنش زنگ خورد. مریم بود. ــ جانم؟! ــ شهاب کجایی؟! ــ چی شده؟! ــ مهیا بیدار شده حالش خوب نیست... همش گریه میکنه و سراغ تورو میگیره... ــ اومدم! تماس را قطع کرد. ــ محسن بریم خونه... سوار ماشین شدند. شهاب نگاهی به اسلحه خودش انداخت، آن را برداشت. خدا را شکر کرد، که همراه خوش نبرده بود. چون هیچ اطمینانی نبود که مهران را امشب نمیکشت. چشمانش را بست و به صندلی تکیه داد احساس می کرد، الان کمی آرام تر شده... اما، دلش هوای مهیا را کرده بود. با حرف های مریم نگران شده بود. فقط می خواست هر چه سریعتر به خانه برسد و مهیا را آرام کند. با ایستادن ماشین؛ به طرف محسن برگشت. ــ ممنونم که اومدی اگه نبودی، مطمئنم یه کاری دست خودم و اونا میدادم. ــ در دیوانه بودن توشکی نیست اخوی... لبخندی زد و ادامه داد. ــ برو کنا زنت؛ الان خیلی بهت احتیاج داره. شهاب، سری تکان داد و از ماشین پیاده شد. آیفون را زد. مریم سریع در را باز کرد. مثل اینکه منتظر آمدنشان بود. وارد خانه شد. مریم دم در ورودی ایستاده بود. شهاب با نگرانی به طرفش رفت. ــ مهیا کجاست؟! ــ خوابید! ــ حالش چطوره؟! ــ اصلا خوب نیست! خیلی سراغتو گرفت دید نیستی کلی گریه کرد. معلوم بود از چیزی ترسیده... مجبور شدم بهش یه آرامبخش بدم. شهاب به سمت اتاق رفت. مریم، به سمت محسن رفت. * از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀 🍀 🍀 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
🔅السلام علیکَ ایّها الامامُ المأمون... 🌱سلام بر تو ای مولایی که امین و معتمد خدا هستی و سینه ی پر اسرارت امانتدار رازهای خدا است... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان 🌿🦋☘🌿🦋☘🌿🦋☘🌿🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیاییم زندگی راسخت نگیریم بدانیم که خدایی هست وامید وصالی🌼🍃 لحظه‌ها میگذرند چه خوش که در گذر لحظه‌ها عشق و شادی را به هم هدیه کنیم🌼🍃 و به یکدیگر بیاموزیم چگونه زندگی کردن را🌼🍃 سلام روزتون زیبا ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🌸💐 گفتم : کم آوردم، دخترکوچکم دایم اذیت می کنه. 🍃گفت : خداقوت مامان خوب، چطور اذیت می کنه؟ گفتم : همش میگه برام آب بیار،، کفش هام رو پام کن،، اینو بده اونو بده.. 🍃گفت : خب انجام بدین، گفتم : واا برای چی؟ پررو میشه.. 🍃گفت : هوای نفس کودک شما یا هوای نفس شما؟! گفتم :ببخشید متوجه نشدم؟ 🍃گفت : با کودک تا هفت سال،، باید مثل شاهان و حاکمان رفتار کرد،، چون رفتار و عملکردش با ترغیب هوای نفس نیست ! 🍀اما ما بزرگترها ،، متاسفانه در اثر کثرت معصیت،، هوای نفس چموش و قدرتمندی داریم. گفتم : یعنی امر کودکم رو اطاعت کنم،، هوای نفسم پررو نمیشه؟! 🍃گفت : دوست دارید انجام بدین؟ دل تون میخواد حرفش رو گوش کنید ؟ گفتم : نه اصلا.. خییییییییلی زورم میاد! 🍃گفت : پس انجام بدین! به سه دلیل.. 1⃣چون برای انجامش باید پا رونفس بگذارید! 👈و این همان جهاد با نفس هست. 