eitaa logo
خانواده بهشتی
4.9هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
16.7هزار ویدیو
153 فایل
مدیریت؛ @mosafer_110_2 تبلیغ بانوان؛ eitaa.com/joinchat/638124382Cd9f65b52cc تبلیغ مذهبی،خبری،بانوان؛ eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از کلی حرف زدن و درد و دل و رد و بدل کردن اطلاعات ، بهمون خبر دادن وقت شامه و همه تو ایوان برای شام جمع شدن . نسترن هم می خواست بیاد اما می ترسید مادرش دعواش کنه که چرا از تختت بلند شدی. بهش گفتم : من با مادرت حرف می زنم . تو که چیزیت نیست آخه . اینطور تو اتاق زندانیت کردن. همراه اون به ایران رفتیم . نسیرین خانوم تا چشمش به نسترن افتاد گفت : وای برای چی از تختت بلند شدی ؟ به جای نسترن من زود گفتم : من گفتم بیاد نسرین خانوم . بدن نسترن جان مشکلی نداره و غیر چند تا خراش ، کاملا سالمه . این روحشه که مريض شده . هم از ترس اون اتفاق و هم از تو اتاق موندن. فکر کردم بیرون بیاد ، حالش بهتر بشه. ظاهرا جوابم اونقدر قانع کننده بود که کسی اعتراض نکنه . همونجا پایین سفره نشستیم و شروع کردیم به خوردن . زیر چشمی بانو رو پاییدم و دیدم حواسش به من نیست و مشغول خوردنه . غذا خوردنمون که تموم شد برای مردها قلیون چاق کردن . زنها هم گوشه ای نشستن و بساط غیبت و فخر فروشی راه افتاد . نسرین خانوم فقط شام رو اجازه داد نسترن بمونه و بعد از شام از خواست به اتاقش برگرده. منم همراه اون راه فتادم که محمد علی خان گفت : دخترم آی پارا تو بمون با تو کار دارم . زیر لب چشمی گفتم و کنار بانو نشستم . یه کم دلشوره داشتم . حس می کردم کارش زیاد به مذاقم خوش نخواهد اومد. بقیه افراد اونجا چه خودی و چه مهمان بعد از خوردن چای ، به خواست خان اونجا رو ترک کردن . فقط ما مونده بودیم و داماد خان ، پسرو نوه ی خان و خود محمد علی خان. محمد علی خان رو به میرزا تقی خان گفت : درسته که دور از رسم مهمانوازیه که وقتی کسی خونه ی یکی دیگه مهمان هست ، فردی از میزبانها چشمش دنبال ناموس مهمان باشه . اما ازت می خوام این خبط نوه ی من رو نادیده بگیری و به بزرگواريه خودت ببخشیش. من می خوام دختر خونده ی تو آی پارا رو برای نوه ام رشید خواستگاری کنم . همونطور که می دونی رشید پسر دختر منه و برادر نسترن. از همون روز مسابقه دل به دختر خونده ی تو داده و تا امروز مادرش رو بیچاره کرده. اول نمی خواستم تا وقتی مهمان من هستید این موضوع رو پیش بکشم . می خواستم بعد از برگشتنتون بیام اسکو و مطرح کنم . اما دیدم این پسر کم طاقتی می کنه . برای همین زودتر عنوانش کردم. گر گرفتم ، خجالت کشیدم ، عصبانی شدم . نمی دونم ولی بین زمین و هوا بودم . سرم رو تا جایی که می شد پایین آورده بودم و داشتم مثل تمامی وقتهایی که عصبی می شدم ، با ریشه های لچکم بازی می کردم. انتظار یه همچین جریانی رو نداشتم . اونقدر درگیر شدم که دیگه نفهمیدم کی چی گفت . به آن به خودم اومدم که شنیدم. خان گفت : باعث افتخار منه که نوه ی شما دامادم بشه. اوه چه دامادم دامادم هم می کنه . من کجا دختر تو بودم که شوهرم هم دامادت محسوب بشه .وقتی خواستی موهامو بتراشی یا وقتی لحاف و تشک پر شیپیش تو یه دخمه بهم دادی؟ یا وقتی صبح تا شب کار کردم و شب سرم به بالش نخورده بی هوش شدم ؟ در ضمن کی خواست شوهر کنه که باعث افتخار تو بشه ؟ محمد علی خان گفت : آی پارا | جان دخترم تو هم فکراتو بکن اگه موافق باشی و حرفی نداشته باشی ، همن فردا مراسم بله برون رو برگزار می کینم. چی می گفتم ؟ زبونم قفل شده بود . غافلگیر شده بودم . هیچی نگفتم و همه سکوت من و حمل بر رضا تصور کردن و همه چی منوط شد به جواب من . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh