#سرگذشت
#آهای_دنیا
#سوری
#پارت_دهم 🌺
سودابه داشت بچه اشو میخوابند و حواسش به ما نبود….نشستم کنار مامان که در حال بافتن قالی بود و گفتم:مامان!!چی شد؟؟
مامان گفت:چی؟؟
گفتم:یاسر دیگه!!!
گفت:مگه خودت نشنیدی؟؟؟
گفتم:نه….چون من یاسر رو نمیخواهم….
مامان گفت:وا….کی از اون بهتر!!!الان توی این روستا همه ی دخترا آرزوشونه که یاسر بره خواستگارشون…..
گفتم:اما من ارزوم نیست و نمیخوامش…..
مامان گفت:من که راضیم ولی اگه دوست نداری برو به بابات بگو چون من هیج اختیاری ندارم………….
گفتم:مامان تورو خدا….یه بار از من حمایت کن………
مامان گفت:حمایت چی؟؟؟والا من تعجب میکنم که زنعموت چطور راضی شده از ما دختر بگیره….ما کجا و خوانواده ی اونا کجا؟؟؟وایستا ببینم دختر!!نکنه تو هم مثل سودابه یکی دیگه رو زیر سر داری؟؟؟؟سوری….!!!بخدا کاری که سودابه کرد رو تو هم بخواهی به سرم بیاری هیچ وقت حلالت نمیکنم……واقعا دیگه تحمل این کار رو ندارم…………..
گفتم:نه بخدا…..من با هیچ کسی دوست نیستم……..
مامان گفت:پس چرا قبول نمیکنی؟؟؟
گفتم:مامان..!! من نمیخواهم با فامیل وصلت کنم ولی الان هر کسی رو تو پیشنهاد بدی که موقعیتش خوب باشه قبول میکنم….
مامان گفت:من نمیدونم….امشب هم حرف اصلی رو بابات و عموها و عمه هات زدند و قرار عروسی هم گذاشتند…..اگه جرأت داری خودت برو به بابات بگو…….
متوجه شدم که حرف زدن با مامان فایده نداره……..رفتم اتاقم و فکر کردم…..یهو یاد عمه افتادم و تصمیم گرفتم با یکی از عمه ها که خیلی فهمیده و با درک بودصحبت کنم……………
خوابیدم و صبح بعداز صبحانه به مامان گفتم:مامان.،.!!اجازه میدی برم خونه ی عمه زری؟؟؟میخواهم باهاش حرف بزنم تا بابارو راضی کنه که منو به یاسر نده…..
مامان گفت:فکر نکنم عمه ات هم بتونه کاری کنه…….اما حالا برو ببین……
مامان اجازه داد و سودابه و شاهین منو رسوندند خونه ی عمه و خودشون از همونجا رفتند خونشون……
رفتم خونه ی عمه…..دو دل بودم که جریان دوستمونو بگم یا نه؟؟؟؟منتظر موندم تا شوهرعمه بره بیرون بعد با عمه حرف بزنم.،.،،
بالاخره بعداز ناهار شوهر عمه رفت بیرون و عمه با سینی چای اومد پیشم نشست و گفت:چه عجب!!!راه گم کردی؟؟؟چیزی شده؟؟؟
گفتم:میخواهم درمورد خواستگاری یاسر حرف بزنم….
عمه گفت:ماشالله خیلی بهم میایید…..
گفتم:ولی من دوستش ندارم و نمیخواهم باهاش ازدواج کنم…..
اولین حرفی که عمه با از اینکه شوکه شده بود این بود که گفت:پای کسی در میونه؟؟؟
گفتم:نه اصلا….فقط دوستش ندارم….
عمه گفت:همه ی زن و شوهرا که اول همدیگر رو دوست نداشتند کمکم بهم علاقمند شدند….تو هم یه کم با یاسر حرف بزنی و رفت و امد کنی بهش علاقمند میشی…..
سرمو انداختم پایین و گفتم:راستش عمه…..!!!یه چیزی هست که دو دلم بهتون بگم یا نه؟؟
عمه گفت:بگو…خیالت راحت به کسی نمیگم………..
گفتم:آخه من یه مدت خیلی کوتاه با یاسر دوست بودم…..
