#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
استاد #عباسی_ولدی
#قسمت71
4⃣مشغول شدن به کارهای دستی
❇️هنوز هم که هنوز است، کارهای دستی بر کارهای صنعتی، ترجیح دارد. بعید است هر اندازه هم که فنآوری پیشرفت کند، بتواند جذّابیت کارهای دستی را از میان بردارد. بسیاری از ما آبلیمو، آبغوره، رُب، ترشی و مرّبایی که در خانه تهیّه شده را بر موادّی که در کارخانهها ساخته میشود، ترجیح میدهیم. ناگفته پیداست که موادّ غذایی، وقتی در خانه تهیّه میشوند تا چه اندازه از نظر سلامت هم بر موادّ صنعتی غلبه دارند. نشاطی هم که درست کردن این مواد در خانه به زن میدهد، قابل قیاس با استفاده از مواد صنعتی نیست. امتحان کنید. ضرر ندارد.
5⃣ کارهای هنری و خیریه
✳️خودتان را دستِ کم نگیرید. اگر وقت اضافهای در طول روز پیش آمد، میتوان آن را به کارهای خیریه و هنری گذراند. همیشه نباید کاری را کار به حساب آورد که در آن پول باشد؛ بلکه میتوان با شرکت در کارهای خیریه، برکت معنوی زندگی را دوچندان کرد. بسیارند زنانی که د ر کنار تربیت فرزند و همسرداری موفّق، در کار رسیدگی به امور فقرا، فعّالیت میکنند که هم بازتاب اجتماعی دارد و هم آرامشی را برای زن به ارمغان میآوَرَد.
6⃣ گذراندن کلاسهای آموزشی و آموزش از راه دور
✅میتوان با شرکت در کلاسهای علمی که به صورت مقطعی در طول هفته برگزار میشود و یا با شرکت در کلاسهای آموزش از راه دور، بخشی از وقتتان را به صورت مفید، پُر کنید.
7⃣ صِلۀ رَحِم
❌یکی از آسیبهای ماهوارهای شدن، دور شدن از صِلۀ رحِم است. رفت و آمد با فامیل، اگر با آسیبهایی مثل غیبت کردن، چشم و همچشمی، غرق در دنیا شدن و ... همراه نباشد، به شدّت، نشاطانگیز است.
📚بشقابهای سفره پشت باممان ص۲۶۷
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
. #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت70 🔶🔶🔶 استاد پناهیان: 🔶هر کی میخواد با خدا عاشقانه حرف بزنه ،
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت71
استاد #پناهیان
استاد پناهیان:
🔶مودبانه سر نماز ایستادن، یعنی چی؟ سروقت نماز خوندن .
مودبانه سر نماز ایستادن یعنی چی؟ قرائت درست داشتن.
✅🌺
مودبانه سر نماز ایستادن یعنی درست نماز خوندن .
✅مستحبات حداقلی نماز رو رعایت کردن .
بابا ، یواش ، هووووول نباش ، میخوای نخونی ، نخون .
😒
میخوای به اهل عالم اعلام کنی که این خدا ، کسی نیست که لازم باشد من به او احترام بذارم ،
❌🔴⛔️😐😑
اومدی بندگی کنی در خونه ی خدا ؟
یا خدا رو خراب کنی .
خدا میگه
من که گفتم دلت و برا من بیار
اما دل به این سادگیا گیر نمیاد .
🔶دلت در میره پس بدنت و بیار ، نترس ، اذیتت نمیکنم .
❤️😢
حالا ماها که تو مرحله ی اولیم
ان شاءالله اگر خدا خواست ، شبهای بعد نماز مودبانه رو یه قدم بریم جلوتر ،
به نمازای خوشگلتریم میرسیم .
ولی فعلا نماز مودبانه.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرچی_توبخوای
#قسمت71
اون روز خیلی ناراحت بود.میگفت:😒
_وحید الان بیست و نه سالشه.چند ساله هر کاری میکنم ازدواج کنه،میگه نه.حتی بارها بهش گفتم آقای روشن،دوست صمیمیت، خواهر خیلی خوبی داره،از خانومی هیچی کم نداره.میگفت نه.وقتی شنیدم ازدواج کردی،دروغ چرا، ناراحت شدم.😒دوست داشتم عروس من باشی.تا چند ماه پیش که خودش گفت میخواد ازدواج کنه. همه مون خیلی خوشحال شدیم.وقتی گفت میخواد با خواهر آقا محمد ازدواج کنه،خیلی تعجب کردم.😕😟گفتم زهرا که ازدواج کرده. گفت آقا امین شهید شده...چند وقت پیش که اومدیم خدمت شما خوشحال بود.ولی وقتی برگشتیم دیگه وحید سابق نبود.😞خیلی ناراحته.خیلی تو خودشه.پیگیر که شدم گفت یا ❣زهرا یا هیچکس.❣
رو به من گفت:
_دخترم..من مادرم،😒پسرمو میشناسم.وحید واقعا به تو علاقه مند شده.😒💓منم بهش حق میدم.تو واقعا اونقدر خوبی که هر پسر خوبی وقتی بشناستت بهت علاقه مند میشه.ازت میخوام درمورد وحید بیشتر فکر کنی.
یک هفته بعد مامان گفت:
_زهرا،داری به وحید فکر میکنی؟😊
-نه.به خودم و امین فکر میکنم.😒
با التماس و بغض گفتم:
_مامان،شما با بابا صحبت کنید که..بدون اینکه ازم ناراحت بشه به این مساله اصرار نکنه.🙁😒
-بابات خیر و صلاح تو رو میخواد.😐
-من نمیخوام حتی بهش فکر کنم.😔
شب مامان با بابا صحبت کرد.
بابا اومد تو اتاق من.روی مبل نشست،بعد نشستن بابا،منم روی تخت نشستم.بعد مدتی سکوت،بابا گفت:
_به وحید میگم جوابت منفیه.لازم نیست بهش فکر کنی.😕😒
دوباره مدتی سکوت کرد.گفت:
_زندگی #بالاپایین زیاد داره.تو بالا و پایین زندگیت،ببین #خدا دوست داره چکار کنی.😒
بابا خیلی ناراحت بود...
پیش پاش روی زمین نشستم.دستشو بوسیدم😘😒 و با التماس گفتم:
_بابا..از من #ناراحت نباشید.وقتی شما ازم ناراحت باشید،من از غصه دق میکنم...😣😭
سرمو روی پاش گذاشتم و گریه میکردم.
بابا باناراحتی گفت:
_من بیشتر از اینا روی تو حساب میکردم.😒
سرمو آوردم بالا و با اشک نگاهش کردم.
-شما میگین من چکار کنم؟...چکار کنم #خدا بیشتر دوست داره؟..به #نامحرم فکر کنم؟!! درصورتی که حتی ذره ای احتمال نداره که بخوام باهاش...
گفتنش برام سخت بود...
حتی به زبان آوردن ازدواج بعد امین..برام سخت بود.
-به خودت فرصت بده وحید رو بشناسی.فقط همین..تو #بخاطرخدا یه قدم بردار،خدا کمکت میکنه.😊☝️
یک ماه دیگه هم گذشت.
یه شب خونه علی مهمانی بودیم.با باباومامان برمیگشتیم خونه.چشمم به گوشیم بود.ماشین ایستاد.مامان شیشه رو پایین داد و بابا گفت:
_سلام پسرم.
تعجب کردم.سرمو آوردم بالا.آقای موحد بود.با احترام و محبت به بابا سلام کرد بعد به مامان.بابا گفت:
_ماشین نیاوردی؟😊
-نه.ولی مزاحم نمیشم.شما بفرمایید.☺️
مامان پیاده شد و اومد عقب نشست.آقای موحد گفت:
_جناب روشن،تعارف نمیکنم،شما بفرمایید.☺️
بابا اصرار کرد و بالاخره آقای موحد سوار شد.مامان به من اشاره کرد که سلام کن.بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
_سلام.😔
آقای موحد تعجب کرد.😳سرشو برگردوند.قبلش متوجه من نشده بود.به بابا نگاه کرد.سرشو انداخت پایین و گفت:
_سلام.😔
بابا حرکت کرد.همه ساکت بودیم.یک ساعت گذشت.بابا توقف کرد بعد به آقای موحد نگاه کرد.آقای موحد نگاهی به اطرافش کرد.از بابا تشکر کرد.
