eitaa logo
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
24.4هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3هزار ویدیو
87 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
تقریبا نزدیکای خونه بودیم که به این سکوت پایان داد_ فکر میکردم......چادری شده باشن. _ من.....من.......متاسفم امیرحسین _ حجاب شما به من ربطی نداره. کلا عرض کردم نمیدونم چرا ولی وقتی گفت به من ربطی نداره یه غم عجیبی اومد سراغم. _ من فقط.....تو مسجد و مکان های مذهبی چادر سرم میکنم. سرشو تکون داد و دیگه هیچی نگفت . همزمان با رسیدن ما جلوی خونه ، امیرعلی هم رسید، با تعجب از تو ماشین هردوشون زل زده بودن به هم. بعد پیاده شدن و سلام و احوالپرسی کردن فکر کنم امیرعلی منو ندیده بود هنوز. الهی بمیرم داداشم چشاش سرخ شده بود ، درو که بازکردم . امیرعلی با تعجب به من و امیرحسین نگاه کرد، هرکس دیگه بود الان هزارجور فکر میکرد ولی امیرعلی کسی بود که از قضاوت متنفر بود . . . ماجرا رو براشون تعریف کردم البته نه همشو. قسمت کشیدن شال و افتادن جلوی امیرحسین رو فاکتور گرفتم. بعد هم با اصرار فراوون امیرحسین اومد تو و مامان هم کلی منو دعوا کرد و اخرش هم با گریه و زاری از امیرحسین تشکرکرد.......... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 و صدافسوس كه از حال دلم بي خبري ❣افسانه صالحي ❣ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💢 مثلاً شما آقایی که وقتی خانمت یه اشتباهی انجام میده ناراحت میشی و به فکر انتقام و تنبیه می افتی؛ شما مثلاً میخوای چه مجازاتی بکنی که جیگرت حال بیاد؟!😒 🔺 عزیز دلم ناراحتی نکن. اعصاب خودت و خانوادت رو خورد نکن... تو آروم باش و ببخش... ⭕️ خدا میزندش... 💢 حتی نفرین هم نمیخواد بکنی! به طور خودکار زده میشه! 🚸 نفرین نکن... 👈 «چرا میخوای خودت رو پیش خدا خراب کنی؟» چرا میخوای به خدا نشون بدی که آدم بدی هستی؟ میخوای بگی آدم بی رحمی هستی؟!😒 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ از نمک نگرانی صدایش دلم شور افتاد، فهمیدم خبری بوده که اینهمه دنبالم گشته و فرصت نشد بپرسم که آسمان به زمین افتاد و قلبم از جا کنده شد. 💠 بی‌اختیار سرم به سمت خروجی چرخید و دیدم حجم خاک و خاکستر آسمان را سیاه کرده و ستون دود از انتهای خیابان بالا می‌رود. دلم تا انتهای خیابان تپید، جایی که با مصطفی از ماشین پیاده شدیم و اختیارم دست خودم نبود که به سمت خیابان دویدم. 💠 هیاهوی جمعیت همه به سمت نقطه می‌رفت، ابوالفضل نگران جانم فریاد می‌کشید تا به آن‌سو نروم و من مصطفی را گم کرده بودم که با بی‌قراری تا انتهای خیابان دویدم و دیدم سر چهارراه غوغا شده است. بوی دود و حرارت آتش، خیابان را مثل میدان کرده و همهمه جیغ و گریه همه جا را پُر کرده بود. اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ شده بود که دیگر از نفس افتادم. 💠 دختربچه‌ای دستش قطع شده و به گمانم درجا جان داده بود که صورتش زیر رگه‌هایی از خون به زردی می‌زد و مادرش طوری ضجه می‌زد که دلم از هم پاره شد. قدم‌هایم به زمین قفل شده و تازه پسر جوانی را دیدم که از کمر به پایینش نبود و پیکرهایی که دیگر چیزی از آن‌ها باقی نمانده و اگر دست ابوالفضل نبود همانجا از حال می‌رفتم. 💠 تمام تنم میان دستانش از وحشت می‌لرزید و نگاهم هر گوشه دنبال مصطفی می‌چرخید و می‌ترسیدم پیکره پاره‌اش را ببینم که میان خیابان رو به حرم چرخیدم بلکه (علیهاالسلام) کاری کند. ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان می‌کشید، می‌خواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش می‌کردم تا مصطفی را پیدا کند که پیکر غرق خونش را کنار خیابان دیدم و قلبم از تپش افتاد. 💠 به پهلو روی زمین افتاده بود، انگار با خون داده بودند و او فقط از درد روی زمین پا می‌کشید، با یک دستش به زمین چنگ می‌زد تا برخیزد و توانی به تن زخمی‌اش نمانده بود که دوباره زمین می‌خورد. با اشک‌هایم به (علیهاالسلام) و با دست‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم نجاتش دهند و او برابر چشمانم دوباره در خون دست و پا می‌زد... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت81 استاد #پناهیان استاد پناهیان 💠 بگذارید یه خلاصه ای از بحث شبه
استاد 💠 نماز ، اول نماز مودبانه است . خدایا ، من ادب رعایت میکنم تا ابهت تو در دلم بنشینه ، ادب رعایت میکنم تا انانیت من از بین برود ، ♨️⭕️♨️ نماز را خدا به گونه ای قرار داده است که اکثرا هنگام اذان دلمون نمیخواد همون لحظه بلند شیم نماز بخونیم ، ❌⭕️❌ اگه پا رو دلت گذاشتی بخاطر خدا ، کم کم سنگ دلت باز میشه ، یه مدتی شروع کن نماز مودبانه بخون ، دقت در نماز داشته باش ، ⭕️ نمیخواد بری تو معانی نماز ، بگو خدایا ، ببین چه خوشگل نماز میخونم ، 🌺✅ ببین دستم و تکون نمیدم ، حالا امام جماعت داره الحمدالله ، بسم الله و....هر چی میفرماید ، بفرماید ، خودت هم هر چه عرضه میداری عرضه بدار درخانه خدا . 🙏🙏 فقط خوشگلی نمازت و دقت کن ، فدات بشم ، 💖💖 بگو خدایا ، من بخاطر تو قرائت نمازم و درست کردم و الا حرف فارسیمم درست درمون نمیزنم ، خیلیا نمیفهمن چی میگم ، میخوام مثل سرباز که تو پادگان نظم نظامی رو رعایت میکنه تا ابهت فرمانده بشینه تو دلش ، میخوام عظمت تو ، تو دلم بنشینه ، 🔰✅ صورت که گذاشتی به خاک به این سادگی برندار ، بگو ، خواستی صورت به خاکم بنگری بهر مویت در هلاکم بنگری هان ببین افتاده ام از پا برت زمین خوردم 😭😭 بیا ، سجده کردم دو بار سجده میکنم در یک رکعت ، 🙏🙏 من نه بی قدرم که عالم در سجود از برای من به خاک افتاده بود 😢 من الان صورت در خونه تو گذاشتم ،الان خیلی مهمم ها... ابلیس برای اینکه به من سجده نکرد بیچاره شد ، 🔥🔥🔥 من قیمت دارم پیشت ولی زمین خورده تم دیگه ، ببین صورتم و گذاشتم رو خاک ، ✅☝️ نماز مودبانه آثاری داره که ذکر کردیم این یه اشاره ای بود به شبهای قبل . سعی کن اول نماز مودبانه بخونی ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#هرچی_توبخوای #قسمت81 -سلام -سلام،امرتون؟ -زهرا روشن هستم. سکوت کرد.بعد مدتی گفت: _چند لحظه صبر ک
