#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت76
"وسوسه شیطان"
💢 بعد به خدا گفت: به ازای هر فرزند آدم یه بچه به من بده که همگی بریزیم سر فرزندان آدم و منحرفشون کنیم... 😈
«من عبادت کردم و تو باید جواب منو بدی!»😤
خدا فرمود: باشه...
🔺بعدش هم با کمال پررویی برگشت به خدا گفت: حالا یه چیزی هم از "کرمت" بهم بده! 😈
🔷 آخه میدونست که خدا علاوه بر حساب و کتاب، خیلی چیزا رو هم از روی کَرم و بزرگواریش به همه میده...
💢 خداوند متعال هم فرمود: باشه... توی سینۀ فرزندان آدم بهت یه خونه میدم که وقتی وسوسه ش میکنی خیال کنه که خودش داره اینجوری فکر میکنه!
حالا خوشحال شدی؟....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت76
💠 و هنوز از لحنش حسرت میچکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران میدوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا میخواید برید؟»
جواب این سوال در حرم و نزد #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...»
💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمیخواستم حرفی بزنم که دلسوزیاش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم #حرم؟»
فهمید بیتاب حرم شدهام که لبخندی شیرین لبهایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم #گنبد حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید میدرخشد.
💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و #اشکم بیتاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمیشنیدم چه میگوید، بیاختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیشدستی کرد.
او دنبالم میدوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدمهایم که با دلم پَرپَر میزدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود.
💠 میدید برای رسیدن به حرم دامن صبوریام به پایم میپیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از #زیارت جلو در منتظرتون میمونم!»
و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش میچشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر میمونم، با خیال راحت زیارت کنید!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت76
استاد #پناهیان
💢چقدر خوبه آدم اوستا بالا سر خودش داشته باشه .
خوبه آقا ؟
خیلی دلتون بخوادها... که اوستا داشته باشیم ،
خدایا یک راهنما ، یک استاد ، یک مربی برای رسیدن خودت به ما برسان .
الهی آمین✅🌺
حالا من یک استاد به شما معرفی بکنم ،
شما قبول میفرمایید؟
بله ...
✅استادمیخوای ؟
نماز ...
نماز اوستای رسوندن انسان بسوی خداست
✅🌺
نماز زنده س ،
باشعوره ،
متحرکه ،
فعاله ،
بصیره ،
آگاهه
نماز هر کسی متناسب با او کاری میکند .
نماز یه فعالیت مرده بی روح عمومی نیست ،
که همه باهم آنرا انجام بدهند مثل یک مراسم یا یک عادت شخصی ،
نماز من
اگر حب مقام دارم ،
حب مقام مرا برطرف میکند .
اگر حب مال دارم ،
حب مال مرا برطرف میکند .
اگر حب شهوت دارم ،
🔶 حب شهوت مرا برطرف میکند .
✅🔶🔶
اگر تکبر دارم ،
تکبرم را زائل میکند ،
اگر محبت به خدا ندارم ،
محبت به خدا می آورد .
نماز هرکسی میدونه باهر کسی چیکار کنه .
🔶🔶🔶
نماز اوستای ماست برای رسیدن به خدا ✅🌺
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرچی_توبخوای
#قسمت76
مامان گفت :
_تا شیرکاکائو سرد بشه من میرم این مغازه کار دارم.😊
بعد رفت.به اطراف نگاه میکردم.مدتی طولانی ساکت بودیم.گفتم:
_ظاهرا از این موقعیت ها زیاد براتون پیش میاد.😐
چیزی نگفت...
بعد چند دقیقه سکوت گفتم:
_نظر شما درمورد خانم های بدحجاب چیه؟
-منظورتون چیه؟😕
-خانم هایی که میگن ما بدحجاب باشیم،مردها نگاه نکنن.☝️
-این خودخواهیه.ما همه باهم زندگی میکنیم. باید مراقب سلامت روحی همدیگه باشیم.😐
-فقط خانم ها باید مراقب سلامت روحی همه باشن؟اصلا به نظر شما فلسفه حجاب چیه؟😕
-آرامش همه.👌
-یعنی اگه خانم ها بدحجاب باشن،آرامش همه بهم میزه؟!!
-بله.وقتی آرامش مردها از بین بره،آرامش همون خانم کنار همسرش هم از بین میره چون شوهر اون هم مرده.👌
-اسلام درمورد حجاب مردها چیزی نگفته؟!😐
-خب آره.مقدار پوشش آقایون تعیین شده.😔
-فقط مقدار پوشش مهمه؟😐
سکوت کرد.منظورمو فهمید.گفت:
_خب اسلام میگه خوش تیپ باش.😔
-شما مقدار پوشش رو رعایت میکنید ولی من با چشم خودم دیدم که آرامش چند نفر رو بهم ریختین. معلوم نیست آرامش چند نفر دیگه هم از بین رفته که به شما نگفتن.☝️
-خب میفرمایید چکار کنم؟ لباس سایز بزرگ بپوشم؟!!!😒😔
به مامان نگاه کردم.تو مغازه بود ولی حواسش به من بود که هروقت خواستم بیاد.گفتم:
_شما برای خرید اومدید؟
-بله.اومدم لباس بخرم.
-چیزی هم خریدید؟
-نه،تازه اومدم.
-اشکالی نداره من لباسی بهتون پیشنهاد بدم؟
با مکث گفت:نه.😔
رفتم همون مغازه ای که مامان بود.آقای موحد هم اومد.مامان سوالی به من نگاه کرد.با اشاره گفتم صبر کن. چند تا لباس مختلف انتخاب کردم.به آقای موحد اشاره کردم و به فروشنده گفتم:
_سایز ایشون بدید.👈👤
فروشنده نگاهی به آقای موحد کرد و دنبال سایز مناسب رفت.سه دست لباس آورد و اتاق پرو رو به آقای موحد نشان داد.آقای موحد باتعجب به من گفت:
_بپوشم که شما نظر بدید؟😳
-خیر...خودتون قضاوت کنید.😐
رفت تو اتاق پرو.رفتم پیش مامان و گفتم:
_اشکالی داره پول لباس ها رو حساب کنیم؟😊
مامان بالبخند گفت:
_بذار اول ببینیم اصلا از لباسها خوشش میاد.
بالبخند گفتم:
_شما به سلیقه ی من شک دارین؟😅
مامان آروم خندید و گفت:
_از دست تو..برو حساب کن.😄
رفتم پیش فروشنده و پول لباس ها رو حساب کردم.یه یادداشت نوشتم برای آقای موحد و دادم به فروشنده که با لباس ها بهش بده.
تو یادداشت نوشتم:
✍نیازی نیست سایز لباستون رو تغییر بدید، مدل لباس پوشیدنتون رو عوض کنید.این هدیه ای بود برای امر به معروف.هیچ معنی و مفهوم دیگه ای نداره.خداحافظ.✍
با مامان رفتیم...
چند وقت بعد،چند تا از دوستام گفتن بریم هیئت.💚😍یکی از بچه ها اصرار کرد با ماشین اون بریم.من دیگه ماشین نبردم.
محمد گفت آقای موحد مأموریت هست.خیالم راحت بود که صداش هم نمیشنوم.😅بعد سخنرانی، مداح که شروع کرد متوجه شدم آقای موحده.😟😳اون شب هم از اون شب های گریه ای بود.
وقتی روضه تموم شد با خودم گفتم اگه قبول کنم باهاش ازدواج کنم هر وقت که بخوام میتونم بگم برام روضه بخونه.بعد از فکر خودم خنده م گرفت و سریع حواس خودمو پرت کردم.
بعد مراسم اون دوستم که ماشین داشت غیبش زد.از اون شوخی های بی مزه و مسخره ی خاص خودش.😕
وقتی اونقدر اصرار کرد با ماشین اون بریم،باید میفهمیدم نقشه ای داره.😑من و دو تا دیگه از دوستام بودیم.
پونه داشت به برادرش زنگ میزد که بیاد دنبالمون.