با مامان خداحافظی کرد و بدون اینکه به من نگاه کنه،گفت:
_خداحافظ😔
و پیاده شد.صداش ناراحت بود.بابا هم پیاده شد و رفت پیشش.باهم صحبت میکردن.بعد مدتی دست دادن و خداحافظی کردن.بازهم همه ساکت بودیم.
فرداش بابا گفت:
_زهرا،هنوز هم نمیخوای #بخاطرخدا یه قدم برداری؟
دوباره چشمهام پر اشک شد.😢بابا چیزی نگفت و رفت ولی من بازهم گریه کردم.😭
یک هفته گذشت....
همسر یکی از دوستان امین باهام تماس📲 گرفت. صداش گرفته بود.
نگران شدم....😧
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#سبک_زندگی
استاد #پناهیان
#قسمت71
از زمان بیدار شدن از خواب گفتیم
تمرین دادیم . مهمه! فوق العاده مهمه
کسي که بلد نيست درست از خواب بيدار بشه
برم نماز صبح رو باهاش دعوا کنم ؟
بهش بگم اي بي ايمان .. ای ..
بابا اين اصلا تمرين نکرده ضبط النفس رو
✅بهترين ادب چيه؟
ضبط النفس ( کنترل هیجان )
ضبط النفس رو تمرين نکرده ، دين بهش بگي ، خب دعواش ميشه با دين
✅اول ضبط النفس رو بايد تمرين بکنه
┄┅─✵💝✵─┅
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#جانم_میرود #قسمت70 مهیا به سمت جاده دوید.... با ترس و پریشانی به دو طرف جاده نگاهی کرد. اما اث
#جانم_میرود
#قسمت71
به سمت همان مسیر دوید....
و همچنان اسم مهیا را فریاد می زد.
یک ساعتی می شد، که دنبال مهیا می گشت.
اما اثری از مهیا پیدا نکرده بود.
دستش را در اورکتش برد، تا به محسن زنگ بزند، که برای کمک با چند نفر بیاید.
موبایلش را درآورد. اما آنجا آنتن نمی داد.
بیسیمش را هم که جا گذاشته بود....
نمی دانست باید چکار کند.
حتما تا الان خانواده مهیا قضیه را فهمیده بودند...
دستانش را در موهایش فرو برد و محکم کشید.
سر دردِ شدیدش اورا آشفته تر کرده بود. با دیدن تپه ی بلندی به سمتش رفت به ذهنش رسید، که از بالای تپه می تواند راحت اطراف را ببیند...
با بالا رفتن از تپه؛ تکه ای سنگ از بالا سر خورد و به سر مهیا خورد.
مهیا از ترس پرید، و با دیدن سایه ی مردی بر بالای تپه در خودش جمع شد. دستش را بر دهانش گذاشت و شروع به گریه کرد.
شهاب به اطراف نگاهی کرد، اما چیزی نمی دید و چون هوا تاریک بود؛
نمی توانست درست ببیند. با ناامیدی زمزمه کرد...
_مهیا کجایی آخه...
بعد با صدای بلندی داد زد:
_مـــــهـــــــیـــــــــا...
مهیا با شنیدن اسمش تعجب کرد! نور امیدی در دلش شکفت.
مطمئن بود صدای شهاب است. صدایش را می شناخت.
نگاهی به بالای تپه انداخت، اما نه سایه و نه شهاب آنجا نبودند. می خواست بلند شود؛ اما با برخورد دستش به زمین درد تمام وجودش را گرفت.
سعی کرد شهاب را صدا کند؛ اما صدایش از جیغ هایی که کشیده بود؛ گرفته بود.
نمی دانست چیکار کند. اشکش درآمده بود.
