eitaa logo
خانواده بهشتی
5.3هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
15.8هزار ویدیو
148 فایل
مدیریت؛ @mosafer_110_2 تبلیغ بانوان؛ eitaa.com/joinchat/638124382Cd9f65b52cc تبلیغ مذهبی،خبری،بانوان؛ eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b
مشاهده در ایتا
دانلود
:👇 خسته بودم اما خواب به چشمم نمی اومد.دلم براش می سوخت . ولی دست خودم نبود اونقدر از اتفاق دیشب شوکه و نارحت بودم و کس دیگه ای هم برای تنبیه دم دستم نبود که ناخود آگاه همه ی عصبانیتم رو سر آی پارا خالی کردم . ساعدم رو از چشمام برداشتم و زیر چشمی پاییدمش ببينم داره چیکار می کنه . داشت شلوارش رو بالا می زد. خدای من!!!! ساق پاش به چه بزرگی کبود شده بود. بی هوا بلند شدم و به سمتش رفتم که از حرکت ناگهانیم و اینکه اون رو تو اون وضع دیدم ، جیغ کشید و سعی کرد با سرعت پاچه ی بالا زده ی شلوارش رو پایین بده که دستش رو گرفتم و دوباره شلوار رو بالا زدم گفتم : این دیشب اینطوری شده ؟ سرش پایین بود و جوابی بهم نداد. داد زدم این دیشب اینطوری شده ؟ دستم رو به تندی از شلوارش جدا کرد و بلند شد. در حالی که بلند می شد پاچه ی شلوارش رو انداخت و پشت به من کرد و در حال گریه گفت : به شما چه مربوطه این کی اینطوری شده!!! اصلا به چه حقی به لباس من دست زدین ؟ از رو زمین بلند شدم و روشو برگردوندم سمت خودم و گفتم : آی پارا اون کثافت باهات چیکار کرده ؟ جای دیگه ای از بدنت هم زخم هست ؟ کبود هست ؟ سرش رو به علامت نه تکون داد. هنوز سمت چپ صورتش به کم قرمز بود و باد داشت. چشماش پر اشک بود که می غلطیدن رو صورتش. سرش رو آوردم بالا و گفتم : چرا بهم نگفتی ؟ چطوری با این پای ضرب دیده اسب سواری کردی ؟ چرا نگفتی دختر؟ تند تند اشکاش رو با پشت دستش پاک کرد و گفت : کی می گفتم ؟ شما یه سره تا اینجا تاختين . اصلا براتون مهم بود ؟ نبود . به خدا مهم نبود . برای چی شل کن سفت کن می کنید . یه لحظه دلتون واسه این خان زاده ی یتیم که بدبخت شده و هی به این و اون پاس داده می شه می سوزه و لحظه ی بعد می شین یکی مثل همونهایی که عذابم دادن . چی می خوایین از جونم خان زاده ؟ شما کمکم کردین فرار کنم؟ ممنون. یه دنیا هم ممنون. دیروز از دست اون لاشخور نجاتم دادین ؟ تا عمر دارم مدیونتونم . اما جوری باهام برخورد نکنین که حس کنم وبال گردنتونم . من که نصف شبی نیومدم تو اتاقتون تا بگم من رو فراری بدین ؟ اومدم ؟ حالا که بهم لطف کردین ، چرا دوست دارين بسوزونیم ؟ آی پارا حرف می زد و من از تو می شکستم . حق داشت ازم دلگیر باشه اما منم حرفهایی برای زدن داشتم . حرفاش که تموم شد ، گفتم : این محکوم حق داره از خودش دفاع کنه ؟ رو زمین نشست و سرش رو گذاشت رو زانوش. کنارش نشستم و گفتم : من با خودم بدجور درگیرم آی پارا. من تا به حال مسئولیت هیچ کس رو نداشتم . یه بار مسئولیت خواهرم رو بهم دادن ، فلج شد افتاد یه گوشه. وقتی اونطور هول هولکی این تصمیم رو گرفتم که از اونجا درت بیارم ، فکر اینجاش رو نکرده بودم که مسئولیت هر اتفاقی که ممکنه برات بیفته با منه. فقط می خواستم اونجا نباشی. با اتفاقی که دیروز افتاد ، هر لحظه ترس من از آینده بیشتر می شه. می ترسم . می ترسم حواسم از تو پرت بشه و اتفاقی برات بیفته . مدام حادثه ی دیشب رو جلوی چشمم مجسم می کنم و می گه اگه می خوابیدم و غافل می شدم چی ؟ اگه دیر می اومدم چی ؟ آی پارا حق بده . تصورش دیوونم می کنه . حالم هیچ خوب نیست . آی پارا ساکت زل زده بود به روبه روش آروم گفتم : پات چرا اینجوری شده ؟ چجوری زده ؟ همونطور که سرش پایین بود گفت : با لگد زد به ساق پام . فکر نمی کردم اینطوری کبود بشه. گفتم : ببینمش؟ سریع گفت : نه . برا چی ببینین؟ خوب می شه. یه کبودیه دیگه . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh