eitaa logo
خانواده بهشتی
5.3هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
148 فایل
مدیریت؛ @mosafer_110_2 تبلیغ بانوان؛ eitaa.com/joinchat/638124382Cd9f65b52cc تبلیغ مذهبی،خبری،بانوان؛ eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b
مشاهده در ایتا
دانلود
حالاامروز چطورے باهم رفتیدخرید؟ واے بسختے اسماء ازخوشحالے نمیدونست چیکار باید بکنہ از طرفے هم خجالت میکشید وسرش همش پاییـݧ بود، همہ چیم خودش حساب کرد . اخے الهے . گوشے وبرداشتم و بهش زنگ زدم . ۵دقیقہ بعد در حالے کہ سہ تا بستنے تو دستش بود اومد . اے بابا چرا باز زحمت کشیدید قابل شمارو نداره آبجے مریم بلند شدو گفت : خوب مـݧ دیگہ برم ،دیرم شده محسنے در حالے کہ بستنے و میداد بهش گفت:ماهم داریم میریم اجازه بدید برسونیمتوݧ. ݧه اخہ زحمت میشہ ݧه چه زحمتے آبجے شما هم پاشید برسونمتوݧ خندم گرفتہ بود. سرمو تکوݧ دادم رفتیم سوار ماشیـݧ شدیم.. مریم و اول رسوندیم بعد از پیاده شدݧ مریم شروع کرد بہ حرف زدݧ... اولش یکم تتہ پتہ کرد إم چطوری بگم... راستش... یکم سختہ..! حرفشو قطع کردم،خوب بزارید مـݧ کمکتوݧ کنم راجب مریم میخواید حرف بزنید؟؟؟ إ بلہ .از کجا فهمیدید؟؟ خوب دیگہ... راحت باشید آقاے محسنے علے سپرده هواتونو داشتہ باشم. دم علے آقا هم گرم .راستش آبجے ،خانم سعادتے یا هموݧ مریم خانوم بہ پیشنهاد ازدواج مـݧ جواب منفے دادݧ .دلیلشو نمیدونم میشہ شما ازشوݧ بپرسید؟؟ بلہ حتما .دیگہ چے؟؟ دیگہ ایـݧ کہ مـݧ کہ خواهر ندارم شما لطف کنید در حقم خواهرے کنید،مـݧ...مـݧ... واقا بہ ایشوݧ علاقہ دارم.اگر هم تاحالا نرفتم جلوبخاطر کارهام بود . خندیدم وگفتم:باشہ چشم،هرکارے از دستم بر بیاد انجام میدم ایشالا کہ همہ چے درست میشہ... واقعا نمیدونم چطورے ازتوݧ تشکر کنم.عروسیتوݧ حتما جبراݧ میکنم. ممنوݧ شما لطف دارید ،بابت امروز هم باز ممنوݧ . هوا تقریبا تاریک شده بود،احساس خستگے میکردم بعد از مدتها رفتہ بودم بیروݧ . جعبہ ے کادو ها مخصوصا جعبہ ے بزرگ علے تو دستم سنگینے میکرد. با زحمت کلید و از تو کیفم پیدا کردم و در و باز کردم راهروتاریک بودپله هارو رفتم بالا و درخونہ رو باز کردم ،چراغ هاے خونہ هم خاموش بود اولش نگراݧ شدم اما بعدش گفتم حتما رفتـݧ خونہ ے اردلاݧ . کلید چراغو زدم . باصداے اردلاݧ ازترس جیغے زدم وجعبہ ها از دستم افتاد ￿واااااے ݧ یہ تولد دیگہ همہ بودݧ حتے خوانواده ے علے جمع شده بودݧ تا براے مـݧ تولد بگیرݧ تولد ،تولد تولدت مبارک ... باتعجب بہ جمعشوݧ نگاه میکردم کہ اردلاݧ هولم داد سمت مبل ونشوند همہ اومدݧ بغلم کردݧ وتولدمو تبریک گفتـݧ. لبخندے نمایشے رو لبم داشتم وازشوݧ تشکر کردم. راستش اصلا خوشحال نبودم،اونا میخواستـݧ درنبود علے خوشحالم کـنـن اما نمیدونستـن با ایـݧ کارشوݧ نبود علے و رو بیشتراحساس میکنم. واے چقدر بد بود کہ علے تو اولیـݧ سال تولدم بعدازازدواجموݧ پیشم نبود.اون شب نبودشو خیلے بیشتراحساس کردم دوست داشتم زودتر تولد تموم بشہ تابرم تو اتاقم وجعبہ ے کادوے علے و باز کنم. زماݧ خیلے دیر میگذشت .بالاخره بعدازبریدݧ کیک وباز کردݧ کادو ها ،خستگیرو بهونہ کردم و رفتم تو اتاقم . نفس راحتے کشیدم ولباسامو عوض کردم پرده ے اتاقو کشیدم و روبروے نور ماه نشستم ،چیزے تا ساعت ۱۰نمونده بود . جعبہ رو بادقت واحتیاط گذاشتم جلوم .انگار داشتم جعبہ ے مهمات و جابہ جا میکردم آروم درشوباز کردم بوے گل هاے یاس داخل جعبہ خورد تو صورتم. آرامش خاصے بهم دست داد ناخداگاه لبخندے رو صورتم نشست . گل هارو کنار زدم یہ جعبہ ے کوچیک تر هم داخل جعبہ بود درشو باز کردم یہ زنجیر وپلاک طلا کہ پلاکش اسم خودم بود و روش بانگیـن هاے ریز زیادے تزئیـݧ شده بود خیلے خوشگل بود گردبند وانداختم توگردنم خیلے احساس خوبے داشتم . چندتا گل یاس ازداخل جعبہ برداشتم کہ چشمم خورد بہ یہ کاغذ برش داشتم وبازش کردم .یہ نامہ بود "به نام خدا" سلام اسماء عزیزم ،منو ببخش کہ اولیـݧ سال تولدت پیشت نبودم قسمت ایـݧ بود کہ نباشم ،ولے بہ علے قول بده کہ ناراحت نباشے ،خیلے دوست دارم خانمم .مطمئـن باش هرلحظہ بیادتم . مواظب خودت باش "قربانت علے" بغضم گرفت واشکام جارے شد . ساعت ۱۰بود طبق معمول هرشب،بہ ماه خیره شده بودم چهره ےوعلے وواسہ خودم تجسم میکردم ،اینکہ داره چیکار میکنہ و ب چے فکر میکنہ ولے مطمئـݧ بودم اونم داره بہ ماه نگاه میکنہ. انقدر خستہ بودم کہ توهموݧ حالت خوابم برد. چند وقت گذشت ،مشکل محسنے و مریم هم حل شد وخیلے زود باهم ازدواج کردند. یک ماه ازرفتـݧ علے میگذشت .اردلاݧ هم دوهفتہ اے بود کہ رفتہ بود.قرار بود بلافاصلہ بعدازبرگشتـݧ علے تدارکات عروسے روبچینیم دوره ے علے ۴۵روزه بود۱۵روزتااومدنش مونده بود.خیلے خوشحال بودم براے همیـݧ افتادم دنبال کارهام وخریدݧ جهیزیہ دوست داشتم علے هم باشہ وتوانتخاب وسایل خونموݧ نظر بده."خونموݧ"با گفتـݧ ایـݧ کلمہ یہ حس خوبے بهم دست میداد .حس مستقل شدݧ.حس تشکیل یہ زندگے واقعے باعلے اصلاهرچیزے کہ اسم علے همراهش بود وبا تمام وجودم دوست داشتم...