همون موقع آقای موحد و چند تا جوان دیگه...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#سبک_زندگی
استاد #پناهیان
#قسمت76 👇
#سبک_زندگی
چی شد؟ چی کنیم یعنی؟
یعنی منتظر نشین که به یک کار خوب ،به یک رفتار خوب،علاقمند شی بعد اونو انجام بدی
این منتظر موندن برای ایجاد علاقه و بعد کار انجام دادن فریبه👌 فریب✅
خب فعلا همین یک فریب رو داشته باشید تا جلسه بعد ادامه ش رو براتون بگم
به همین موضوع فکر کنیم ،چقدر از کارها رو به بهانه اینکه بهش علاقه ندارم ،یا انجام ندادیم یا عقب انداختیم✔️✔️✔️
ببینید چقدر فریب خوردیم😔
حواسمون باشه👌👌
💢خب گفتیم که سه تا فریب داریم که باعث میشه ما خیلی تو.زندگی هامون عقب بیفتیم!!!
فریب اول این بود که ما منتظر بشیم تا علاقمند بشیم به یک کار خوب😳 که باعث عقب موندن ما میشه!!!!!
✅فریب دوم این که می خواد #ایمانش اینقدر قوی بشه !!!
اینقدر یقینش بالابره تا راحت کارای خوب انجام بده!!!!
👈 تابا لذت کارای خوب انجام بده
⚠️الهی ذلیل بشه این راحت طلبی ولذت طلبی...‼️‼️‼️
که این جاهم ایمان رو میخواد وسیله قرار بده،
میخواد راحتیِ اونو بدست بیاره‼️ اون براش مهمه...❗️
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#جانم_میرود #قسمت75 از صبح تا الان در خونه نشسته بود... حوصله اش سر رفته بود امروز دانشگاه داشت ام
#جانم_میرود
#قسمت76
روی تخت نشسته بود...
و به چادر آویزانش خیره مانده بود. نمی دانست چادر را سرش کند یا نه؟!
دوست داشت، چون خواستگاری مریم هست و خانواده ها هم مذهبی هستند؛ به احترامشان چادر سرش کند...
اما از کنایه های بقیه خوشش نمی آمد.
_مهیا بابا! پس کی میری؟ دیرت شد!
_رفتم...
تصمیم اش را گرفت روسری سبزش را لبنانی بست...
و چادر را سرش کرد! به خودش در آینه نگاه کرد؛ اگر دست شکسته اش نبود؛ همه چیز عالی بود.
کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد....
_من رفتم!
مهلا خانم صلواتی فرستاد.
_وای احمد آقا! ببین دخترم چه ناز شده...!
مهیا کفش هایش را پایش کرد.
_نه دیگه مهلا خانم... دارید شرمندمون میکنید. خداحافظ!
_مهیا مادر! این پوستراتو بزارم انباری؟!
_آره...
به طرف در رفت....
اما همان قدم های رفته را برگشت.
_اگه زحمتی نیست بندازشون دور... نمیخوامشون!
سریع از پله ها پایین آمد.
در را باز کرد و مسافت کوتاه بین خانه خودشان و مریم را طی کرد...
آیفون را زد.
_کیه؟!
_شهین جونم درو باز کن!
_بیاتو شیطون!
در با صدای تیکی؛ باز شد.
مهیا وارد خانه شد. دوباره همان حیاط دوست داشتنی...
دستش را در حوض برد.
_بیا تو دخترم! خودتو خیس نکن سرما می خوری.
_سلام! محمد آقا خوبید؟!
_سلام دخترم! شکر خدا خوبیم. چه چادر بهت میاد.
مهیا لبخند شرمگینی زد.
_خیلی ممنون!شهین جون کجاند؟!
_اینجان بیا تو...
باهم وارد شدند.
با شهین خانم روبوسی کرد. برای سوسن خانم و همسرش حاج حمید فقط سری تکان داد و به نرجس حتی نگاهی ننداخت...
_مهیا عزیزم!مریم و سارا بالان...
_باشه پس من هم میرم پیششون...
از پله ها بالا رفت. سارا کنار در بود.
_سلام سارا!
سارا به سمت مهیا برگشت و او را در آغوش گرفت.
_خوبی؟!تو که مارو کشتی دختر!
_اصلا از قیافت معلومه چقدر نگرانی!
_ارزش نداری اصلا!
در اتاق مریم باز شد و شهاب از در بیرون آمد. دختر ها از هم جدا شدند...
