eitaa logo
خانواده بهشتی
5.3هزار دنبال‌کننده
26.9هزار عکس
16هزار ویدیو
150 فایل
مدیریت؛ @mosafer_110_2 تبلیغ بانوان؛ eitaa.com/joinchat/638124382Cd9f65b52cc تبلیغ مذهبی،خبری،بانوان؛ eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b
مشاهده در ایتا
دانلود
آسلان مردد به خان نگاه کرد.خان با یه حرکت خشن اون رو به طرف من هول داد و گفت :مرتیکه نفهم .این همه نون می خوری از بغل من و حالا از یه دختر بچه میترسی؟ اسلان که جلوی همه و بخصوص من ضایع شده بود و یه جورایی ابهت پوشالیی که برای خودش دست و پا کرده بود رو در معرض فنا می دید ، به طرف من خیز برداشت که با یه حرکت ،چاقو رو رسوندم زیر گلوش و گفتم : بندازش وگرنه جلوی اربابت سلاخیت می کنم سگ پدر.آسلان که خشم و نفرت رو تو چشمام دید ، تیغ رو انداخت.با چاقو هولش دادم طرف پله ها و گفتم : برو پشت اربابت قایم شو . هنوز به حدی نرسیدی که با دختر یوسف خان در بیفتی . اسلان که از خان هم می ترسید به جای رفتن پیش خان ، رفت کناری و سر به زیر وایساد . گفتم : حالا چی خان ؟ کس دیگه ای هم می خواد گیس من رو بتراشه ؟ گفت : خوب می دونی که می تونم همینجا چالت کنم دهاتی !!! گفتم : مگه مرد نیستی خان ؟ اگه کسی از خدمه نتونست موهامو بتراشه باید بذاری همینطور بمونن. خان گفت : باشه . قبول در حالی که هم از هیجان می لرزیدم و هم دستم که خان زده بودش بد جور ذق ذق می کرد ، منتظر بودم تا خان کس دیگه ای رو برای تراشیدن موهام بفرسته . خان رو به آسلان گفت : تایماز( به آذری: استوار ) کجاست حیفِ نون؟ اسلان که بی خبر بود ظاهراً ، گفت : من تازه رسیدم خان . نمی دونم آقا کجان . خان رو به یه دختر ریزه میزه که بعد ها فهمیدم اسمش رقیه هست گفت : برو پیداش کن و بگو بیاد اینجا و بعد رو به من گفت : حریف قدر می خوای ؟ برات می یارم . می خوام خودم گیسای بریده ات رو آتیش بزنم و از بوی پشم سوخته اش لذت ببرم . بشین و منتظر باش.ده دقیقه بعد اون دختر همراه جوان رشیدی که باید همون تایماز می بود رسیدن.دختر که معلوم بود از ترس دویده،داشت نفس نفس می زد . پسر باچشمهای نافذ و مشکیش سرتا پای من رو کاوید و رو به خان گفت : چی شده پدر ؟ برای چی من رو خواستین ؟ پس این پسر رعنا و رشید تخم ترکه این ظالم بود . حالم ازش بهم خورد . خان دست گذاشت رو شونه پسرش و گفت : موهای این دختر گستاخ رو برام بتراش. پسر با تعجب گفت : من ؟ خان گفت : هان پسر گفت : چرا من ؟ مگه این همه خدمه ندارین ؟ برای یه همچین کار مسخره ای من رو کشیدین تو این معرکه ؟ خان که از عصبانیت دندونهاش و به هم می فشرد ، تیغ رو گذاشت تو دست پسرش و گفت : همین که گفتم .حرف اضافی هم نباشه . پسر مردد تیغ رو گرفت و اومد سمت من . به طرفش خیز برداشتم و گفتم : دستت به موهای من بخوره ، دستت رو قلم می کنم خان زاده !!! پسر که انتظار این حرکت من رو نداشت و یه کم هم از قرار بهش برخورده بودگفت : چه گ.وه.ی خوردی؟ گفتم : من شوخی ندارم حاضرم بمیرم اما یه تار از این موها رو زمین نیفته . کاملاً می شد بهت رو تو چشماش دید .لابد هر کی که خواستن موهاشو بتراشن ،مطیع و سر به زیر گذاشته اینا هر کاری دوست دارن بکنن. تا به طرفم حمله کرد ، به چابکی خراشی عمیق تو دستش کشیدم که صدای آخش کَرَم کرد .خان سریع به طرف پسرش دوید که خان زاده با حرکت دستش وادارش کردهمونجا بایسته .خون جلوی چشمای خان رو گرفته بود .اما خان زاده به جای عصبانیت یه جور خاصی نگاهم می کرد .محو نگاه گیراش شده بوده بودم که با یه حرکت سریع ، تیغ رو گذاشت زیر گردنم و صورتش رو نزدیک صورتم آورد و گفت :خوب گیسو کمند، حالا چی ؟تو چشماش زل زدم و گفتم : خوب بُکش.من به پدرت هم گفتم : حاضرم بمیرم اما موهام کوتاه نشه . گفت : اگه بذارم هم زندگیتو داشته باشی و هم موهاتو چی به من می رسه ؟ حالم ازش به هم خورد.کثافت باجم میخواست تازه.وقتی دیدم یه کم حواسش پرت شده،چاقوی تو دستم رو کشیدم به پهلوش. نخواستم زخم کاری بزنم . همین که از خودم دورش کنم کافی بود . دستش رو گذاشت به پهلوش و خم شد،هولش دادم.خورد زمین .هم از پهلو و هم دستش خون می اومد.نشستم روش و تیغ رو از دستش کشیدم و رو به خان گفتم : مردِ و حرفش خان . حریف قَدَرِت رو هم زمین زدم حالا چی ؟ خان که داغ کرده بود و اگه دستش بهم می رسید می دونم با دوندوناش گوشت تنم رو می کند با فریاد گفت : از جلوی چشمم گمشو . اما یادت باشه خودم یه روز گیساتو می چینیم. از روی پسرش بلند شدم وتیغ نگهبان رو بهش پس دادم و رفتم گوشه حیاط ایستادم . همه دور خان زاده رو گرفته بودن و داشتن کمکش می کردن که بلند شه . من از همون فاصله ، دندونهای زرد آسلان رو که به فشرده بود و نگاه پر نفرتش رو که داشت برای روزهای سخت آینده برام خط و نشون می کشید رو به خوب تشخیص دادم. یکی دو ساعتی همونطور سر پا جلوی آفتاب ، وایساده بودم که بلاخره آسلان سر و کله اش پیدا شد . با غضب بهم نیگا کرد و گفت: دختر خیره سر دیدی اول صبحی چه الم شنگه ای به پا کردی ؟ اگه اتفاقی واسه خان زاده می افتاد ، خان سرت رو گوش تا گوش می برید. ••••●❥JOiN👇🏾 @zendegiasheghaneh @tafakornab