eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.1هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟 آیت اللہ مجتهدے تهرانے(ره) مےفرمائند: این دنیا ڪوچہ ے بن‌بست است. 🚨آخرش پیشانےمان مےخورد بہ سنگ ❗آن‌وقت تازه پشیمان مےشویم،مےگوییم خدایا ما را بہ دنیا بازگردان...❗ 🚫اما خطاب مےرسد "کلّا"... شـــو! 💢حواسمون هست❓ بہ هر ڪجا میخواهیم ، میرویم بہ هر چیزے میخواهیم دست میزنیم بہ هرڪسےخواستیم و و ... میگیم. و... خیلےچیزهاے دیگہ آیا ❓ یا اعتقاد نداریم ڪہ هر روز از دورتر میشویم و بہ نزدیک تر❓😰 💞 @zendegiasheghane_ma
انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» 💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. 💠 نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» ✍️نویسنده: 💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از احسان عبادی | ما و او
❌❌ یک نماینده مجلس در یک حرکت غیراخلاقی و دروغی آشکار ، دوگانه ای غلط را ایجاد کرد و دوست و برادر عزیز ما آقای دارابی هم بدون تحقیق و صحت سنجی متن را پخش کرد و در حقیقت یک به رئیس مجلس را ضریب و نشر دادند . اینقدر راحت به خاطر مخالفت با یک نفر ، دروغ نشر ندهیم ، فردای قیامتی هم هست . اما برویم سراغ جواب به این دروغ نماینده و متن توضیحی غلطی که آقای دارابی نوشتند ، البته قبلش عرض کنم بنده آقای دارابی را یک فرد به شدت مفید برای اسلام و انقلاب می دانم و هیچ مشکلی با ایشان ندارم ، اما چون در کانال پر مخاطب خودش این مطلب غلط را نوشته ، قطعا نیاز به پاسخ هست 👇👇👇👇👇👇