مهیا نمی دانست چرا اینقدر استرس گرفته بود.
سرش را پایین انداخت.
_سلام مهیا خانم! خوب هستید؟!
_سلام!خوبم ممنون!
شهاب حرف دیگه ای نزد. شهین خانم از پله ها بالا آمد. با دیدن بچه ها روبه مهیا گفت:
_چرا سرپایی عزیزم! بفرما برات شربت اوردم بخوری...
_با همینکارات عاشقم کردی...کمتر برا من دلبری کن!
شهاب دستش را جلوی دهنش گذاشت، تا صدای خنده اش بلند نشود و از پله ها پایین رفت.
سارا و شهین خانم شروع به خندیدن کردند.
_آخ نگاه! چطور قشنگ میخنده!
شهین خانوم بوسه ای روی گونه ی مهیا کاشت.
_قربونت برم!
مهیا در را زد و وارد اتاق شد.
_به به! عروس خانم...
با مریم روبوسی کرد و روی صندلی میز آرایشی نشست.
مریم سر پا ایستاد.
_به نظرتون لباسام مناسبه؟!
مهیا به لباس های یاسی رنگ و چادر نباتی مریم نگاهی انداخت.
سارا گفت:
_عالی شدی!
مهیا چشمکی زد و شروع کرد زدن روی میز...
_عروس چقدر قشنگه!
سارا هم آرام همراهی کرد.
_ان شاء الله مبارکش باد!
_ماشاء الله به چشماش!!
_ماشاء الله!!
مریم، با لبخند شرمگینی به دخترها نگاه می کرد.
با صدای در ساکت شدند.صدای شهاب بود.
_مریم جان صداتون یکم بلنده. کم کم بیاید پایین رسیدند.
سارا هول کرد:
_وای خاک به سرم...حالا کی مارو از دست حاج حمید و زنش خلاص میکنه!
دخترها، همراه مریم پایین رفتند.
محسن با خانواده اش رسیده بودند.
مریم کنار مادرش ایستاد.
سارا و مهیا هم کنار پله ها پشت سر شهاب ایستادند...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══ ─
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#اخلاق_در_خانواده #قسمت75 بسم الله الرحمن الرحیم🌺 #اخلاق_در_خانواده #کلام_هفتادوپنجم 💥#زن_از
#اخلاق_در_خانواده
#قسمت76
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
#اخلاق_در_خانواده
#کلام_هفتادوششم
#زن_ازنظر_اسلام_ودیگران ( ۲)
✅ خلاصه اینکه:
🌷اسلام چون دلسوز و مهربان است،
🌿چون حقیقت گو و صریح اللهجه است، 💢چون مانند استعمارگران، ریاکاری و نفاق ندارد،
🍃 به زنان توصیه می کند برای شوهر خود زینت کنند، نه برای دیگران.
👈 برای شوهر خود طنازی و عشوه گری کنند، نه برای دیگران.
💠 دل شوهر خود را به دست آوردند،نه دل دیگران.
به خانه و زندگی خود دل ببندند، و به جای دیگر چشم داشته باشند.
🌀 با شوهر خود ، گرم و باصفا بامحبت باشند، تا دل شوهرشان متوجه زن دیگر و جای دیگر نباشد.❌
👈 زن میتواند با زبان خوش و حرکات شیرین، ریسمانی از محبت و عشق بر چشم و گوش و دست و پا و دل شوهر خود ببندند که او را یارای حرکت،
جز به سوی همسر و خانه خود نباشد.
🔴 مگر اندکی از مرد نمایان شهوت پرست و هرزه و هوس باز که خداوند متعال یا به زودی مرگشان دهد یا زن بیچاره را از خانه آنها را نجات دهد.
🌷 اگر کسی تمام مطالب اسلامی راجع به زن را مطالعه کند،
💢به این نتیجه میرسد که اسلام می خواهد بگوید:
👈( زن در حالیکه جاذبه دارد یا باید از خانه امن خود بیرون نیاید،
♻️ یا اگر برای صله رحم؛ معالجه و گرفتن حق خویش و کارهای ضروری دیگری بیرون می آید ،
جذابیت خود را بپوشاند، به نحوی که لباس و وضع و حرکاتش عادی باشد آنگاه مردان به او، مانند نگاه به مردان و کودکان و اشیای دیگر باشد و راه رفتن زن نظری را جلب نکند.)✅
💠 همه اینها برای این است که زن منحصراً برای شوهر باشد و شوهر برای زن .
وقتی شوهر تنها زن خود را_ آن هم با آرایش و زینت ببیند و زنان دیگر نظر او را جلب نکنند،
🌀 زن خود را فرشته می داند و هوس و شهوتش به سوی دیگر تحریک نمیشود.
🔰 این سیاست اسلام است و آن هم سیاست استعمارگران دیگر که میبینید و می خوانید:
آنها تمام مروارید ها را از صدف بیرون می ریزند تا تعدادی خوش آب و رنگش مشتری یا مشتری ها پیدا کنند و بقیه بُنجُل و وازده و ته مانده محسوب شود.
⁉️ زنان عاقل و هوشمند جهان! کدام یک از این دو سیاست بهتر است؟ فکر کنید و پاسخ دهید.
🔰 اگر نگوییم زنان در اینجا گول مردان را خوردند،
👈 باید بگوییم: برخی از آنها که از فرهنگ الهی, به سوی فرهنگ استعماری رفتند,
سود شخصی را بر سود نوع ترجیح دادند و مصلحت نوع را فدای مصلحت شخص کردند،❌
🌀 زیرا یک زن مثلاً فکر می کند :
من که زیبایی و دلربایی بیشتری دارم،
در خیابان و اداره ظاهر می شوم و شوهر متشخص تر و بهتری پیدا کنم؛
ولی او فکر نکرده است که این روش اگر برای خود او مفید باشد، برای نوع زن زیان آور و فلاکت بار است.❌
🌀 زیرا شوهران که چنین زنی ندارند،
هنگامی که او را در خیابان و اداره بدون پرده ببینند،
↙️ لااقل بعضی از آنها که هوسباز و شهوتران هستند،
نسبت به همسر خود ، بی مهرو کم علاقه میشوند و جوانانی هم که هنوز همسر نگرفتند،
⭕️ در انتظار می نشینند، تا مانند او را پیدا کنند.
در این میان چه مفاسدی که پیدا میشود خدا میداند.
ادامه دارد
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم🌺
@Ostad_Shojae4_5830463137052102010.mp3
زمان:
حجم:
11.83M
#انسان_شناسی
#قسمت76
#استاد_شجاعی
#حجهالاسلام_قرائتی
♨️ خبر کوتاه است و دردناک:
إنّ الإنسان لفی خُسر | خُسران آدمی قطعی ست!
اما نترسید!
یک روزنهی امید وجود دارد.
چه روزنهای؟ کجاست؟
@Ostad_Shojae
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#تربیت_فرزند #قسمت75 📝موضوع: راه انتقال مفاهیم عمیق دینی به فرزندان ونوجوانان 💪 _🥇______🥇_________
#تربیت_فرزند
#قسمت76
📝موضوع: راه انتقال مفاهیم عمیق دینی به فرزندان ونوجوانان 💪
_🥇______🥇_________🎀
💠پس از 7 سالگی برخورد خودمون با فرزند رو همراه با عاطفه و محبت، ومنطق ونظم توجیه هم بکنیم
💠تغییر بدیم واقعاً، بگیم من الان این دوران کودکی خود رو پشت سر گذاشتم، بچه این رو لمس کنه
تو بچه نیستی☺️
💠ما وقتی به فرزند دبستانی می گیم بچه ی من بهشون ظلم کردیم❌
دیگه اینا بزرگ شدن، باید بگیم سرباز من تو این پادگان تو باید... بچه محکم بار میاد💪
💠از هفت سال به بعد باید محکم تر زندگی کنه ولی همراه با محبت
💠عشق رو بهش داشته باشیم، محبت رو بهش داشته باشیم، ببخشیمش خطا کرد
ولی حد و مرزها رو براش روشن کنیم😊✅
💠گاهی از اوقات عواطفمون رو هم پنهان کنیم اشکال نداره!☺️
💠بعضی از عواطفمون رو بروز ندیم که این شل و ول بشه و برداشت دیگه ای از زندگی پیدا بکنه وبعد از چهارده سالگی یه همچین کسی آدم کاملیه✅