با ناامید با پا به سنگ های جلویش زد؛ که با سر خوردنشان صدای بلندی ایجاد شد.
شهاب با شنیدن صدایی از پایین تپه همان راه رفته را، برگشت..
شهاب صدای هق هق دختری را شنید.
_مهیا خانوم! مهیا خانوم! شمایید؟!
مهیا با صدای گرفته که سعی می کرد، صدایش بلند باشد گفت:
_سید! توروخدا منو از اینجا بیار بیرون!
شهاب با شنیدن صدای مهیا خداروشکری گفت...
_از جاتون تکون نخورید. الان میام پایین...
شهاب سریع خودش را به مهیا رساند.
با دیدن لباس های خاکی و صورت خونی و زخمی مهیا به زمین افتاد و کنار مهیا زانو زد.
_حالتون خوبه؟!
مهیا با چشم های سرخ و پر از اشک در چشمان شهاب خیره شد!
_توروخدا منو از اینجا ببر...
شهاب با دیدن چشمان پر از اشک مهیا سرش را پایین انداخت. دلش بی قراری می کرد.
صلواتی را زیر لب فرستاد.
مهیا از سرما می لرزید شهاب متوجه شد. اورکتش را در آورد و بدون اینکه تماسی با مهیا داشته باشد، اورکتش را روی شانه های مهیا گذاشت.
_آخ... آخ...
_چیزی شده؟!
_دستم، نمی تونم تکونش بدم. خیلی درد می کنه. فکر کنم شکسته باشه!
شهاب با نگرانی به دست مهیا نگاهی انداخت.
_آروم آروم از جاتون بلند بشید.
شهاب با دیدن چوبی آن را برداشت و به مهیا داد.
_اینوبگیرید کمکتون کنه...
با هزار دردسر از آنجا خارج شدند...
شهاب در ماشین را برای مهیا باز کرد و مهیا نشست.
شهاب بخاری را برایش روشن کرد و به سمت اهواز حرکت کرد.
مهیا از درد دستش گریه می کرد.
شهاب که از این اتفاق عصبانی شده بود، بدون اینکه به مهیا نگاه کند؛
گفت:
_مگه نگفته بودم بدون اینکه به کسی بگید؛ جایی نرید. یعنی دختر دبیرستانی بیشتر از شما این حرف رو حالیش شده... نمی تونستید بگید که پیاده شدید؛ یا به غرورتون بر میخوره خانم.... شما دست ما امانت بودید...
مهیا که انتظار نداشت شهاب اینطور با او صحبت کند؛ جواب داد:
_سر من داد نزن...من به اون دختر عموی عوضیت گفتم، دارم میرم سرویس بهداشتی!
شهاب با تعجب به مهیا نگاه کرد.
مهیا از درد دستش و صحبت های شهاب به هق هق افتاده بود.
شهاب از حرفایش پشیمان شده بود، او حق نداشت با او اینطور صحبت کند.
_معذرت می خوام عصبی شدم. خیلی درد دارید؟!
مهیا فقط سرش را تکان داد.
_چطوری دستتون آسیب دید؟!
_از بالای تپه افتادم!
شهاب با یادآوری آن تپه و ارتفاعش یا حسینی زیر لب گفت.
شهاب نگاهی به موبایلش انداخت. آنتنش برگشته بود. شماره مریم را گرفت.
_سلام مریم. مهیا خانمو پیدا کردم.
_
_خونه ما؟!
_
_باشه... نمیدونم... داریم میریم بیمارستان!
_
_نه چیزی نشده!
_
_خداحافظ... بعدا مریم...دارم میگم بعدا...
گوشی را قطع کرد...
اما تا رسیدن به بیمارستان حرفی بینشان زده نشد...
_پیاده بشید. رسیدیم...
از.لاڪ.جیـغ.تا.خـــدا
ادامه.دارد...
