💕زندگی عاشقانه💕
#پسرک_فلافل_فروش #قسمت45 #پرواز شکست های پی در پی، باعث شده بود که توان نظامی داعش کم شود. آنها د
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت46
#توفیق_شهادت
#محمدرضا_ناجی
قرار بود برای تصویربرداری به هادی و دوستان ملحق شویم. روز یکشنبه نتوانستم به سامراء بروم. هرچقدر هم با هادی تماس گرفتم تماس برقرار نمی شد.
تا اینکه فردا یکی از دوستان از سامراء برگشت.
سلام کردم و گفتم: چه خبر از بچه ها؟
گفت: برای شیخ هادی دعا کن.
ترسیدم و گفتم: چرا؟ مگه زخمی شده؟
دوست من بدون مکث گفت: نه شهید شده.
همانجا شوکه شدم و نشستم. خیلی حال و روز من به هم ریخت. نمی دانستم چه بگویم. اینقدر حالم خراب شد که حتی نتوانستم بپرسم چطور شهید شده.
برای ساعاتی فقط فکر هادی بودم. یاد صحبت های آخرش. من شک نداشتم هادی از شهادت خودش خبر داشت.
به دوستم گفتم: شیخ هادی به عشقش رسید. او عاشق شهادت بود.
بعد حرف از نحوه شهادت شد. او گفت که در جریان یک انفجار انتحاری در شمال سامراء، پیکر هادی از بین رفته و ظاهراً چیزی از او نمانده!
روز بعد دوربین هادی را آوردند. همین که دوربین را دیدیم همه شوکه شدیم! لنز دوربین آب شده و خود دوربین هم کاملاً منهدم شده بود. با دیدن این صحنه حتی کسانی که هادی را نمی شناختند فهمیدند که چه انفجار مهیبی رخ داده.
از طرفی تمام دوستان ما به دنبال پیکر شیخ هادی بودند. از هر کسی که در آن محور بود و سوال می کردیم نمی دانست و می گفت: تا آخرین لحظه که به یاد ما می آید، هادی مشغول تهیه عکس و فیلم بود.
من خیلی ناراحت بودم. یاد آخرین شبی افتادم که با هادی بودم. هادی به خودش اشاره کرد و به من گفت: برادرت در یک انفجار تکه تکه می شه! اگر چیزی پیدا کردید در نزدیکترین نقطه به حرم امام علی ع دفنش کنید.
نمی دانستم برای هادی چه باید کرد. شنیدم که خانواده او هم از ایران راهی شده اند تا برای مراسم او به نجف بیایند.
سه روز از شهادت هادی گذشته بود. من یقین داشتم حتی شده قسمتی از پیکر هادی پیدا می شود. چون او برای خودش قبر آماده کرده بود.
همان روز یکی از دوستان خبر داد در فرودگاه نظامی شهر المثنی، یک کامیون یخچال دار مخصوص حمل پیکر شهدا قرار دارد. پیکر بیشتر این شهدا از سامرا آمده.
در میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است اما گمنام! او هیچ مشخصه ای ندارد، فقط در دست راست او دو انگشتر عقیق است.
تا این را گفت یکباره به یاد هادی افتادم. با سید و دیگر فرماندهان صحبت کردم. همان روز رفتم و کامیون پیکر شهدا را دیدم.
خودش بود. اولین شهید شیخ هادی بود که آرام خوابیده بود. صورتش کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است. دوست صمیمی من.
بالای سر هادی نشستم و زار زار گریه کردم. یاد روزی افتادم که با هم از سامرا به بغداد بر می گشتیم. هادی می گفت برای شهادت باید از خیلی چیزها گذشت. از برخی گناهان فاصله گرفت و...
بعد به من گفت: وضعیت حجاب در بغداد چطوره؟
گفتم: خوب نیست، مثل تهران.
گفت: باید چشم را از نامحرم حفظ کرد تا توفیق شهادت را از دست ندهیم. بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش.
