#ضرب_المثلل:
#نه_خانی_آمده_نه_خانی_رفته
مرد خسیسی، خربزه ای خرید
تا به خانه برای زنِ خود ببرد.
در راه به وسوسه افتاد
که قَدری از آن بخورد، ولی شَرم
داشت که دستِ خالی به خانه برود.
عاقبت فریب نَفس، بر وی چیره شد و
با خود گفت: قاچی از خربزه را به رَسمِ
خانزادِه ها می خورم و باقی را در راه
می گذارم، تا عابِران گَمان کنند که خانی
از اینجا گذشته است و چنین کرد.
البته به این اندک، آتش آزِ او فرو ننشست
و گفت:گوشتِ خربزه را نیز می خورم تا
گویند، خان را چاکِرانی نیز در مُلازِمت
بوده است و باقی خربزه را چاکران خورده اند.
سپس آهنگِ خوردن پوستِ آن را کرد و گفت:
این نیز می خورم تا گویند خان اسبی نیز داشته است... و در آخر تُخم خربزه و
هر آن چیز که مانده بود را یِک جا بلعید و گفت:
اکنون نَه خانی آمده و نَه خانی رفت است.
و اینگونه این ضرب المثل:
#نه_خانی_آمده_و_نه_خانی_رفته اکنون بر سر زبانها افتاده.
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آواز زیبا از استاد شجریان 🌸
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫شب با تمام یک رنگیش
🍂چه ساده آرامش میبخشد
💫چه خوب میشد ما هم
🍂مثل شب باشیم
💫یکرنگ ولی آرام بخش
🍂خدایا همهی ما را
💫عافیت بخیر بگردان
✨شبتون بخیر ✨❤️
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹سلام...
🌿به دل گرمتان
🌹سلامی به
🌿قلب پاک و پر مهرتان
🌹آرزو میکنم امروز
🌿از شوق سر ریز باشید
🌹و لبخندی به بلندی آسمان
🌿رو لبهاتون نقش ببندد
🌹و دلتون سرشار از
🌿مهر و شور زندگی باشه
🌹صبح زیبای چهارشنبه تون
🌿بخیر و سرشار از خیر و برکت
🌹و عشق و آرامش
#صبح_بخیر❤️❤️
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی همینه که هست
اگه سخت بگیری
اونم بهت سخت میگذرونه.
این ماییم که بهش ارزش میدیم.
با همهی کمبودهایی که
این دنیا داره...
زیباییهای خودش رو هم داره.
نباید از زندگی
زیاد انتظار داشته باشیم.
نمیشه باهاش جنگید
بهتر اینه که نیمهی پر لیوان رو ببینیم
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
.🌈 کتاب چهار اثر فلورانس اسکاول
شین یه قسمت بی نظیر داره که میگه:
🔆«مسائل قدیمی را از ذهن خود
پاک کنید، اسم تمامی افرادی را که از
آنها دلگیر و عصبانی هستید بنویسید
و برای هر کدام یک نامه با عنوان
بخشش تهیه کنید و پیش خودتان
نگه دارید...
🔆هربار باز خواستید یادشان
بیفتید به این فکر کنید که انها الان
دارند زندگی خودشان را میکنند و
عصبانیت شما فقط روح شما را آزرده
و کدر میکند.
🔆مشغول بودن به اتفاقات گذشته
فقط توان و نیرو را هدر می دهد.
دیگران را همان طور که هستند
بپذیرید و سعی نکنید آنها را تغییر
دهید.
🔆هر اتفاقی بود تمام شد رفت،
ذهنتان را با اینهمه انرژی منفی پر
نکنید. قلبتان را سبک کنید و به
روزهای خوبِ آینده فکر کنید...»
❤️😍🌿
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
19.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نون سیمیت ....
آشپزی در طبیعت
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫
حکایت فقر و ثروت
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو، یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.
در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: بله پدر!
و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا، ما در حیاطمان یک فواره داریم و آن ها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.
ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آن ها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود، اما باغ آن ها بی انتهاست!
با شنیدن حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود.
پسر بچه اضافه کرد: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
14.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک وقتایی بشین و خلوت کن...
🤍🌱
یه نگاهی به اطرافت بیانداز
به خوشبختی هات
به کسانی که دوستت دارند
به چیزهایی که دوستشان داری
به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت
آنجاست که آرامش پیدا می کنی...
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#سرگذشت_مریم
#کینه
#پارت_چهل_چهار🌺
خلاصه برای ناهارم که رفتیم بیرون تاجای که میتونستم به رامین نزدیک میشدم واجازه اینکه مهسابخوادهرکاری دلش میخوادانجام بده رونمیدادم تا هفتم عیدشمال بودیم وباتمام حرص دادنهای مهساتموم شدبرگشتیم...وقتی هم ازسفرامدیم به دیدبازدیدفامیل رفتیم ومن یه شب خاله ام ومادرم روبرای شام دعوت کردم که رامین به مهسا مادرشم گفته بود برای شام امدن بالا...اون شب خاله ام بامهسابیشتراشناشدن تعطیلات عیدتموم شده بود وزندگی روال عادی خودش روطی میکرد..مهساسرگرم سالنش بودوهرروزیه تیپ میزدشده بودعین دخترای ۱۷ ساله ازنظرظاهری
منم سخت درس میخوندم..نزدیک کنکورشدمن کنکوردادم خیلی خوش بین بودم که یه رشته خوب قبول بشم هرچندمهسادیپلم ردی بودومعلوم بودازهمون نوجوانیشم علاقه ای به درس نداشته نتایج کنکور رو اعلام کردن ومن رشته دندان پزشکی قبول شدم...خیلی خوشحال بودم ازمن خوشحالترمادرم بودوقتی شنیدازخوشحالی فقط گریه میکرد رامینم اون شب بایه دسته گل شیرینی امدخونه میگفت بهت افتخارمیکنم..
ادامه ....
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---