eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵 زندگی مشترک موفق پیش از ازدواج به دنبال زندگی موفق باشید حتی پیش از آن که بخواهید وارد یک زندگی مشترک بشوید، با های تان بر ازدواج خود تاثیر می گذارید. چنانچه ازدواج تان با معیارهای درستی باشد، اوضاع در هر برهه ای از زندگی مشترک با سهولت بیشتری خواهد بود. اگر ازدواج نکرده اید و می خواهید در آینده زندگی مشترک بخشی را تجربه کنید، به نکات زیر توجه کنید. 1- تعریف خود را از زندگی مشترک موفق مشخص کنید همه می خواهند که یک ازدواج موفق داشته باشند، اما زمانی که ندانند چه می خواهند، چگونه به هدف شان برسند؟ ابتدا از زندگی موفق برای خود یک تعریف و ملاک هایی روشن مشخص کنید، در بعدی ملاک هایتان را با آینده خود به اشتراک بگذارید. موفقیت مفهومی نسبی است. برای مثال ممکن است که شما موفقیت در زندگی مشترک را در رسیدن به مالی و اجتماعی با همراهی همسرتان در نظر بگیرید در حالی که فرد مورد نظر شما در خود تعریف کاملا متفاوتی داشته باشد؛ مثلا ممکن است او بیش از هر چیز برای فرزندانی سالم ارزش و اهمیت قائل باشد. توجه داشته باشید که اگر شما و همسر آینده تان از یک زندگی موفق تفاوت زیادی داشته باشد یا با یکدیگر در باشد؛ در آینده دچار مشکلات زیادی خواهید شد. زیرا مسلما دست یابی به اهداف متفاوت و منجر به مسیرهای مختلفی خواهد شد. 2- در نظر گرفتن ویژگی های و سبک های شخصیتی برای این که زندگی تان از اختلاف، تعارض و عدم درک متقابل دور باشد، فردی را انتخاب کنید که از لحاظ و شخصیتی در قطب کاملا مخالف و متعارضی از شما قرار نداشته باشد. برای مثال فردی به شدت و درونگرا را در نظر بگیرید که اصلا با جمع نمی جوشد، اوقات را ترجیحا با کتاب خواندن سپری می کند و از و شلوغی می گریزد. اگر این شخص در کنار کسی قرار بگیرد که بدون با دوستان و رفتن به میهمانی های شلوغ احساس خوبی به زندگی ندارد؛ مسلما از زندگی زیادی نخواهند داشت. شاید فکر کنید که ها باعث پیشرفت و تکمیل یکدیگر می شوند، اما این زمانی است که اختلافات زیاد نبوده و با یکدیگر نباشند. در غیر این صورت زن و مرد به جای آرامش بیشتر همدیگر را آزار می دهند. پیش از ازدواج به شما کمک می کند تا میزان ویژگی هایتان را مشخص کنید.* 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت54 فقط میخواستم آروم بشم... حال همه داشت منقلب میشد.😭😢محمد به امین اشاره کرد
_.... تا دیروز که حالت بد بود😔 ولی با این حال وقتی با بقیه بودی، میگفتی و میخندیدی.تو آدمی هستی که هرچی برات سخت تر میشه، شوخی و خنده هات میشه.✨💖 روزهایی که محمد نبود،.. امین بیشتر به خونه ما میومد.حتی با باباومامان طوری رفتار میکرد که اگه کسی میدید متوجه نمیشد داماد خانواده ست. 😍☺️باباومامان هم دقیقا همون رفتاری که با علی و محمد داشتن،با امین هم داشتن.☺️ اما روزهای نبودن محمد حتی با حضور امین هم به سختی میگذشت...😥😢 هرکسی تو زندگی آدم خودشو داره... من متوجه بودم.امین مثل جوجه ای بود که هر روز پر جدیدی درمیاورد تا آماده ی پرواز بشه.🕊 روزها میگذشت... هوا بوی پاییز 🍂داشت.یک ماه از رفتن محمد میگذشت.یه روز امین اومد خونه ما.چشمهاش مثل همیشه نبود.رفت تو اتاق من و صدام کرد. وقتی تو اتاق دیدمش پشت در خشکم زد.چشمهای امین نگران😥 بود.اولین چیزی که به ذهنم اومد محمد بود.با جون کندن گفتم: _محمد؟!😨 افتادم روی زمین.امین سریع اومد پیشم.گفت: _زخمی شده.😥 شنیده بودم وقتی میخوان خبر شهادت کسی رو بدن،اول میگن زخمی شده.