عمه بیچاره شوکه شد و فقط نگاهم کرد انگار اصلا باورش نمیشد……
بعد گفت:الان مشکل چیه؟؟؟تو که باهاش دوست هم بودی الان باید بخواهی نه اینکه مخالف باشی……
گفتم:عمه …!!!منتوی اون مدت کم متوجه ی اخلاق و رفتارش شدم و فهمیدم که نمیتونم تحملش کنم برای همین دوستیمو بهم زدم……..،،.،،،،،،
عمه گفت:حالا از من چی میخواهی؟؟؟
گفتم:میخواهم با بابا حرف بزنی و منصرفش کنی……
عمه گفت:چی بگم والا…..فعلا صبر کن اول با خود یاسر حرف بزنم بعدا بهت خبر میدم…..
ترسیدم وگفتم:چی میخواهی بهش بگی؟؟؟
گفت :نترس….خبرت میکنم…..
عصر با عمه برگشتم…..عمه رفت خونه ی یاسر ،،،منم رفتم خونمون…..عمه قرار گذاشت بعداز اینکه با یاسر حرف زد بیاد خونه ی ما……………
خیلی استرس داشتم..،….
ادامه دارد……
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این ویدیو چقد عالی ذات انسانهای بد رو توصیف میکنه
👌👌
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#سیاست_زنانه
#خانومی_زرنگ_باش❤️
🔑وقتی می خواین از شوهرتون انتقاد کنید قهر و داد و هوار و گریه راه نندازین
بهتره از اسلوب انحرافی وارد شید مثلا این جمله رو بگید :
"من ازشوهرم فلان انتظار رو دارم"
آقایون کلا برای برآورده کردن انتظارات شما جون هم میدن
چون👇🏻
حس الگو بودن رو در وجود خودشون احساس میکنن❤️
اما اگر سر همسرتون داد بزنید اون فکر میکنه میخواین بهش مسلط بشین اونم سرتون داد میزنه...
#همسرداری
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
این دوتا کلمه هست خانوما زیاد استفاده می کنند ....
دکترعزیزی
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
هدایت شده از کانال تبلیغات موقت
🔞جنبه داری یواش بزن روماهی بپر تو کانال😁😅👇
🐠🐠🐠🐠🐠🐠🐠🐠🐠
🐠🐠🐠🐠🐠🐠🐠🐠🐠
🐠🐠🐠🐠🐠🐠🐠🐠🐠
👇😂فقط نزنی روجارو😂👇
🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹🧹
🔴حاجی برگاااااااااااام🍂😜
🚷لطفا تنها👅وارد شوید😈😂👆
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫
📚طمع شیطان به گول زدن پیامبر الهی!
روزی حضرت موسی برای مناجات به کوه طور می رفت و شیطان هم در پی او رفت.
یکی از فرشتگان شیطان را نهیب زد و گفت: از دنبال موسی برگرد که او کلیم خداست،
شیطان گفت: چنان که پدر او حضرت آدم را به خوردن گندم فریفتم از موسی هم امید دارم که چنین شود.
حضرت موسی علیه السلام متوجه شد.
شیطان گفت: ای موسی تو را شش پند بیاموزم؟
حضرت موسی فرمود: خیر. من احتیاج ندارم از من دور شو.
جبرئیل نازل شد و گفت: ای موسی صبر کن و گوش بده،او الان نمیخواهد که تو را فریب دهد.
موسی علیه السلام ایستاد و فرمود هر چه میخواهی بگو ،شیطان گفت:
در وقت دادن صدقه به یادم باش و زود صدقه بده که ممکن است زود پشیمانت کنم گرچه آن صدقه کم و کوچک باشد،
چون ممکن است همان صدقه کم تو را ازهلاکت نجات دهد و از خطر حفظ نماید.
ای موسی با زن بیگانه و نامحرم خلوت نکن چون در آن صورت من نفر سوم هستم و تو را فریفته و به فتنه می اندازم و وادار به زنا می کنم.
ای موسی در حال غضب به یادم باش زیرا در حال غضب تو را به امر خلاف وادار می نمایم و آرزو می کنم که اولاد آدم غضب کند تا من مقصودم را عملی سازم.
به چیزهایی که خداوند ازآنها نهی کرده نزدیک نشو چون هر کس به آنها نزدیک شود من او را به حرام و گناه می اندازم.
در دل خود فکر گناه وکار خلاف راه مده چون اگر من دلی را چرکین دیدم به طرف صاحبش دست دراز میکنم و او را اغوا میکنم ، تا آن کار خلاف را انجام دهد.