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#اخلاق_در_خانواده #قسمت70 بسم الله الرحمن الرحیم🌺 #اخلاق_در_خانواده #کلام_هفتادم 📝#سواد_آموز
#اخلاق_در_خانواده
#قسمت71
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
#اخلاق_در_خانواده
#کلام_هفتادویکم
✴️#ضعف_عقل (۱)
💠در دو مورد از نهج البلاغه عقل را به زنان نسبت داده است،
در صورتی که بیش از ۸۰ مورد در احادیث و اخبار پیغمبر و ائمه اطهار ضعف عقل و بلکه حماقت به مردان نسبت داده شده است.
⚜ یا به طور کلی به کسانی که صفات زشتی داشته باشند،
یا عمل زشتی انجام دهند ،
و آن صفات و اعمال در مردان بیشتر است، تا زنان .
و نیز استناد ضعف عقل به زنان در موردی است که تقصیر آنان نیست و جرم گناهی را برای آن اثبات نمی کند،
بلکه خبری است از مشیت و فرمان الهی نسبت به وزن و موقعیت زنان ،
🔰در صورتیکه استناد حماقت و نادانی به مردان در امور اختیاری و تحت اراده آنها است که میتوانند خود را تغییر دهند و از حماقت بیرون آیند.👌
🔺یکی از آن موارد نسبت به مردی است که ریش خود را از یک قبضه بلندتر می گذارد
🔻و دیگر در موردی است که مردی کسب و کار مثبت را کنار بگذارد
و به فکر یاری کردن و بخت و شانس و به دست آوردن گنج و مال بادآورده باشد،
♦️یا مردی که منزل وسیع اهدایی امام را نپذیرد و به خانه خرابه و تنگ خود قناعت کند مثلاً به خاطر این که آنجا را پدرش ساخته است.
👈 اینها و موارد دیگری را که در ضمن دلیل بیان خواهیم نمود مواردی است که گناه حماقت و نادانی به گردن مرد می افتد و می تواند با اختیار خود از راه کج برگردد و به راه عقل و استقامت بگراید.✔️
🌳خداوند متعال برای اینکه انسان از حیوان و نبات ممتاز گردد
و سزاوار پذیرش تکلیف و ثواب و عقاب باشد،
به دختر و پسر عقل ، هوشی عطا فرموده که خوب را از بد تمیز دهد
و حق را از باطل تشخیص دهد.😇
👌 و گویا این عقل و هوش ،
رشد و تکاملش تا زمان بلوغ،
در دختر بیشتر از پسر است.
🌺 از این رو ، بار تکلیف الهی بر دوش دختران زودتر از پسران قرار می گیرد.
♻️ و گویا بعد از بلوغ برعکس می شود،
زیرا رشد عقل به خاطر مطالعه جهان و مشاهده مردان تجربه دیده و سرد و گرم شنیده و
گفت و شنود با آنها حاصل میشود و این امور به حکم طبیعت و فرمان خالق طبیعت،
در دسترس مردان بیش از زنان است .
گرچه مردان خردمند و دانشور ،
ابتدا در دامن همین زنان تربیت میشوند.✅
ولی پسر پس از بلوغ و بیرون رفتن از محیط خانه ،
نتیجه عقل مادر دادیش را با مطالعه اوضاع جهان
و مشاهده احوال خردمندان تقویت میکند و افزایش میدهد .
💠در صورتی که مادر و خواهرانش از آن تقویت و افزایش بی بهره اند و آن افزایش را لازم هم ندارند.
🔰در خطبه نهج البلاغه ،
علی علیه السلام ، ضعف را تنها از همین بُعد تجربی و اکتسابی ثابت میکند.
🔸زیرا ضعف عقلِ او را مساوی با گواهی دادنِ ناقص او میداند.
یعنی در موردی که یک مرد برای شهادت کافی باشد، اگر شاهد زن باشد،
باید دو تن باشند و این دستور الهی است و صریح آیه شریفه قرآنی،
بنابراین چنین نقص عقلی،
هیچگونه نقیصه ای برای زن محسوب نمی شود.✔️
🔸 بلکه خبر از حکم الهی میدهد،
تنها در مورد شهادت و آن هم به خاطر تخصص نداشتن زن در امور اجتماعی به مانند مردان.
