eitaa logo
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
24.4هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3هزار ویدیو
86 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#خانه_تکانی #قسمت8 #خانه_تکانی_دل_جسم_خانه سلام علیکم #خانه_تکانی دل❤️ منزل💙 جسم💚 روز #هشتم
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم دل❤️ منزل💙 جسم💚 روز ❤️❤️ ❤️شنیدید میگن اینقدر عصبانیم که یه دفعه مثل دیگ سر میرم در جواب میگن خب سوپاپ عصبانیت رو بکش . اینها یعنی انسان باید هر لحظه در کمین بودن شیطان را حس کند که بارزترین وجهه آن عصبانیت هست. یک دفعه که عصبانی میشوید خودتان را در آینه نگاه کنید حتما از قیافه خودتان بدتان می آید. هنر تسلط بر خشم را تمرین کنیم . اینطوری ظرف وجودمان وسعت پیدا میکند. هرچه ظرفیت بزرگتر باشد بیشتر توش جا میگیرد. از الان برای ماه رمضان آماده شویم. ❤️❤️❤️❤️❤️ 💙 امروز سرویس قابلمه، زودپز، آبکش، لگن ، سینی، قاشق، چنگال و چاقو، نمکدان های دم دستی و پذیرایی، شعله پخش کن، سیخ ها، کفگیر، ملاقه، جای پیاز سیب زمینی، جای برنج را تمیز کنید. 💙💙💙💙💙 💚 امروز با خواص گل گاوزبان آشنا بشیم و مصرف آن را تجربه کنیم . ✍امروز یه روز خوب و قشنگه مامانها خانمها روزتون مبارک 💚💚💚💚💚 @zendegiasheghane_ma
صفحه از قرآن 🌸🌸 جزء 🌸🌸 سوره 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به شهید حمید آسنجرانی😍😍😍 @hefzequrankarim
السلام علیڪ یا ساقے العطاشا💔 شب قَسـَم تو را بِہ دَسٺِ قَــلَمٺ قِسْمٺ ڪُن أَربَعـِیڹ سـینہ زَنم در حَرمٺ 🌙 💔🥀 💚
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#یک_فنجان_چای_باخدا #قسمت8 بیچاره عثمان به طمع آسایش،ترک وطن کرده بود آن هم به شکلی غیر قانونی و ح
🔻 قسمت حسابی گیج و کلافه بودم. اصلا نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده.من و دانیال مبارزه ای نداشتیم برای دل بریدن از هم.اصلا همین مبارزه حق زندگی را از ما گرفته بود و هر دو قسم خورده بودیم که هیچ وقت نخواهیمش..اما حالا … نمیدانستم در کدام قسمت از زندگیم ایستاده ام.عثمان با شنیدن این کلمه تعجب نکرد،تنها جا خورد...و فقط پرسید:مبارزه؟؟ مگر دیگر چیزی برای از دست دادن داریم که مبارزه کنیم؟؟ و من مدام سوالش را تکرار میکردم. و چقدر ساده،تمام زندگیم را؛در یک جمله به رخم کشید این مسلمان ترسو! ای کاش زودتر از اینها با هانیه حرف میزد و تمام داشته هایش را روی دایره میریخت و نشانش میداد که چیزی برای مبارزه نمانده. حکم صادر شد،مسلمانها دیوانه ای بیش نیستند.اما برادرم دوست داشتنی بود.پس باید برای خودم می ماند... حالا من مانده بودم و تکه های پازلی که طراحش اسلام بود.باید از ماجرا سردرمیاوردم...حداقل از مبارزه ای که دانیال را از من جدا کرد.و تنها سرنخهای من و عثمان چند عکس بود و کلمه ی مبارزه... مدتی از جستجوهای بی نتیجه مان گذشت و ناامیدی بیتوته کرده بود در وجودمان.و من هر شب ناخواسته از پیگیری های بی نتیجه ام به مادرِ همیشه نگران توضیح میدادم و او فقط با اشک پاسخ میداد. تا اینکه بعد از مدتها تلاش چیزی نظرم را جلب کرد.سخنرانی تبلیغات گونه ی مردی مسلمان در یکی از خیابانها... ظاهرش درست مثل دانیال عجیب و مسخره بود.کچل...ریش بلند،بدون سبیل و به رسم مسلمانان کلاهی سفید و توری شکل بر سر داشت. چند مرد دیگر روی سکویی بلند در اطرافش ایستاده و با مهربانی پاسخ جوانانِ جمع شده را میدادند و برشورهایی را بین شان توزیع میکردند. ای مسلمانان حیله گر...آن دوست مسلمان با همین فریبگری اش،دانیال را از من گرفت...آخ که اگر پیداش کنم،به سنت خودشان ذره ذره نابودش میکنم... سریع با عثمان تماس گرفتم و آدرس را دادم.تا آمدنش در گوشه ایی از خیابان ایستادم و با دقت به حرفهای مبلغان گوش دادم.چه وعده هایی...بهشت و جهنم را میان خودشان تقسیم کرده بودند و از مبارزه ای عجیب میگفتند... و احمقهایی که با دهان باز و گوشهایی دراز،آب از لب و لوچه شان آویزان بود...یعنی زمین آنقدر ابله داشت؟؟؟ زمان زیادی نگذشته بود که عثمان سریع خود را رساند.با سر به مرد سخنرانِ روی سکو اشاره کردم.و او هم با سکوت در کنار ایستاد.و سپس زیر لب زمزمه کرد (بیچاره هانیه!) ... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
السلام علیڪ یا ساقے العطاشا💔 شب قَسـَم تو را بِہ دَسٺِ قَــلَمٺ قِسْمٺ ڪُن أَربَعـِیڹ سـینہ زَنم در حَرمٺ 🌙 💔🥀 💚🍃