یه فرد بالغ هست😊👌🏻
💠 اون موقع شما در دوران دبیرستان می بینید اگر فرزندتون پسر هست یه مرد داره می ره دبیرستان و میاد🍃🌺
♦️ بعد کمبود عاطفه نمی کنن این بچه ها⁉️
🔹نه! چون شما عاطفه رو حذف نکردید ، شیوه ی ابرازش رو ...👌🏻
♦️من بخوام شبیه این حرف حرفی بزنم ، ربطی به بحثمون نداره
♦️برای ذهنیت پیدا کردن نسبت به تربیت خیلی کمک می کنه
من زیاد به تشریق و تنبیه فوری وعینی معتقد نیستم😊
〽️معتقدم بیشتر لطمه می زنه
〽️تشویق معمولاً ضررش بیشتر از فایده اش هست
〽️تنبیه هایی هم که ما انجام میدیم هم معمولاً اینطوری هست
〽️تنبیه های ما توام با عصبانیت هستن به طور معمول
یادتونه گفتیم وقتی فرمان دادیم فرمان هامون توام با عصبانیت نباشه👌🏻☺️
〽️تشویق هامون هم توام با عاطفمون نباید باشه😊
💠همین یه دونه احسنتی که گفت برام کافیه،
💠سطح توقعاتش هم جهت دار می کنه، پس یه نمونه دیگه هم داریم که باید عواطفمون رو باید مدیریت کنیم
💠در تشویق وتنبیه چطوری عواطفمون رو مدیریت کنیم؟
🔹نباید همه ی عواطفمون رو بریزیم تو کاسه ی تشویق
که بچه ی من وقتی قربون صدقت می رم ، وقتی هزار تا چیز خوب برات می خرم که کار خوب کرده باشی
تشویق این شکلی ضربه میزنه🚫
💠عواطفمون رو همیشه داشته باشیم وقتی کار خوب کرد تشویق اندک بکنیم
این بچه رو متعادل بار میاره💯
از اون طرف، در ما نحن فیه در این چیزی که ما داریم بحث می کنیم،
💠اینجوریه که ، عواطف خودمون رو مدیریت کنیم
فرمان ها رو هم بدیم✅
نظم رو هم بخوایم👌🏻
ما که نباید همش از سر خشم فرمان به نظم بدیم به بچه!⛔️
ما که نباید از سر بی عاطفگی به بچه فرمان بدیم🚫
💠 باید این دوران فرمانبری رو برای بچه طوری مدیریت کنیم که یه خاطره ی خوب براش بمونه
حالا این بچه که تا چهارده سالگی فرمان برده ، می خواد از خونواده جدا بشه!😊
💠می خواد اصلاً بعضی از تمرد ها رو هم نشون بده تا این جدایی اتفاق بیافته
💠دیگه اینجا ملایم تر با این بچه برخورد خواهیم کرد
دست انداز جدی در زندگیش نیست😊
💠یعنی ناراحتی ها و شکافهای خیلی عمیق پیش نمیاد
💠اون موقع بعد از 7 سال با یه دونه توصیه ی ساده هم نتیجه ای می گیریم که با داد وفریاد نتیجه نمی گیره کسی که این 7 سال رو خوب نگذرونده
💠اما اگه درست گذرونده باشه این 7 سال رو ، وقتی یه بار بهش بگیم فکر نمی کنم این کار درست باشه اون دیگه خودش، محاسبات انجام میده و نتیجه ی درست می گیره💯
💠حالا اگه یه والدینی این کار رو نکرده باشن چی⁉️
💠این یه اتفاق جدی هست در زندگی این بچه هااا
خب خیلی ها این سوال رو میکنن!
💠یا بچه می گه ما الان شانزده سالمونه واین کار رو نگفتن بهمون، یا والدین می گن که این کار رو در تربیت فرزندشون انجام ندادن!
اینو جلسات آینده براش وقت می ذاریم👌🏻
🎊الَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎊
#تربیت_فرزند
#قسمت76