_بخاطر شهادت امین عذاب وجدان داشتین؟ 😥 _من تو مدتی که سوریه بودم،.. آدمهایی دیدم که آرزوی شهادت داشتن ولی شهید نشدن..😔بعضی ها هم بودن که حتی خوابش هم دیده بودن.😢اوایل خیلی مراقب کسانی بودم که میگفتن حتما شهید میشن.بارها تو موقعیت های مختلف،فهمیدم هر کاری هم بکنم،هر کی باشه،میره.😞👣نه اینکه من مراقب نیرو هام نباشم،نه.مراقب نیرو هام هستم ولی وقتی بخواد من دیگه کاری بکنم. بخاطر شهادت امین عذاب وجدان نداشتم،گرچه خیلی دلم سوخت.😣😞واقعا انگار دوباره برادرمو از دست داده بودم. ولی برای اینکه نتونستم زودتر برگردونمش عذاب وجدان دارم.😓 -شما دنبال شهادت نیستید؟😥 -نه..من دنبال هستم.گرچه دوست دارم شهادت باشه ولی هر وقت که .الان من مفید تره تا من. -شما میخواین با من ازدواج کنین؟🙁 _اگه اشکالی نداره دلیلشو اگه خدا خواست و شما راضی بودید و ازدواج کردیم، بعد ازدواج میگم.👌 -ولی من میخوام الان بدونم. -پس مختصر میگم.اول از یه شروع شد ولی بعد که بیشتر شد،هم جنبه ی هم احساسی قوی تر شد.دوست داشتم باور کنم.البته دلیلی هم برای باور نکردن نبود. -اگه من بگم با شغل شما مشکل دارم،چکار میکنید؟😟 چند لحظه سکوت کرد.بعد گفت: _قبلا به این موضوع فکر کردم.نمیگم بخاطر شما شغلمو میذارم کنار.من دربرابر هایی که خدا بهم داده و باید جوابگوی خدا باشم....اما ...بخاطر شما...از زندگی ...میگذرم. دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.گفتم: _من میخوام پیش امین بمونم.ماشین آوردم، خودم برمیگردم.اگه شما حرفی ندارید، بفرمایید.من بیشتر از این مزاحمتون نمیشم. خداحافظی کرد و رفت.... مطمئن بودم پسر خوبیه، 😊مطمئن بودم دوستش دارم ولی میترسیدم بخاطر دوست داشتنم انجام وظیفه ش بشم.😥من خودمو خوب میشناسم.وقتی به کسی علاقه مند بشم،تحمل نبودنش کنارم،تحمل حتی یک روز ندیدنش برام خیلی سخته. ولی کار وحید طوریه که حتی اگه شهید هم نشه،خیلی وقتها نیست.😧☝️ با خودم کلنجار میرفتم، بالا پایین میکردم،سبک سنگین میکردم.این من بود. بعد یک ماه بالاخره به نتیجه رسیدم.... خیلی دعا کردم.گفتم: خدایا*هر چی تو بخوای*.خیلی کمکم کن.💖🙏 رفتم پیش عمه زیبا،عمه ی امین.با کلی شرمندگی و خجالت گفتم: _امین قبل رفتنش ازم خواسته بود بعد شهادتش ازدواج کنم.🙈 عمه زیبا بغلم کرد و گفت: _امین بهم گفته بود اگه یه روزی زهرا اومد پیشت و ازت اجازه خواست ازدواج کنه،بغلش کن و براش آرزوی خوشبختی کن.خوشبخت باشی دخترم.😊🤗 فرداش رفتم پیش خاله مهناز.همون حرفهایی که به عمه زیبا گفته بودم بهش گفتم.خاله مهناز هم گفت: _امین گفته بود اگه یه روزی زهرا اومد پیشت و ازت اجازه خواست که ازدواج کنه بهش بگو دعای خیر امین همیشه خوشبختی توئه.😊🤗 روز بعدش گل نرگس خریدم.🌼رفتم پیش امین.🌷🇮🇷اول مزارشو با گلاب🌸 شستم.بعد گل نرگس رو مثل همیشه روی مزارش چیدم.یه کم ساکت فقط نگاه میکردم. گفتم: _سلام...دلم برات تنگ شده...روزهایی که با هم بودیم برام مثل برق و باد گذشت،روزهایی که بدون تو گذشت برام یه عمر بود.😒همیشه عاشقانه دوست داشتم.😊💝هیچ وقت نگفتم کاش بجای امین با یکی دیگه ازدواج میکردم.هیچ وقت نگفتم کاش با امین ازدواج نکرده بودم.یادته روز آخر بهم گفتی... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد ⭕️چی رو تغییردادی اونو بگو...🤔 💢 اون تلاشی که برای تغییرعادت انجام دادی؛ ارزش داره ✔️شما همتون بلدین 👈🌺 (لیس للانسان الا ماسعی) برای انسان هیچی جز سعی و تلاشش نمی مونه... هیچی جز سعی انسان رو ارزش نمی ده...✅ 🔺شما الان خوبی هات رو بگو ببینم...!! خوبیاشو میشماره طرف☺️ میپرسم خب برااینا چه زحماتی کشیدی...؟!! ✅میگه نه ما کلا ژنتیکی نسل به نسل این کارا برامون آسون بوده...!! 