در کل مدتی که در بغداد بودیم همینطور بود. تا اینکه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرچی_توبخوای
#قسمت46
گفت:
_تو و خانواده ت خیلی خوبین.☺️وقتی به محمد گفتم میخوام برم سوریه گفت:
برو به سلامت.💖به بابا گفتم میخوام برم گفت: خدا خیرت بده پسرم برو به سلامت.💖مامان وقتی فهمید خودش بهم زنگ زد.گفتم دیگه مامان میگه نرو.شما تازه عقد کردین.درسته زهرا قبول کرده ولی تو کوتاه بیا.ولی مامان برخلاف انتظارم گفت ان شاءالله به سلامت برگردی پسرم.💖
-مامان فقط همینو گفت؟😟😊
-نه،گفت این روزها بیشتر با زهرا باش.😍
-به...منو بگو فکر کردم خودت خواستی بیشتر با من باشی.☹️داشتم بهت امیدوار میشدم.🙁
لبخند زد و گفت:
_اتفاقا من میخواستم برعکس کنم.گفتم اگه کم کم منو نبینی برات راحت تره.😅
مثلا اخم کردم و گفتم:
_از این کارها نکن لطفا.😠😬
-از همین الان دلشوره گفتن به فامیل خودمو دارم.😒😕
-بهشون حق بده.اونا تو رو یه جور دیگه ای دوست دارن.🤗
-این شش روز مونده رو چهار روزش با تو و خانواده ت هستم.دو روز آخر رو با خانواده ی خودم.😎☝️ممکنه اونا از روی ناراحتی به تو یا خانواده ت #بی_احترامی کنن.😔
-اگه بخاطر این میگی #مهم_نیست.خودت که گفتی از روی ناراحتی.پس جای ناراحت شدن نداره.😊💝
-نه.اینجوری بهتره.😒
-باشه،هر چی تو بگی...امین،فامیلت فکر میکنن چون راضی ام به رفتنت یعنی دوستت ندارم؟🙁😥
-اونا مطمئنن دوستم داری.😊تو طوری با من رفتار کردی که همه خیلی زود فهمیدن ما به هم چه حسی داریم.😉
-منظورت اون روز تو محضره؟😬🙈
خنده ای کرد و گفت:
_اون شروعش بود.بعد از اون روز هم رفتارت کاملا مشخص بود.😍😇
-اون روز خیلی خجالت کشیدی؟☺️😅
-خجالت کشیدم ولی ته دلم ذوق میکردم.😊😍
مامان برای شام صدامون کرد...
از چشمهاش معلوم بود گریه کرده ولی پیش ما میخندید.😣امین هم متوجه شد ولی به روی خودش نیاورد.منم موقع شام شوخی میکردم. وقتی شام خوردیم،امین کنار صندلی مامان نشست.دست مامان رو بوسید😘 و گفت:
_من شما رو به اندازه ی مادرم دوست دارم. میدونم اذیت میشید ولی وظیفه ست که برم.حلالم کنید.😊😒
مامان سرشو بوسید و نوازش کرد و گفت:
_شما هم مثل محمدم هستی.من درک میکنم ولی #منم_مادرم،دلم برای پسرم تنگ میشه.😊😢
بابا بلند شد.امین رو در آغوش گرفت و گفت:
_نگران ما و زهرا نباش.😊غصه ی ما فقط دلتنگی شماست وگرنه همه مون دلیل رفتنت رو خوب میدونیم.وقتی اومدی خاستگاری دخترم مطمئن بودم تمام تلاشت رو برای #خوشبختی ش میکنی.الانم مطمئنم اگه #وظیفه ت نمیدونستی نمیرفتی.👌
امین بابا رو محکم بغل کرد و سرش رو شونه ی بابا گذاشت...من از اینکه امین نوازش مادرانه و آغوش پدرانه داشت،خوشحال بودم.☺️😇
اون شب امین رفت،اما ما مثل وقتیکه محمد میخواست بره شب تا صبح بیدار بودیم....