اما تا خواست که ششم را بگوید جبرئیل حضرت موسی(علیه السلام) را نهیب زد و فرمود: ای موسی حرکت کن و گوش مده که او می خواهد در نصیحت ششم تو را بفریبد.
لذا حضرت موسی حرکت کرد و رفت.
شیطان فریاد زد و گفت: وای بر من پنج موعظه را که اساس کارم در آنها بود شنید و رفت !!
من می خواستم پس از پنج کلمه حق ، او را به دام اندازم و او و دیگران را فریب دهم ولی از دستم رفت...
📘پندهای حکیمانه
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌✔
کسی که برا بقیه بد میخواد...
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#سرگذشت
#آهای_دنیا
#سوری
#پارت_یازدهم 🌺
با کلی استرس منتظر عمه شدم…..یادمه در طول انتظار هر چی آیه و دعا بلد بودن خوندم و از خدا خواستم همه چی درست بشه….،
اعتراف میکنم که اگه یاسر قبل از دوستمون میومد خواستگاری با سر قبول میکردم…..ولی الان میترسیدم….آخه منی که با یه دوستی ساده باهاش کنار نیومدم توی زندگی چطور میتونستم به تفاهم برسم و زندگی کنم!!؟؟؟؟
شب شد ولی از عمه خبری نشد…..کم کم داشتم نگران میشدم……بالاخره ساعت ۱۲شب عمه اومد……،
عمه بعداز احوالپرسی رفت اتاق بابا و مامان رو هم صدا زد تا سه تایی باهم حرف بزنند….
خیلی خیلی استرس داشتم چون عصبانیت بابا رو از بچگی دیده بودم و ازش میترسیدم………….
نیم ساعتی گذشت و یهو عمه در اتاق رو باز کرد و با ناراحتی و بدون خداحافظی رفت…..آخه قرار بود شب رو بمونه ولی انگار رفت خونه ی یاسر اینا………..
تا وضعیت رو اینجوری دیدم دویدم اتاقم و خودمو به خواب زدم…..
خداروشکر کسی سراغمو نگرفت و خوابیدیم……..صبح تا از خواب بیدار شدم اول اتاق بابا رو نگاهی کردم ودیدم خوابه ،،،بعد رفتم سراغ مامان……
مامان پای دار بود…..نگاهش که کردم بنظر ناراحت بود……
گفتم:مامان…!!!دیشب چی شد؟؟؟عمه چی گفت و چرا ناراحت رفت…..
مامان حرفی نزد ….انگار نمیدونست چی بگه…..وقتی چند بار پرسیدم گفت:هیچی….عمه ات گفت که تو یاسر رو نمیخواهی ولی بابات گفت به کسی ربطی نداره ،،، من بخاطر بچه ها نمیتونم رابطه امو با برادرم بهم بزنم…..عمه ات هم گفت هر کاری میکنی بکن،فردا دخترت بدبخت شد مقصر تویی……
گفتم:خب!!حالا چی میشه…؟؟؟
گفت:سوری!!بخدا من نمیدونم….بابات اصلا حرف منو گوش نمیده……دیدی که حرف عمه اتم گوش نکرد…..میتونی برو خودت بهش بگو ،،،نمیتونی اینقدر هم ناراحتی نداره،،،باور کن یاسر پسر بدی نیست……عمو و زنعموت هم خودت میدونی که خیلی خوبند…….اصلا زندگی خواهراتو مقایسه کن،،،اون دو تا که نظری نداشتند خوشبخت تر از سودابه که خودش انتخاب کرده هست….،،…..،……..
گفتم:مامان !من همه ی اینارو میدونم،فقط مشکل من با یاسره……چجوری بگم!؟دوستش ندارم…نمیخوامش……
مامان گفت:بعدا بهش علاقمند میشی…..اینم بگم که دیروز صبح که نبودی زنعموت زنگ زد و برای یه هفته دیگه قرار نامزدی گذاشت…..
دلم هری ریخت و با ناراحتی گفتم:پس فقط یه خواهش دارم،،،حداقل اینو قبول کن….،
مامان گفت:چی؟؟؟منو با بابات در ننداز….
گفتم:به بابا مربوط نیست….امروز با زنعمو برو جایی تا من بتونم زنگ بزنم با یاسر حرف بزنم………..