مشورت نکردن با زنان هم به خاطر همین جهت است چنانکه در درسهای قبل به تفصیل در این باره سخن گفتیم.✔️
🌸این مبحث نیز از گستردگی و اهمیت زیادی برخوردار است لذا ادامه این گفتگو را در جلسه بعد خواهیم داشت.
ما را از دعای خیرتون فراموش نکنید 🙏
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم🌺
@Ostad_Shojaeانسان شناسی ۷۱.mp3
زمان:
حجم:
12.03M
#انسان_شناسی
#قسمت71
#استاد_میرباقری
#استاد_شجاعی
➖ سوال اول؛
چرا بعضیها اساساً تمایلی به ارتباط با خداوند و اهل غیب ندارند؟
➖ سؤال دوم؛
چگونه این تمایل در بعضیها، بسیار شدید و عطشگونه است؟
➖ سؤال سوم ؛
چگونه بعضیها در اوج فقــر مادی، احساس اشرافزادهای را دارند، که بطور خاص مورد توجه خداوند هستند؟
@Ostad_Shojae
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#تربیت_فرزند #قسمت70 📝موضوع: راه انتقال مفاهیم عمیق دینی به فرزندان ونوجوانان 💪 💠اینجا یک مقدمه ی
#تربیت_فرزند
#قسمت71
📝موضوع: راه انتقال مفاهیم عمیق دینی به فرزندان ونوجوانان
_🍒_____🍒________🍒
وقتی که خدا خداوندِ متعال می فرماید:
✨الْخَلْقُ عِيَالِي فَأَحَبُّهُمْ إِلَيَّ أَلْطَفُهُمْ بِهِمْ✨
💫خلق خانواده ام هستند ،💫
این منتقل میشه به خداوند متعال✅
💠در دعای کمیل که میگیم:
✨هیْهَاتَ أَنْتَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَیِّعَ مَنْ رَبَّیْتَهُ✨
ربیته یعنی کاری که مادر برایِ پرورشِ طفلش انجام می ده😊
اینها همه مفاهیمِ مشترکی هستند👌🏻
🔹من نمی خوام، واسطه ی دایمی باشم بینِ تو وخدا👌🏻
💠ولی توی این 7 سال پدر و مادر باید بحثِ اطاعتِ فرزند از پدر ومادر روجا بندازن
💠یک تاکتیکِ خیلی مهمِ دیگه هم وجود داره اون این هستش که:
مادر به اطاعت از پدر توصیه کنه و پدر به اطاعت از مادر توصیه کنه👌🏻😊
حرف مامانتو گوش بده.. 😊
مادرت گفته...
مامان گفته دیگه باید اجرا کنی.....☺️
و برعکس✅
💠ناخودآگاه این کار رو منتقل می کنن،
💠فطرتِ کودکِ ما و اصطلاحاتی که استفاده می کنیم، اینها همه عملیاتِ انتقال رو انجام میده✅
💠عملیاتِ انتقالِ اینکه من چگونه الآن از پدرم اطاعت می کنم؟
✔️باید از خدا اطاعت بکنم.
✔️چون ارباب حقیقی خداست و چقدر زیباست پدر و مادر از چهارده سالگی بکشن کنار
💠بگن دیگه ما اربابِ تو نیستیم . اربابت خداست تو با خدا مواجهی✅
من از این به بعد مشورت می دم ، من در مقامِ این که همفکری بکنم با تو، کمکی انجام بدم،
واِلّا این تویی که باید خدا رو اطاعت بکنی☺️
💠پدر با شیوه ی پدرانه ی خودش ومادر با شیوه ی مادرانه خودش این رو اجرا کنن
💠پس دو تا تاکتیک تو خونه پیدا کردیم برای انتقالِ مفهومِ عبودیت
💠مادر از پدر اطاعت کنه واینو نمایش بده به بچه ها البته با رضایتمندی ، نه با گله واینکه باشه به جهنمممم ....🚫
💠اگه با تلخی باشه بچه زده میشه از اطاعت!👌🏻
🎀الَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎀
#تربیت_فرزند
#قسمت71