بابا نماز میخوند.😒✨مامان دعا میکرد.😞🙏منم هرکاری میکردم تا آروم بشم.😣🌟
تا چهار روز برنامه ی ما همین بود...
بعد کلاس هام با امین بیرون بودم.بعد برای شام میرفتیم خونه ی ما،بعد میرفت خونه شون.
شب آخری که با ما بود علی و محمد هم بودن. علی هم یه دختر شش ماهه داشت که اسمش حنانه بود،👶🏻😍دیگه برای زندگی به تهران اومده بودن.
اسماء تا چشمش به ما افتاد دوباره اشکهاش جاری شد.😢علی و محمد،امین رو بغل کردن. همه ساکت بودن.فضا سنگین بود.
خیلی جدی به امین گفتم:
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#سبک_زندگی استاد #پناهیان #قسمت45 🔹 نکته بعدی اینکه،دشمنان ما چی؟غربیها چی؟ اونا در سبک زندگی پیش
#سبک_زندگی
استاد #پناهیان
#قسمت46
🌀 مِن جمله سند بیست سی کار ایناست❗️
مِن جمله کارهای بسیاری از تنظیمات حقوق بشری کار ایناست❗️
مِن جمله بسیاری از سبک های تعلیم و تربیتی کار ایناست❗️
برای خراب کردن یک جامعه ،طرح ریزی کردن کاری نداره‼️‼️
من نمیخوام بگم دشمنای ما از ما باسوادترن!
دشمنان ما برای خراب کردن، چند تا کار ساده میکنن!!!❌
فقط چند تا نکته تو سبک زندگی ما گذاشتن ،!!!
🔺میدونید صهیونیستها در اندرونی خودشون،یه آدابی رو رعایت میکنن،که خیلی جالبه✔️
🌀برید فیلمهایی که آمریکایی ها از اندرونی های خانواده یهودی میسازند ،
اونا رو ببین که چه تقیدی دارند❗️
🔹 مرد سالاری حرف اول رو در خانواده های یهودی میزنه!!!
بعد به ما سبک زندگی که پیشنهاد میدن ،
و حوزه هم دردش نمیاد ، چون سبک زندگیه دیگه 👈خلاف شرع که نیست .. حقیقتا #دردناکه !
چیه اون سبک زندگی ؟؟؟؟
جلسه بعد بگم با اجازه که حجم پیام
اذیتتون نکنه🌺
😊🙏
ادامه دارد...
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
#قسمت46
گوشیش را برداشت و به زهرا پیام داد که فردا بیاد تا باهم به خانه مریم بروند
زهرا برعکس نازی این مراسم را دوست داشت و مهیا می دانست که زهرا از این دعوت استقبال می کند
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
_شهاب
_جانم بابا
_پوستراتون خیلی قشنگه
_زدنشون؟؟
مریم سینی چایی را روی میز گذاشت
_آره آقای مرادی امروز با کمک چند نفر زدنشون
شهاب سری تکون داد
مریم استکان چایی را جلوی پدرش گرفت
_دستت درد نکنه دخترم
_نوش جان راستی بابا میدونی پوسترارو مهیا درست کرده
_واقعا؟ احسنت خیلی زیبا شدن
شهین خانم قرآنش را بست و عینکش را از روی چشمانش برداشت
_ماشاء الله خیلی قشنگ درست کرده. میگم مریم چند سالشه؟ دانشجوه؟؟
با این حرف شهین خانم، مریم و شهاب شروع کردن به خندیدن
_واه چرا میخندید
مریم خنده اش رو جمع کرد
_مامان اینم می خوای بنویسی تو دفترت براش شوهر پیدا کنی بیخیال مهیا شو لطفا
محمد آقا که سعی در قایم کردن خنده اش کرد
_خب کار مادرتون خیره
شهین خانم چشم غره ای به بچه ها رفت و به قرآن خوندنش ادامه داد
شهاب از جایش بلند شد
_من دیگہ برم بخوابم شبتون بخیر
به طرف اتاقش رفت...
