#خانمها_بخوانند
✅چرا دیگه همسرم میلی به من ندارد؟ خیلی از نوعروسها میگویند چه اتفاقی افتاده که همسرشان دیگر شور و حرارت دوران عقد را ندارند و هر روز هوس نزدیکی و معاشقه به سرش نمی زند!
خیلیها به اشتباه شروع به سرزنش کردن خودشان میکنند و مدام دنبال عیب و ایرادی در وجود شان می گردند که باعث سردی شوهر شده است
اما آیا این فکرها واقعیت دارد؟ این مسئله تا حدی طبیعی است چون پس از ازدواج از اولویت های دوطرف تا حدی تغییر میکند
معنایش این نیست رابطه زناشویی اهمیتی ندارد یا فراموش شده است ولی موضوع این است که رابطه جنسی یکی از اولویت های زندگی در کنار کار و مسئولیتهای خانوادگی و... است
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت140 ــ مهیا جان! میای تو آشپزخونه، کارت دارم. ــ چشم مامان جون! مهیا پشت سر شهین
#جانم_میرود
#قسمت141
سکوت کرد. از چیزی که میخواست بگوید شرم داشت.
ــ شهاب... من اون لحظه... شرمنده حضرت زینب(س)... شدم!
آرام هق هق کرد.
ــ من که ادعای مسلمون بودن و شیعه امام علی(ع)بودن میکردم، جلوی تو ایستادم و خواستم، تو از تصمیمی که گرفتی؛ صرف نظر کنی! من خیلی خودخواه بودم شهاب...
شهاب، دستان مهیا را در دست گرفت.
ــ مهیا! خانمی... آروم باش عزیزم. تو هیچکار اشتباهی نکردی. چیز عادیه؛ هر خانمی دوست نداره همسرش از پیشش بره... میدونم نمیتونم درست درکت کنم؛ ولی میدونم چه احساسی داری. من این چیز ها رو چشیدم... اون شب که تو نبودی؛ دیوونه شدم!
ــ یادم رفت بهت بگم...
مهیا با کنجکاوی در صورت شهاب خیره شد.
ــ چی؟!
شهاب لبخندی زد و گفت:
ــ وقتی گریه میکنی، زشت مییشی!!
مهیا با تعجب به شهاب نگاه می کرد. کم کم متوجه حرف شهاب شد. مشتی به بازوی شهاب زد.
ــ خیلی بدی! دلتم بخواد. همچین زنی گیرت اومده!
شهاب بلند خندید.
ــ من که چیز ی نگفتم! اصلا دلمم خیلی میاد...
مهیا از جایش بلند شد.
ــ بریم پایین دیگه...
ــ باشه خانومی بریم.
هر دو از اتاق خارج شدند.
از پله ها که پایین آمدند؛ اولین کسی که متوجه آمدنشان شد، سوسن خانم بود. چون همه وقت منتظر برگشتنشان بود.
به محض نشستن مهیا و شهاب؛ با صدایی ناراحت و دلخور گفت.
ـــ شهاب جان ما اومدیم تورو ببینیم! بعد شما دست زنتو میگیری، میری تو اتاق...
سکوت بر جمع حاکم شد. شهاب لبخندی زد.
ــ این چه حرفیه؟! من فقط برای یه ساعت با خانومم حرف زدم. الانم در خدمت شما هستم...
مژگان خانم، مادر سارا، لبخندی زد.
ــ قربونت برم خاله! حق داری. دیگه داری چند روز میری؛ خانومتو نمیبینی! اصلا به نظر من همین الان برید بیرون، خوش بگذرونید.
شهاب لبخندی به روی خاله ی عزیزش زد.
ــ نه ممنون خاله جان! همین که پیشتونیم داره بهمون خوش میگذره...
سوسن خانم نیشخندی زد.
ــ به تو آره شهاب جان! ولی فکر نکنم به خانومت خوش بگذره...
شهاب عصبی از حرف زن عمویش لب باز کرد، تا جوابش را بدهد؛ که با فشرده شدن دستش، نگاهش را به چشمان نگران مهیا دوخت. مهیا آرام لب زمزمه کرد:
ــ جان من چیزی نگو...
ــ ولی مهیا!
ــ بزار امشب بدون هیچ دلخوریی تموم بشه این قضیه!
محمد آقا، که متوجه متشنج شدن جمع شد؛ رو به آقا رضا، پدر سارا گفت:
ـــ حاجی چه خبر از کار حجره؟!
همین حرف کافی بود که آقایون مشغول صحبت بشوند.
شهاب به احترام مهیا، حرفی نزد. اما اخمش را از زن عمویش دریغ نکرد.