🚫خب این که هیچی !!!! سگ ها هم ژنتیک باوفان!!! گاوها هم ژنتیک متینن !!!! ⚠️آقا شما اخلاق خوب رو تاحد حیوانات آوردین پایین...!! مگه فرقی داره،،، سگ مگه رفته وفا رو کسب کرده؟؟؟ 🔺تو هم خیالت راحت هرخوبی که ژنتیک داری روش کار نکردی!!!👈 عین خوبی های حیووناست...!! 🔺 حاج آقا یکم رعایت کن بهمون برنخوره، ‼️حالا بر بخوره چی میشه؟ ✅ مثلا همین برخوردن یه مرحله ازکاره...!! -نه خب یه جوری که ماجذب بشیم...!!🤗 ⚠️ ببین ‼️‼️‼️👇 اون راحتی رو، تو موقع شنیدن هم ول نمی کنی...!!؟؟؟؟؟ بوی راحت طلبی میاد باز👌👌👌 ‌  ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
_سلام... خوب هستید؟! مهیا، خودش را جمع و جور کرد. _خیلی ممنون! _تنها هستید؟؟ یا با خانواده اومدید؟! _نه! تنها اومده بودم امام زاده. _قبول باشه! مهیا سرش را پایین انداخت. _خیلی ممنون! _دارید می رید خونه؟! _بله! الان تاکسی می گیرم میرم. _لازم نیست تاکسی بگیرید، خودم می رسونمتون. _نه... نه! ممنون، خودم میرم. شهاب دزدگیر ماشین را زد. _خوب نیست این وقت شب تنها برید. بفرمایید تو ماشین، خودم می رسونمتون. شهاب مهلتی برای اعتراض کردن مهیا نگذاشت و به طرف دوستانش رفت. مهیا استرس عجیبی داشت. به طرف ماشین رفت و روی صندلی جلو جای گرفت. کمربند ایمنی را بست و نفس عمیقی کشید. شهاب سوار ماشین شد. _شرمنده دیر شد. _نه، خواهش میکنم. شهاب ماشین را روشن کرد. قلب مهیا بی تابانه به قفسه سینه اش می زد. بند کیفش را در دستانش فشرد. صدای مداحی فضای ماشین را پر کرد. _منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین... ببین که خیس شدم... عرق نوکریت این... دلم یه جوریه... ولی پر از صبوریه... چقدر شهید دارند... میارند از تو سوریه... مهیا، یواشکی نگاهی به شهاب انداخت. شهاب بی صدا مداح را همراهی می کرد. _منم باید برم...آره برم سرم بره... نزارم هیچ حرومی، طرف حرم بره... سریع نگاهش را به کفش هایش دوخت. ترسید، شهاب متوجه شود. سرش را به طرف بیرون چرخاند و به مداحی گوش سپرد. تا رسیدن به خانه، حرفی بینشان زده نشد. مهیا در را باز کرد. _خیلی ممنون! شرمنده مزاحم شدم. اما تا خواست پیاده شود، صدای شهاب متوقفش کرد. _مهیا خانم... _بله؟! شهاب دستانش را دور فرمون مشت کرد. _من باید از شما عذرخواهی کنم. بابت اتفاقات اون روز، هم جا موندنتون هم دستتون، هم... دستی به صورتش کشید. ـــ... اون سیلی که از پدرتون خوردید. اگه من حواسمو یکم بیشتر جمع می کردم، این اتفاق نمی افتاد. _تقصیر شما نیست؛ تقصیر دیگری رو نمی خواد گردن بگیرید. _کاری که نرجس خانم... مهیا، اجازه نداد صحبتش را ادامه بدهد. _من، این موضوع رو فراموش کردم... بهتره در موردش حرف نزنیم. شهاب لبخندی زد. _قلب پاکی دارید؛ که تونستید این موضوع رو فراموش کنید. مهیا، شرم زده، سرش را پایین انداخت. _خیلی ممنون! سکوت، دوباره فضای ماشین را گرفت. مهیا به خودش آمد. از ماشین پیاده شد. _شرمنده مزاحمتون شدم... _نه، اختیار دارید. به خانواده سلام برسونید. _سلامت باشید؛ شب خوش... مهیا وارد خانه شد. به محض بستن در، صدای حرکت کردن ماشین شهاب را شنید. به در تکیه داد. قلبش، در قفسه سینه اش، بی قراری می کرد. چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید. دستش را روی قلبش گذاشت و زمزمه کرد... _پس چته؟! آروم بگیر...!! 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