روی تخت دراز کشید و دو دستش را زیر سرش گذاشت
امشب برایش شب ِعجیبی بود
شخصیت مهیا برایش جالب بود وقتی آن را با آن عصبانیت دید خودش لحظه ای از مهیا ترسید
یاد آن روزی افتاد که به او سید گفت
خنده اش گرفت
قیافه اش دیدنی بود اون لحظه
تا الان دختری جز مریم اینقدر با او راحت برخورد نمیکرد...
استغفرا... زیر لب گفت
_ای بابا خجالتم نمی کشم نشستم به دختر مردم فکر می کنم
با صدای گوشیش سرجایش نشست گوشیش را برداشت برایش پیامک آمده بود از دوستش محسن بود
_سید فک کنم طلبیده شدی ها
شهاب لبخندی زد و ان شاء الله برایش فرستاد....
#از.لاک.جیـغ.تـا.خــدا
#ادامه.دارد...
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
ارتباط موفق_46.mp3
11.84M
#ارتباط_موفق
#قسمت46
☜ استمرار پیوندهای شما، اصلاً برپایهی خصوصیات شخصی شما، استوار نیست!
☜ بلکه؛ ↓
محور اصلی استمرار هر رابطهای، خصوصیاتِ شخصیتیِ طرفین است.
چنانچه بعضی خصوصیات شخصیتی شما، در دایرهی عوامل کاهنده قدرت جذب محسوب میشوند؛
❌ شما باید جراحی شوید ❌.....
#استاد_شجاعی 🎤
#دکتر_فرهنگ
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#اخلاق_در_خانواده #قسمت45 بسم الله الرحمن الرحیم💐 #اخلاق_در_خانواده #کلام_چهل_وپنجم #درک_مشکلا
#اخلاق_در_خانواده
#قسمت46
بسم الله الرحمن الرحیم💐
#اخلاق_در_خانواده
#کلام_چهل_وششم
#عیدی
اسلام عزیز ، از هر فرصتی برای ایجاد محبت و صفا ،بین افراد خانواده استفاده کرده است.
علاوه بر اینکه دستور میدهد که مرد هیچگاه از سفر دست خالی به خانه وارد نشود
دستور میدهد که او در هر روز عیدی مانند عید فطر و عید قربان ، شیرینی و هدیه ای بخرد و به خانه بیاورد .
تا کام همسر و فرزندانش را شیرین کند
روحشان را شاد و دلشان را پر از صفا و محبت نماید .
همسر و فرزندان نیز باید از او تشکر نموده و او را دعا کنند تا زنده و سالم باشد و هر روز عیدی آنان را خوشحال کند و صفا بیاورد .
مرد خانه اگر بخل و خِسّت ورزد، زن و فرزند تمنای مرگ او را میکنند😱
درتقسیم بندی هدیه نیز دستور داده اند که پدر باید دختران را بر پسران مقدم دارد
و سهم هر کسی را بدست خودش بدهد تا او اگر خواهد بخورد و اگر خواهد پس انداز کند یا به دیگری ببخشد .
#دلایل_روایی
شهاب گوید:به امام صادق علیهالسلام عرض کردم :
حق زن بر شوهرش چیست؟
فرمود : هر میوه ای که همه مردم از آن میخورند باید به اهل بیتش بخوراند و خوراکی را که مخصوص ایام عید است و در غیر عید به آنها نمی رساند، در ایام عید به آنان برساند .
(وافی، جلد۳ص۱۱۶)
۲_امام رضا علیه السلام فرمود:
مرد را سزاوار است که بر عیالش توسعه دهد تا آرزوی مرگ او را نکنند .
(وسائل جلد ۱۵ص۲۴۹)
۳_ رسول خدا فرمود:
مردی که داخل بازار شود و تحفه ای بخرد و آنرا به خانواده اش برساند ،ثوابش برابر با کسی است که صدقه ای را به نیازمندان برساند و
و هنگام تقسیم باید به دختران بیش از پسران بدهد.