مهیا آرام سرش را طرف گوش شهاب برد. شهاب متوجه شد که میخواهد چیزی
بگوید. برای همین خودش را به سمتش متمایل کرد
ـــ یادم رفت یه چیزی رو بهت بگم...
ــ چی؟!
ــ اخم میکنی، زشت میشی...
اخم های شهاب کم کم جای خود را به لبخند دادند و بعد چند ثانیه خنده ی شهاب در جمع دونفرشان پخش شد.
ــ خانم، حالا حرفای خودم رو به خودم تحویل میدی؟!
مهیا فقط خندید...
کم کم، همه عزم رفتن کردند. تنها کسی که دوست نداشت به این زودی؛ این مهمانی تمام شود؛ مهیا و شهاب بودند. اما با حرف احمد آقا با ناامیدی بهم نگاه کردند.
ـــ خب ماهم دیگه رفع زحمت کنیم.
همه در حیاط ایستاده بودند و از شام و دعوت، تشکر میکردند.
اما مهیا گوشه ای ساکت با بغضی پنهان سرش را پایین انداخته بود و به سنگ فرش ها؛ خیره شده بود.
میترسید که سرش را بالا بیاورد و اشک هایش سرازیر شوند.
شهاب کنارش ایستاد و دستانش را گرفت؛ که صدای نگران شهاب در گوشش پیچید.
ـــ چرا اینقدر سردن دستات، مهیا؟!
مهیا نمیتوانست چیزی بگویید. چون مطمئن بود، با اولین حرفی که میزد؛ اشک هایش سرازیر می شوند.
و اصلا دوست نداشت، با گریه کردن، عزیزش را آشفته و پریشان کند.
فقط آرام زمزمه کرد:
ــ خوبم...
و بدون خداحافظی، همراه مادرش از خانه خارج شدند. شهاب قدمی برداشت که به سمت مهیا برود و از او دلیل حال پریشان و آن بغضی که سعی در مخفی کردنش دارد را، بپرسد؛ اما با باز شدن در خانه و رفتن مهیا به داخل خانه، قدم رفته را برگشت.
از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا
ادامه.دارد....
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه523 قرآن کریم
ثواب تلاوت هدیه به شهید ابراهیم هادی
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🌿☘🌷🌿☘🌷🌿☘🌷🌿☘🌷
🔅السلام علیکَ حین تُصَلّی و تَقْنُت...
🌱سلام بر تو آن هنگام که به محراب نماز می روی و در خلوت با خدا و در قنوت عاشقانه ات، برای دعاگویانت دعا می کنی...
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج
☘🌿🌷☘🌿🌷☘🌿🌷☘🌿🌷
هر کس هر جای جهان خوبی کند،
نبض زمین بهتر می زند ،
خون در رگهای خاک بیشتر می دود و چیزی به زندگی اضافه می شود.
و هر کس هر جای جهان بدی کند،
تکه ای از جان جهان کنده می شود،
گوشه ای از تن زمین زخمی می شود و چیزی از زندگی کم می شود.
هر روز از خودت بپرس :
امروز بر زندگی افزودم یا از آن کاستم؟
نپرس امروز خوب بود یا بد؟
بپرس امروز خوب بودم یا بد؟
زیرا زندگی
پاسخ هر روزه همین پرسش است...
صبحتون زیبا🌸
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
🔴 "دیدی گفتــم" ممـــنوع!
💠 وقتی همسرتان اشتباه میکند بلافاصله به او نگویید: دیدی گفتم؟ اگر از اشتباه كردن در حضور شما هراس داشته باشد شک نكنيد به تدريج از شما دورتر می شود و به مرور، احساس آرامش و لذتِ با شما بودن برایش کمرنگ میشود.
💠 این هراس، زمینهی از بین رفتن اقتدار و اعتماد بهنفس همسر، مخفیکاری، دروغگویی و کم شدن ارتباط کلامی او با شما شده و به مرور باعث اختلاف و ســرد شدن رابطهتان خواهـــد شـــد.
💠 تغافل و یا توجیه خطای همسر در نزد دیگران، هم زمینهی اصلاح همسرتان را فراهم میکند و هم شما را در نزد او محبوب میسازد.
💠 درخطاهای بزرگ و ریشهدار که از همسرتان سر میزند اگر استمرار پیدا کرد حتماً با مشاور در میان بگذارید.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#خانواده_خوب #قسمت20 🎊بسم الله الرحمن الرحیم 🎊 🎀الحمدلله رب العالمین 🎀 سلام وعرض ادب واحترام💌
#خانواده_خوب
#قسمت21
💥با خانوادههایی وصلت کنید که از تعادل روحی برخوردارند
☄کلیدیترین عوامل تعادل روحی: محبت پدر به مادر، احترام مادر به پدر👌
🔸با خانوادههایی وصلت کنید که از تعادل روحی و روانی برخوردار هستند. البته تعادل روانی به فاکتورهای زیادی ربط پیدا میکند🌷
💥 ولی دو تا از کلیدیترین عوامل تعادل روحی بچهها همین است:🔰
💌 اینکه آیا پدر جلوی بچهها به مادر محبت میکند و به او رحم میکند؟!