مامان عصبی و با تعجب گفت:دختر خجالت بکش….مردم بفهمند چی میگند؟؟؟بزار مراسم نامزدی تموم شه اونوقت هر چی خواستی حرف بزن……
گفتم:مامان خواهش میکنم….قول میدم کسی متوجه نشه…..
مامان گفت:ای خدا….آخر من از دست شماها سکته میکنم و میمیرم…..باشه با زنعموت میرم خونه ی همسایه ،،فقط زیاد حرف نزن که میخواهم زود برگردم ،،تو خونه کلی کار دارم…..،
تا وقتی مامان بره کلی حرف آماده کردم که به یاسر بزنم…..مامان بعداز ناهار رفت…..من هم سریع زنگ زدم خونه ی عمو….
دوتا بوق نزده سریع گوشی رو برداشت…..
گفتم:الووووو….
یاسر گفت:اووو تویی؟؟؟بالاخره خودت زنگ زدی….چقدر از دستم فرار میکردی….
گفتم:نمیخواهم حرفهای تکراری بزنم ،،لطفا جدی باش….
گفت:میشنوم……
گفتم:منظورت از این کارا چیه؟؟؟من دوستت ندارم که محلت ندادم….
گفت:ولی تو یه زمانی عاشقم بودی…..من هم دوستت دارم پس الکی اعصاب خودت و بقیه رو خرد نکن…..
گفتم:تو یه بار منو حسابی دلخور کردی مخصوصا با اون حرفهایی که آخرین بار زدی…..پس چرا تمومش نمیکنی،؟؟؟؟
یاسر گفت:بخدا پشیمونم…..میخواهم جبران کنم…..به من اعتماد کن،،،مطمئن باش پشیمون نمیشی…….
ادامه دارد…..
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهار چیز اگر تو هر خونه ای بیاد
برکت از اون خونه میره...
#دکتر_رفیعی
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
"هیچوقت نمیتونی پولدار شی اگه این مهارت هارو به کار نبری...✨💵"
1. بودجه بندی
برای هزینههای ماهانه یک بودجه مشخص تعیین کن و رعايتش كن.
2. پرداخت بدهی ها
نذار بدهیهات روی هم جمع ،شه برای پرداختشون اولویت بندی و برنامه ریزی داشته باش
3. پس انداز
یک قسمت از در آمدت رو از همون اول برای پس انداز کنار بذار بهتره توی یک حساب جداگونه باشه و با توجه به تورم به صورت نقد مدت زیادی نمونه
4. سرمایه گذاری
- با سرمایه گذاری توی بازار سهام ارزهای دیجیتال نیاز به دانش ،دارد ملک و طلا ارزش پولت رو حفظ کن و اونو افزایش بده.
5. کاهش هزینه ها
هزینه های روزانت رو یادداشت ،کن در پایان ماه بررسی کن و برای حذف هزینه های غیر ضروری برنامه ریزی کن
6. افزایش درآمد
برای خودت اهداف بلند مدت و کوتاه مدتی در جهت افزایش در آمدت تعیین کن.
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
13.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊♥️
اون بالاییه اراده نکنه برگی از درخت نمی افته...
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
📛پیش داوری ممنوع
🔰اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است، پیش داوری مکن،خانوادهاش را مسخره و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن!!
چراکه نوح علیهالسلام با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور به صفی الله بود..
🔰کسی راکه از قومش اخراج کردهاند مسخره مکن و نگو بیارزش وبیجایگاه است!!
چراکه ابراهیم علیهالسلام را راندند درحالیکه مشهور به خلیل الله بود..
🔰زندان رفته و زندانی را مسخره مکن!!چراکه يوسف علیهالسلام سالها زندان بود درحالیکه مشهور به صدیق الله بود..
🔰ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن!!
چراکه ايوب علیهالسلام بعد ازغنا،مفلس و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور به نبی الله بود..
🔰شغل و حرفه دیگران راتمسخر مکن!!چراکه لقمان علیهالسلام نجار،خیاط و چوپان بود درحالیکه خداوند درقرآن مجید به حکيم بودن او اذعان دارد..
🔰کسی را که به او ناسزا میگویند او را مسخره مکن و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد!!
چراکه به حضرت محمد(ص) ساحر، مجنون و دیوانه میگفتند درحالیکه حبیب خدا بود..
▫️پس دیگران راپیش داوری و مسخره نکنیم بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشیم...
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---