( وسائل جلد ۱۵ص۲۲۷)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
انسان شناسی ۴۶.mp3
11.78M
#انسان_شناسی
#قسمت46
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
قرآن میفرماید ؛
دو ویژگی ،
دو خْلق ،
دو روحیه ،
اگر در جانِ انسان، ریشه داشته باشند ؛
🔥 حتماً حتماً حتماً جایی انسان را روبروی خدا، قرار میدهند!
این دو خُلق هست در ما، یا نه؟
@ostad_shojae
💕زندگی عاشقانه💕
#تربیت_فرزند #قسمت45 🍒#تربیت_فرزند 💌#جلسه_چهل_پنجم 📝موضوع :انتقال مفاهیم دینی به فرزندان 🌹لحظه ها
#تربیت_فرزند
#قسمت46
🍒#تربیت_فرزند
📝موضوع راه تسهیل مفاهیم دینی به فررندان
💢آقای پناهیان شما در جلسه قبل اشاره کردید که ما یکسری مقدماتی را برای بچه هامون تعریف کنیم.
واین مقدمات میتونه خارج آموزههای دینی ما باشه.👌✅
👈به عنوان مثال بچه ها را با حقیقت دنیا آشنا بکنیم .
🔻این که دنیا دار بلاست ؛ دار سختی هاست .
🌀اگر با این حقیقت بچه هامون رو آشنا کردیم👇
اون وقت دین میاد به عنوان یه ناجی عمل می کنه.😌💯
📍حاج آقا صحبت های شما شاید این مطلب را القا میکنه که دین همیشه میاد از سختیها و مشکلات صحبت میکنه.
♨️و دنیا را دار سختی ها نشون میده
پس جای لذائذ، جای خوشی ها، جای آرامش تو این دنیا کجاست حاج آقا⁉️
🔸بله خدمتتون عرض کنم که
🍃زندگی یعنی مدیریت شادی ها و غم ها🍃
🔻اصلن یه نفر زندگی میکنه یعنی داره چیکار میکنه⁉️
یعنی داره با دو تا پدیده ی
⬅️سختی و آسانی
⬅️آرامش و آسایش از طرفی
⬅️و سختی ها و برخورد با مشکلات از طرف دیگر برخورد میکنه. 👌✅
❇️برخورد خوبی داره با لذت ها
🚫و برخورد بدی داره با مشکلات و با اون ها مبارزه می کنه.
💥زندگی بیرون از آسودگی ها و سختی ها نیست که 💥
یا لذته یا رنجه .☑️😓👌💯
🌀و ما داریم مدام این دو تا را مدیریت میکنیم .
☢فرمان زندگی رو دستمون گرفتیم
و مراقبیم که ببینیم کجا لذت هست❓
مثل اونا که بازی کامپیوتری می کنن.🖥📀
👤طرف میره جون میگیره بازی میکنه خون میگیره، امتیاز میگیره .
🎮🏆💯
مراقب که صدمه نخوره، به موانع برخورد نکنه، از بازی حذف نشه .
🚧⛔️❌
بازی رو هم از روی زندگی انسان نوشتن دیگه که سرگرم کننده است☺️👌
زندگی انسان هم سرگرم کننده است دیگه.✅
🔸اگه سرگرم نبودیم هممون بلند میشدیم میرفتیم اون ور .
👈سرگرم شدیم تو این درگیری.
زندگی یعنی مدیریت شادی ها و غم ها.🍃👌
زندگی یعنی مدیریت لذت و رنج . 🍃👌
دین یعنی چی ⁉️
🌀دین یعنی راهنمایی خوب برای این مدیریت .
چرا وقتی حرف دین وسط میاد ما فوری میریم سراغ رنج ها⁉️😒
جلسه بعدی به این جواب ان شالله خواهیم رسید
👌🌷😊