eitaa logo
خانواده بهشتی
4.9هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
16.7هزار ویدیو
153 فایل
مدیریت؛ @mosafer_110_2 تبلیغ بانوان؛ eitaa.com/joinchat/638124382Cd9f65b52cc تبلیغ مذهبی،خبری،بانوان؛ eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b
مشاهده در ایتا
دانلود
خان و بانو مثل دو تا گاو وحشی که هر لحظه ممکنه رم کنن و هر چی که زیر دست و پاشون باشن رو له کنن ،تو آستانه در ایستاده بودن . من نیم خیز رو تخت بودم و تایماز با بالاتنه ی برهنه و پیرهن بدست کنار تخت ایستاده بود و هاج و واج داشت به پدر و مادر فوق عصبانیش نگاه می کرد . خواستم بلند شم که سرم گیج رفت . چشام به دوران افتاده بود . تار می دیدمشون . تو یه لحظه بانو به طرفم حمله ور شد . با الفاظ رکیک مخاطب قرارم داده بود و هی می گفت : دختره ی هر جایی ، هرزه ی کثیف ، بی پدر و مادر، چیکار کردی که اینطوری این مفلوک بدبخت رو تونستی تور کنی ؟ این بود مزد حمایتهای من ؟ این بود حرمت نون و نمک خونه ی من ؟ جلوی محمد علی خان سکه ی به پولمون کردی که با این احمق فرار کنی ؟ همه ی تلاشت واسه جلب نظر ما این بود که سر از تخت پسرم در بیاری ؟ چقدر خرد شدم !! چقدر شکستم !! فقط خدا می دونست و بس .گلوم داشت می سوخت . حالم خراب بود . خیلی خراب . اونقدر شوکه بودم که نمی تونستم تکون بخورم چه برسه به جواب دادن . تایماز هم دست کمی ازم نداشت. به خاطر کدوم گناه ، مستحق این همه عذاب و تحقیر شده بودم . چشمام رو به زحمت باز نگه داشته بودم . بانو دوباره به طرفم خیز برداشت و محکم زد تو گوشم. گوشم سوت کشید . دیگه هیچ صدایی نمی شنیدم . برای لحظه ای چشمام می دید اما اصوات ....... تایماز اومد جلو و دست مادرش رو گرفت و کشیدش اونطرف و گفت : بهش دست نزن مادر !!! به چه حقی رو زن من دست بلند می کنی ؟ بانو غريد : همین حماقتت باعث شده روزگارت این باشه . دختر قحط بود ؟انقدر بدبخت بودی که ارزشت رو به اندازه کلفت خونه پایین آوردی ؟ چقدر توهین بده ! چقدر زمین زدن شخصیت به آدم بده ! بانو وسط اتاق نشست رو زمین و دستش رو برد سمت قلبش . خان بود ، طرفش دوید و کنارش نشست . پوزخندی اومد رو لبم . به چه حربه هایی که متوسل نمی شد این زن بی رحم . تایماز دستش رو برد و جای سیلی مادرش رو نوازش کرد و گفت : نگران نباش . من کنارتم . هیچ کس نمی تونه تو رو ازم بگیره . دستش رو برد سمت شکمم و گفت : من مواظب هردوتونم . بانو ناله می کرد . ناله های اون باعث شد خان جری بشه و حمله کنه سمت تایماز . تا تایماز خواست به خودش بجنبه ، با سیلی پدرش ، خون از گوشه لبش روان شد . تایماز با پشت دست گوشه ی لبش رو پاک کرد و گفت : نذارین حرمت شکنی کنم . خان با شنیدن این حرف عصبانی تر شد و با مشت کوبید تو دهن تایماز که خون از دندون و دماغش روان شد . دلم به حالش سوخت . به حال خودم سوخت . به حال بچم سوخت . حالم داشت بهم می خورد . باز هم تهوع بازهم سرگیجه . آیناز به کمک اکرم و صفورا اومد بالا . اون بیچاره ها با ترس فرار کردن . آیناز خودش رو رو صندلیی که سید علی براش بالا آورد جا به جا کرد و گفت : اینجا چه خبره ؟ شماها اینجا چیکار می کنین؟ بانو تا چشمش به دخترش افتاد ، شروع کرد به لعن و نفرین کردن . هر چیزی رو که لایق خودش و جد و آبادش بود رو به دختر و پسرش نسبت دادکه به کسی مثل من که در نظر اون به کلفت بی مقدار بودم ، پناه دادن . دخترش رو به خاطر با خبر بودن از این اشتباه تایماز و سرپوش گذاشتن روش به شدت مذمت کرد . تایماز که ساکت ایستاده بود ، دیگه طاقت نیاورد و گفت : مادر حرفی نزن که بعدا پشیمون بشی .حواست هست که داری با دختر خودت حرف می زنی ؟ بانو یه دفعه مثل دیوونه ها حمله کرد طرفم و گیس بافتم رو گرفت تو دستشو منو از رو تخت کشید پایین و گفت : آره حواسم هست به خاطر این نکبت دارم به دخترم چیا می گم ! حالم خوب نبود وگرنه مگه زورش به من میرسید ؟ ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