eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.1هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃 👈اصل اینه که اگه شما امروز رشد پیدا کردی انقدر ظرفیتت بالا بره که همسایه خودت هم رشد بدی، خانواده متقابل را هم رشد بدی، جامعه خودت را هم رشد بدی 👌این میشه ❌ولی اگه بودی، گفتی من که آدم خوبی هستم، من که دارم رشد می کنم، من که روضه مو می رم، من که نمازجماعت مو می رم، دیگران هر چی شدند به من چه؟! 🔔وقتی گفتی به من چه؟! یعنی شما از بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله سقط شدی. شما به خانواده عاشورایی نرسیدی، شما به محرم نرسیدی. محرم شروع شده ولی شما وارد محرم نشدی 📢تا زمانی که نتونی حضرت رسول صلی الله علیه و آله را همراهی کنی، نتونی ذریه شونو همراهی کنی، شما از خانواده آسمانی خودت سقط می شی 🏴خانواده عاشورایی به خاطر سعه صدری که داره، ظرفیت اینو داره که حرف مخالفانش را هم گوش کنه 👈تا زمانی که شریعه دست اهلبیت امام حسین علیه السلام بود، اسبهای دشمن آب نداشتند بخورند امام حسین علیه السلام فرمود علاوه بر خودشون اسبهاشون را هم سیراب بکنید ✅ یعنی اینقدر تحمل امام حسین علیه السلام بالا رفت که گفت من دشمن را هم نمی زارم در سختی قرار بگیره 🔔زمانی که امام حسین علیه السلام باز هم باب هدایت شمر را باز کرد گفت هنوز فرصت داری اگه همین الان دست بکشی توبه کنی خدا تو رو می بخشد. 😔 همونجا هم باز تلاش می کرد اون زمانی که امام حسین علیه السلام دیگه رمقی نداشت و دود می دید آسمان را دیگه نای نفس کشیدن نبود بدنش تماما خونی بود ولی اونجا هم داشت هدایت می کرد 😭 می گفت ای مردم ایهاالناس من در لحظه آخر جون دادن هم دنبال هدایت شما هستم الان محرم باب هدایت باز شده از در خونه امام حسین علیه السلام وارد حسینیه ها بشیم، از در توبه وارد خونه امام حسین علیه السلام بشیم 🏴بریم در خونه امام حسین علیه السلام بنشینیم در خونه امام حسین علیه السلام حرف بزنیم سینه بزنیم. ✋اگه به سینه ت می کوبی بگو یا امام حسین من دارم در می زنم من دارم التماس می کنم منو میشه برای خودت انتخاب کنید 😍میشه اون محبتی که به حضرت زینب سلام الله علیها و‌محبتی که به حضرت رقیه سلام الله علیها داشتید به من هم داشته باشید. 😔من یتیمم من از داشتن خانواده آسمانی یتیم هستم میشه محبتی که به یتیمان حضرت مسلم داشتید دست نوازشی که به سرشون کشیدید شب اول محرمی دست نوازشی بر سر من بکشید 🍃من قول می دم حسینی بمونم اگه نتونستم بمونم میشه دستمو رها نکنید. @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
رفتم وضو گرفتم و ✨نماز شب✨ خوندم... از وقتی فضیلت نماز شب رو متوجه شدم به خدا گفتم _هروقت بیدارم کنی میخونم.من گوشی و ساعت و این چیزها تنظیم نمیکنم.😍اگه خودت بیدارم کنی میخونم وگرنه نمیخونم. انصافا هم خدا مرام به خرج داد و از اون شب قبل اذان صبح بیدارم میکنه.حالا گفتن نداره ولی منم نامردی نکردم و هرشب نمازشب خوندم.😍✨ خداروشکر مامان موقع صبحانه دیگه حرفی از خواستگاری نگفت.😆🙈 با بسم الله وارد دانشگاه شدم.گفتم: _خدایا امروز هم خودت بخیرکن.چند قدم رفتم که آقایی از پشت سر صدام کرد -خانم روشن توی دلم گفتم خدایا،داشتیم؟!! برگشتم.سرم بالا بود ولی نگاهش .