آیا مادر جلوی بچهها از پدر اطاعت میکند و به او احترام میگذارد؟!⁉️
⚜ این است که تعادل را در خانه برقرار خواهد کرد. 👌✔️
☄دختر چنین خانوادهای شوهردار و مادر خوبی خواهد شد و رعایت حجاب برایش راحت خواهد
بود.👌👏
💥 و پسر این خانه هم زنداری بلد است چون پدرش به مادرش محبت کرده است.👌👏
🌷جالب است که در روایات ما نسبت به محبت کردن پدر به دخترش خیلی تأکید شده است.👌
⚡️ (مَنْ کَانَ لَهُ أُنْثًى فَلَمْ یُبْدِهَا وَ لَمْ یُهِنْهَا وَ لَمْ یُؤْثِرْ وُلْدَهُ عَلَیْهَا أَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّة؛⚡️
📚 مستدرکالوسایل/15/ص118)
💫 و (مَنِ ابْتُلِیَ بِشَیْءٍ مِنْ هَذِهِ الْبَنَاتِ فَأَحْسَنَ إِلَیْهِنَّ کُنَّ لَهُ سِتْراً مِنَ النَّار؛ همان)💫
امام صادق(ع) میفرماید: ✍
🧕دختر حسنه است و🌷
👨💼پسر نعمت است،🌷
☄ برای حسنه اجر و پاداش میدهند
💥ولی از بابت نعمت، حسابرسی میکنند؛
⭐️الْبَنَاتُ حَسَنَاتٌ وَ الْبَنُونَ نِعْمَةٌ فَالْحَسَنَاتُ یُثَابُ عَلَیْهَا وَ النِّعْمَةُ یُسْأَلُ عَنْهَا»⭐️
📗(منلایحضرهالفقیه/3/481)
اصلاً طبق روایات دختردار بودن امر خیلی عجیبی است.👌
✍ رسول خدا(ص) فرمود: اگر کسی سه دختر بزرگ کند، بهشت بر او واجب میشود.💯
شخصی از حضرت پرسید: دو دختر چطور🤔
✍حضرت فرمود: آن نیز همینطور. پرسیدند: یک دختر چطور؟ فرمود: آن نیز😍
💫 همینطور؛ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ عَالَ ثَلَاثَ بَنَاتٍ أَوْ ثَلَاثَ أَخَوَاتٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ اثْنَتَیْنِ فَقَالَ وَ اثْنَتَیْنِ فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ وَاحِدَةً فَقَالَ وَ وَاحِدَةً»💫
📗کافی/ ج6/ص6
🔅شما تصور کنید چقدر زیبا و باشکوه است که یک پدر، به دخترش محبت میکند و این دختر را مثل دستۀ گل تربیت میکند 👌👏
💥و بعد این دختر ازدواج میکند و به تعبیری در خدمت یک خانوادۀ دیگر قرار میگیرد. ببینید این رفتار چقدر لطیف است .😊
🎊 شاید اولین انتظار یک پدر از دامادش این باشد که به دخترش رحم کند و نسبت به او مهربان باشد .💌
☄ خُب آقای داماد باید این رفتار را در خانه از پدر خودش یاد گرفته باشد؛💯
یعنی از محبت کردن و مهربانی پدر به مادر خانه یاد گرفته باشد.👏👌
💢البته بعضیها هستند که هرچه به آنها محبت شود، قدر این محبتها را نمیدانند.♨️
⚡️میدانید که امیرالمؤمنین(ع) چقدر به بچههای یتیم کوفه محبت میکرد و به آنها غذا میداد.👌
🔅 اما این مردم بعد از عاشورا چطور محبتهای علی(ع) را جبران کردند؟! ⁉️
🔸وقتی کاروان اسرای کربلا را تا نزدیکیهای کوفه آوردند قبل از ورود به شهر توقف کردند و شروع کردند به غذا پختن.
🔸 بوی غذای گرم به بچههای امام حسین(ع) میرسید ولی به این بچهها که دو روز غذا نخورده بودند، یک لقمه غذا هم ندادند. آن نامردها میخواستند این بچهها که نوههای علی(ع) بودند از گرسنگی به خودشان بپیچندتا وقتی وارد کوفه شدند دست دراز کنند و از مردم غذا بخواهند...😢
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌹
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══