eitaa logo
خانواده بهشتی
5.3هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
15.7هزار ویدیو
148 فایل
مدیریت؛ @mosafer_110_2 تبلیغ بانوان؛ eitaa.com/joinchat/638124382Cd9f65b52cc تبلیغ مذهبی،خبری،بانوان؛ eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍃🌸🍂🍃🌸 🍂🌸🍂 🌸 واقعی 🌸اوایل شهریور اومد تهران با دوستاش بیرون رفتیم. بهرام هم بود . داشتیم برمیگشتیم سمت خونه که علی گفت؛ _ خب عزیزم تو برو خونه من و بهرام میریم جایی کار داریم مردد نگاش کردم حس میکردم داره دروغ میگه _ چیکار؟ – میخوایم برای پریسا کادو بخریم تولدشه. 🌸بی رودروایسی جلو بهرام گفتم _دوست دختر یکی دیگس تو واسش کادو بخری؟ بهرام هیچی نگفت سرش پایین بود با خنده گفتم _ علی آقا تو کسی هستی که حتی اجازه نمیدی من با دوستام یه پارک خشک و خالی برم فقط یک شب شک کردی با کسی دیگه صحبت میکنم آبرو برام نذاشتی اون وقت واسه دوست دختر دوستت خودشیرینی میکنی؟ عصبانی شد _چی میگی دیوونه شدی؟ 🌸بلندتر از خودش گفتم _دیوونه تویی و هفت جد و آبادت در ماشینو کوبیدم و پیاده شدم شبش پشت سر هم زنگ میزد ، تکس میداد _ عزیزم سارا ی من به خدا اشتباه میکنی اصلا مامانم داره پس فردا با ما میاد یزد. بیا من و تو و مامانم با هم بریم .بیا که مطمئن شی چیزی نیست. نه گفتم میام نه گفتم نمیام. داشتم پیش خودم حساب میکردم ارزش رفتن رو داره اصلا؟ . . 🌸پس فردا شد هیچکس به من خبر نداد که بیا بریم یزد علی و مامانش تنهایی رفتن من یک هفته جوابشو ندادم… اومد تهران اومد دم خونمون. پیام داد _جوابمو میدی یا زنگ خونتونو بزنم؟ جواب دادم. – چی میخوای از جونم؟ تو منو میخای چیکار؟ دست از سرم بردار… -ترو خدا قهر نکن به خدا یهویی شد مامانم به یک سری دلایل موافق نبود تو بیای باهامون. گفتم خیلی خب فردا صبح بیا بریم جایی صحبت کنیم 🌸 🍂🌸🍂 🍃🍂🌸🍃🍂🌸