✋👑 گفتم:بفرمایید. -امروز کلاس استاد شمس تشریف میبرید؟ -بله -میشه امروز باهاشون بحث نکنید؟😐 -شما هم دانشجوی همون کلاس هستید؟ -بله -پس میدونید کسی که بحث رو شروع میکنه من نیستم.☝️ -شما ادامه ندید. -من نمیتونم در برابر👈 افکار اشتباهی که به خورد دانشجوها میدن باشم. -افکار هرکسی به خودش مربوطه. -تا وقتی به زبان نیاورده یا به عمل تبدیل نشده به خودش مربوطه.👌 -شما عقاید خودتو محکم بچسب چکار به عقاید بقیه دارید؟😏 -عقاید من بهم اجازه نمیده دربرابر کسی که میخواد بقیه رو کنه باشم. -شما چرا فکر میکنید هرکسی مثل شما فکر نکنه گمراهه؟ -ایشون افکار خودشونو میگن،منم عقاید خودمو میگم.تشخیص درست و نادرست با بقیه..من دیگه باید برم.کلاسم دیر شده.✋ اجازه ی حرف دیگه ای بهش ندادم و رفتم.اما متوجه شدم همونجا ایستاده و به رفتن من نگاه میکنه. ✨خداجون خودت عاقبت امروز رو بخیر کن.✨ ریحانه توی راهرو ایستاده بود.تا منو دید اومد سمتم.بعد احوالپرسی گفتم: _چرا کلاس نرفتی؟😕 -استاد شمس پیغام داده تو نری کلاسش. لبخند زدم و دستشو گرفتم که بریم کلاس.باترس گفت: _زهرا دیوونه شدی؟!برای چی میری کلاس؟!😧 -چون دلیلی برای نرفتن وجود نداره. میخواست چیزی بگه که... صدای استاد شمس از پشت سرمون اومد.تامنو دید گفت: _شما اجازه نداری بری کلاس.😠 گفتم:به چه دلیلی استاد؟ -وقت بچه های کلاس رو تلف میکنی. -استاد این کلاس شماست.من اومدم اینجا شما به من برنامه نویسی آموزش بدید.پس کسیکه تو این کلاس صحبت میکنه قاعدتا شمایید. -پس سکوت میکنی و هیچ حرفی نمیزنی.😠 -تا وقتی موضوع راجع به برنامه نویسی کامپوتر باشه،باشه. دانشجو های کلاس های دیگه هم جمع شده بودن.استاد شمس با پوزخند وارد کلاس شد. من و دانشجوهای دیگه هم پشت سرش رفتیم توی کلاس. اون روز همه دانشجوها ساکت بودن و استاد شمس فقط درمورد برنامه نویسی صحبت کرد. گرچه یه سؤالی درمورد درس برام پیش اومد ولی نپرسیدم.بالاخره ساعت کلاس تمام شد.استاد سریع وسایلشو برداشت و از کلاس رفت بیرون. همه نگاه ها برگشت سمت من که داشتم کتابمو میذاشتم توی کیفم. زیر لب خنده م گرفت.اما بچه ها که دیدن خبری نیست یکی یکی رفتن بیرون.من و ریحانه هم رفتیم توی محوطه. ریحانه گفت: _خداکنه دیگه سرکلاس چیزی جز درس نگه. گفتم:خداکنه.😕 تاظهر چند تا کلاس دیگه هم داشتم.بعداز نماز رفتم دفتر بسیج دانشگاه.با بچه ها سلام و احوالپرسی کردم و نشستم روی صندلی. چند تا بسته کتاب روی میز بود.حواسم به کتابها بود که خانم رسولی(رییس بسیج خواهران) صدام کرد -کجایی؟دارم با تو حرف میزنم.😐 -ببخشید،حواسم به کتابها بود.چی گفتین؟ -امروز تو دانشگاه همه درمورد تو و استادشمس صحبت میکردن. -چی میگفتن مثلا؟ -اینا مهم نیست.من چیز دیگه ای میخوام بهت بگم. -بفرمایید -دیگه کلاس استادشمس نرو.😒 -چرا؟!!اون افکار اشتباه خودشو به اسم روشن فکری بلند میگه.یکی باید جوابشو بده. -اون آدم خطرناکیه.تو خوب نمیشناسیش.بهتره که دیگه نری کلاسش.😕 -پس....😐 نذاشت حرفمو ادامه بدم.گفت: _کسانی هستن مثل تو که به همین دلیل تو اینجور کلاسها حاضر میشن.به یکی دیگه میگم بره. -ولی آخه....😕 -ولی آخه نداره.بهتره که تو دیگه کلاسش نری. -باشه. بعد کلاسهام رفتم خونه.... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══