@Ostad_Shojaeانسان شناسی ۸۲.mp3
زمان: حجم: 11.63M
باهوش‌ترین انسانها موفق‌ترین انسانها سنگین وزن‌ترین انسانها در نظام ابدی مورد اعتمادترین انسانها در نگاه خدا محبوب‌ترین انسانها در نگاه اهل بیت علیهم‌السلام و ... چه کسانی دارند؟ و چه ویژگی‌هایی دارند؟ @ostad_shojae
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#اخلاق_در_خانواده #قسمت81 بسم الله الرحمن الرحیم🌺 #اخلاق_در_خانواده #کلام_هشتادو یک #روابط_ف
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 ✅از نظر اسلام، داماد نسبت به پدر زن و مادر زن خود، جورکش و زحمت بردار است. یعنی دختری که می بایست در خانه پدر و مادر باشد و زحمت مخارج و نگهداری او را بر عهده داشته باشند، مرد دیگری به نام «داماد » این زحمت را از گردن آنها برداشته و به عهده خود گرفته است .🌺 زحمت نگهداری، پسر برای پدر و مادر تنها تحمل مخارج و نیز آموزش و پرورش اوست؛ ولی دختر علاوه بر همه اینها، زحمت صیانت و حفظ عفّت دارد که بسیار مشکل تر از زحمات دیگر است، 🌷 لذا امام صادق علیه السلام می فرماید: از موجبات راحتی مومن این است که دخترش با مردن یا عروس شدن از خانه بیرون رود. ♻️ بنابراین بعد از عروس کردن دختر، تمام زحمات و مخارج و غصه ها در دوش شوهر او یعنی داماد افتاده است. ⚜ از نظر اسلام باید صداقت و صراحت لهجه میان داماد و پدرزن وجود داشته باشد. 🔖حضرت سجاد علیه السلام ،هرگاه دامادش بر او وارد می‌شد، عبای خود را زیر پایش می انداخت و با صدای بلند می فرمود «مرحبا به مردی که زحمت و خرج را از گردن ما برداشت و عورتی را که ما باید نگهداری کنیم، نگهداری کرد .» 🔹چه نادانند پدر زنانی که داماد خود را با کلماتی زشت و ناپسند صدا میزنند . مگر اینها نمی‌دانند که خودشان هم داماد مرد دیگری هستند یا نمی دانند که رفتار امام آنها با داماد چگونه بوده است؟ 🔸 البته داماد هم باید، در برابر پدر زنی که از او احترام می کند،سعه صدر و بزرگواری نشان دهد، تنگ حوصله و کم ظرفیت نباشد، از احترام پدر زن مغرور نشود. خودبزرگ‌بینی و مستکبر نگردد. ✅ و بداند که از نظر اسلام ،احترام به پدر زن و معلم ، مانند احترام به پدر خود انسان لازم است.👌 🔸پدر زنی را دیدم که روزی به دامادش سخن امام چهارم را گفت و روزی هم داماد در برابر پدر زن می‌گفت: 🌸زن من مثل زنهای دیگر نیست ، و فرشته است اگر یک روز نباشد زندگی من معطل است و باید پایم را به طرف قبله دراز کنم . آری رابطه پدر زن و داماد از نظر اسلام باید چنین باشد.👌 امام صادق علیه السلام فرمود: ✅علی بن حسین علیه السلام چنین بود که هرگاه شوهر دختر یا شوهرخواهرش نزد او می آمد، عبایش را پهن می کرد و او را بر آن می نشانید. 👏 سپس می فرمود:«مرحبا به کسی که زحمت را برداشت و عورت را حفظ کرد.» ( وسایل جلد ۱۴ صفحه ۴۲ )📒 مام صادق علیه السلام فرمود: 🔦سه چیز موجب استراحت مومن است....... و دختری را که با مردن یا عروس کردنش از خانه خارج کند . (وسایل جلد ۱۴ صفحه ۲۴)📙 اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══