🍂مبارزه با تنبلی، غرور و تعصب👈 آرام آرام سبب رام شدن نفس سرکش میشه. ان شا الله 2⃣سنت حسنه فاستبقوالخیرات،، که اهل بیت علیهم السلام در خانه داشتند رو احیا میکنید. و به صورت غیرمستقیم،، شتابِ همراه با تمایل خیر رسانی به اهل خانه_ از کوچک تا بزرگ_ رو آموزش میدین. و از والسابقون السابقون خواهید شد ان شا الله.. 3⃣کودک شما،، اطاعت، تسلیم، خشوع و رضایت در انجام عمل،، رو یاد میگیره و بسیار آرام و مطیع خواهد شد ان شا الله.. گفتم :واقعا؟! چه خوب. من فکر می کردم نباید بهش گوش بدم و.. 🍃گفت : خدای بزرگ به برکت این گوش کردن و سختی شما ،، مطیع بودن و محبت فرزندتون،، در همه عمر رو به شما هدیه میده ان شا الله... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم خانم کهربای عزیز،خدا قوت،پسر ۸ ساله ای دارم که امسال کلاس دوم هست،تقریبا دو الی سه هفته ای بود که به خاطر کرونا پدرش مغازه نمی‌رفت وما نماز هامون رو تقریبا موقعی که اذان میگفتن می خوندیم بعدش هم دعا میخوندیم پسرم هم استقبال میکرد پدرشون الان که میره سر کار یا نمازش رو اگه بشه محل کار میخونه یا میاد خونه ودیرتر میخونه سوالم اینه که چه جوری باید بر خورد کنیم که هم نماز رو دوست داشته باشه و اینکه از نماز زده نشه؟سوال دیگه اینکه یه کم نمازش رو با عجله میخونه،اوایل هم میگفت من نمازم زودتر تموم شد،باید چه جوری توجیهش کنم که باید آروم وکلمات رو درست تلفظ کنی ؟البته صبح ها می‌گفت صدام بزن ولی صداش میزدم بیدار نمیشد فقط ظهر و شب رو میخونه با تشکر اجرت با حضرت زهرا س 🌈⭐🌈 🍀سلام علیکم و رحمه الله.. الحمدلله رب العالمین به این پسر خوب ماشاءالله... به این قشنگی و خوبی نماز میخونه،، مامان خوبش،، نگران نباشید همینطور که میخونه خوبه،، الان که هنوز نماز بهشون واجب نشده فقط تشویق، تحسین و نوازش چشمی... دعوا و ناراحتی و رفتارهای پرخاشگری ممنوع ⛔ برای همه فرزندان مومنین دعا کنید و برای فرزند خودتون خاص تر . ✅ 🌈⭐🌈 ببخشید دوباره سوال میکنم،تشویق وتحسین ها فقط آفرین پسرم،خدا عاقبتتو به خیر کنه،خوبه ؟یا میشه هدیه وپول هم باشه؟نوازش چشمی منظورتون چیه؟🌹 🌈⭐🌈 🍀خدا ازت راضی باشه پسرم،، 🍁خونه مون نورانی میشه وقتی شما نماز میخونی... 🌿پسرم چقدر خوشحال میشم وقتی می بینم داری نماز میخونی،، 🌾حالم خوب میشه وقتی صدای نمازت رو می شنوم مامان جون،، 🍃خداروشکر میکنم برای داشتنت،، 🌸خدا حفظت کنه عزیز مادر،، 🌹ان شا الله هر چی آرزو داری برآورده بشه پسرم،، 🌼من بهت افتخار می کنم... 🌺عاقبت به خیر باشی عزیزم،، 🌷نور چشم من و بابا هستی پسرم... 🌙ماه خونه مون نمازت قبول باشه! و.... 〰〰〰〰〰〰💕 گاهی میتونید "جایزه های مادی بدون پیش بینی" هم بهش بدین،، جایزه های سورپرایز بهتره،، یعنی بدون قول و هماهنگی قبلی،، 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰💕 نوازش چشمی 👈 نگاه کردن با محبت و عشق مادرانه و پدرانه.... گاهی این نگاه از صد تا کلمه تاتیر گذار تره👉 🍀و چون شما این نوازش های کلامی و چشمی رو،، برای محکم کردن "ستون دین" فرزندتون استفاده می کنید،، در پیشگاه خدای بزرگ، بسیار ماجور هستید. ان شا الله ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══