😰😢به چشمهای امین خیره شدم تا بفهمم واقعا مجروح شده یا داره مقدمه چینی میکنه. امین منظور نگاهمو فهمید.گفت: _واقعا زخمی شده.الان بیمارستانه.😒😥 -تو دیدیش؟😰 -آره.بیهوشه...من نمیتونم به بابا و مامان و خانمش بگم.تو بگو.😒 با ناله گفتم: _آخه چه جوری بگم؟😥😢 امین سرشو انداخت پایین.😔گفتم: _اول باید خودم ببینمش.😢☝️ سریع آماده شدم.تا بیمارستان خداخدا میکردم کابوس باشه،خداخدا میکردم محمد حالش خوب باشه،به هوش باشه.به اشکهام نگاه کنه و بگه بچه شدی.زیر لب ✨امن یجیب✨ میخوندم. امین راهنمایی م میکرد تا رسیدیم به بخش مراقبت های ویژه.⛔️از پشت شیشه نگاهش کردم. واقعا محمد بود!!😨 مجروح بود!! بیهوش بود!! کلی دستگاه بهش وصل بود!!!😭😥اشکهام جاری شد.دیگه نتونستم ببینم.چشمهامو بستم و گفتم: _یا زینب(س).... افتادم رو زمین.امین پشتم بود.منو گرفت که نیفتم. کمکم کرد روی صندلی بشینم.یه لیوان آب آورد برام.نگاهش کردم.با التماس گفتم: _حالش چطوره؟😭😥 خودم هم نمیدونستم دلم میخواد واقعیت روی بگه یا نه... امین گفت: _سه ساعت پیش که با دکترش حرف زدم گفت جراحی کردن ولی باید منتظر بود...😔اگه همینجا هستی و حالت خوبه میرم دوباره میپرسم. با اشاره ی چشمهام بهش گفتم بره.نمیدونم چقدر طول کشید،اومد.گفت: _همون حرفهای قبلی رو گفتن.هنوز فرقی نکرده..ان شاءالله به هوش میاد....کی میخوای به باباومامان بگی؟😒😥 -نمیدونم...نمیتونم😭😣 💭یاد حرف محمد افتادم،قبل رفتنش.. 🔶نگو نمیتونم..🔶 از بخواه کمکت کنه.... از صمیم قلبم از خدا خواستم کمکم کنه.بلند شدم.امین با تعجب نگاهم کرد.گفتم: _بریم خونه.😥 وقتی رسیدیم خونه بابا هم اومده بود.علی هم بود.امین تو خونه نیومد. نمیدونستم چجوری بگم.نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو هال.یه نگاهی به هر سه تاشون کردم و سرمو انداختم پایین. علی با نگرانی گفت: _امین حالش خوبه؟😧 با اشاره سر گفتم آره.مامان گفت: _یا فاطمه زهرا(س)...😱😨یا زینب(س)😱😰 اشکم جاری شد.علی با ناله گفت: _محمد؟؟!!!😲🗣 سریع گفتم: _زخمی شده...بیمارستانه😢 علی اومد نزدیک من و با التماس گفت: _راستشو بگو...😨 -راست میگم...بیهوشه.😣 یه نگاهی به بابا کردم.اولین باری بود که چشمهای خیس😢 بابا رو میدیدم.قلبم داشت می ایستاد.علی گفت: _خانومش میدونه؟😨 با اشاره سر گفتم... نه. دلم میخواست بمیرم ولی محمد زنده بمونه. باباومامان و علی رفتن بیمارستان. من و امین رفتیم دنبال مریم.با مریم تماس گرفتم،📲 گفت خونه خودشونه... خوشبختانه مامانش پیشش بود و میتونست بچه ها رو نگه داره.بهش گفتم آماده بشه بیاد پایین.میخواستم ضحی نفهمه.😥☝️مریم فهمیده بود.سریع اومد پایین.تا نشست تو ماشین با نگرانی گفت: _محمد خوبه؟😨 نمیدونستم چجوری بگم. -زخمی شده.بیمارستانه.😥 گریه ش گرفته بود.😭 -حالش چطوره؟ با اشک گفتم: _ببخشید اینجوری میگم...خوب نیست.😭😥 تا رسیدیم بیمارستان 🏥دیگه هیچی نگفت.وقتی رسیدیم،مامان و بابا و علی اونجا بودن.مریم رفت سمتشون و به شیشه نگاه کرد.سرش رو گذاشت رو شیشه و آروم محمد رو صدا میکرد و اشک میریخت.😭 رفتم پیشش و... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ▪️ حرف اول : و اما : دردناک‌تر از حادثه‌ی حرم احمد بن موسی علیه‌السلام، درد جهلِ ماست! اینکه نمی‌دانیم و ... نمی‌دانیم که نمی‌دانیم! و گاه نمی‌خواهیم که بدانیم. و بهمین علّت قربانیان بی‌زخم و جراحتِ می‌شویم و مسبّب خون‌هایی که واقعی (نه مجازی) ریخته می‌شوند و ما در آنها شریکیم. استاد