*#لقمان_حکیم_گوید:
✍روزی در کنار کشتزاری از گندم
ایستاده بودم خوشه هایی از گندم که از روی تکبرسر برافراشته و خوشه های دیگری که از روی تواضع سر به زیر آورده بودند نظرم را به خود جلب نمودند و هنگامی که آنها را لمس کردم،
🌾شگفت زده شدم !
✍خوشه های سر برافراشته را تهی از دانه
و خوشه های سر به زیر را پر از دانه های گندم یافتم با خود گفتم: در کشتزار زندگی نیز چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند اما در حقیقت خالی اند
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عاشقانه
آرامش یعنی
قایق زندگیتان را
دست کسی بسپارید که
صاحب ساحل آرامش است...
#توکل
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
#سرگذشت_رقیه
#سر_خور
#پارت_یازده
من رقیه هستم دختر دهه ی شصتی و یکی یه دونه یکی از روستاهای کشورمون
حمید غیب شده بود و من هم هراز گاهی اون صدای خنده رو میشنیدم و تمام تنم میلرزید.حتی جرأت نداشتم در موردش با مامان حرف بزنم.مرتب سوره ی ناس و ایت الکرسی میخوندم.یک هفته گذشت و پلیس هم موفق به پیدا کردن حمید نشد.دیگه مردم روستا هم از گشتنش خسته شده بودند.مادر حمید یه چشمش اشک بود ویه چشمش خون…من هم توی دلم اروم و قرار نداشتم و از درون خودخوری میکردم.بعداز ده روز یکی از اهالی خبر اورد که جنازه ی حمید رو بیرون روستای اطراف توسط سگها پیدا کردند…مطمئن شدند جنازه به حمید تعلق داره آخه جسد نصف ونیمه و سوخته بود.مراحل قانونی داشت و ما طی این مراحل به خودمون دلداری میدادیم که محاله حمید باشه..فردای اون روز منو مامان باهم رفتیم خونه ی حمید اینا پیش مادرش تا تنها نباشه و دلداریش بدیم…مادر حمید تا مارو دید توی سر و صورتش کوبید و گفت:وای خدا!!….چرا عروسم باید اینطوری و با این لباس بیاد خونمون؟؟؟براش اسفند دود کنید….پاشید پاگشاشو بیارید..
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
حکایت✍
از یزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند:این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟
گفت:شبی مادر از من آب خواست.
نگریستم، آب در خانه نبود.
کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود.
پس با خویش گفتم:«اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.» آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود.
هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید:چرا ایستاده ای؟! قصه را برایش گفتم.
او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه،
دست به دعا برداشت و گفت:«خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان»
#نیکی به مادر
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خدايا🌹💗🌹
🌺آرامش را سرليست
💫ِتمام اتفاقات
🌺زندگی مان قراربده
💫آرامش را❤️
🌺تنها از تو ميخواهیم
💫الهی🙏
🌺به دوستانم❤️
💫فردایی پر ازخیر و برکت عطا کن
🌺شبتون بـخیر🌺
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝💝💝
گل آفتابگردون هر روز به امید دیدن یاره
اما خورشید رو پوشونده ابری که تیره و تاره
سلام صبحتون بخیر
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
10.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💛به نظرم هیچی به اندازه یه
🌼 لیوان چای تودل طبیعت بهاری
💛نمیتونه حال آدمو خوب کنه☕️
🌼#بفرماییدصبحونه💛🌱
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨صبح تون شاد و زیبا
✨از خـدا میخواهم
✨هر آنچه آرزو داریـد
✨بی دلیل نصیبتان شود
✨عشق و آرامش
✨نصیب لحظه هایتان
✨عزت و خوشبختی
✨همراهتان
✨سلامتی و تندرستی
✨همیشہ در وجودتان باشـد
✨روزتون زیبـا و پر برکت
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃
هزینه یک #لبخند، خیلی کمتر از
هزینه برق است ولی خیلی بیشتر
از آن روشنی می بخشد.🔥✨
#لبخند_بزن دوست من...😉
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
بی شک زندگی سخته !
ولی به این معنی نیست که تو برای رو به رو
شدن باهاش به قدر کافی قوی نیستی ،
تو خدا رو داری :)🌱
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
۰─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
#تلنگر 👌
فردی هنگام راه رفتن،
پایش به سکه ای خورد.
تاریک بود، فکر کرد طلاست!✨
کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند.
دید ۲ ریالی است!!
بعد دید کاغذی که آتش زده،
هزار تومانی بوده!!
گفت: چی را برای چی آتش زدم!
و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست،
که چیزهای بزرگ را برای چیزهای کوچک
آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم!
اعمال خوبمون رو با یک حرف(تهمت، غیبت، دروغ، ریا و ...)آتش نزنیم.
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#سرگذشت_رقیه
#سر_خور
#پارت_دوازده
من رقیه هستم دختر دهه ی شصتی و یکی یه دونه یکی از روستاهای کشورمون
مادرحمید کل میکشید و قربون صدقه ی منو و حمید بیچاره میرفت…هیچ جوره نمیتونستیم دلداریش بدیم و ارومش کنیم…با گریه ها و سوز دل مادر حمید به گریه افتادم و زار زدم..وقتی مادرحمید دید من هم گریه میکنم ارومتر شد و منو به آغوش کشید و یه انگشتر بهم داد و گفت:مادرجان!!!عروس گلم..این انگشت رو خوده حمید برات خریده بود تا وقتی میای اینجا پاگشا بهت بده..انشالله حمید پیدا بشه تا توی عروسی جبران کنیم..دعا کن دخترم اون جنازه برای حمید نباشه..از خجالت سرمو پایین انداختم وحرفی نزدم..دو روز گذشت و بجای عروسی چراغ حجله روشن کردند چون اون جنازه حمید بود..،،..پزشک قانونی تایید کرد و گفت:حیوانات تیک تیکش کردند و البته قبل از اون سوخته بود..دلیل اصلی مرگش مشخص نشد چون سوختگی علت مرگش نبود..شوک عجیبی توی روستا به اهالی وارد شده بود.مامان به سرعت انگشتر رو پس داد و دیگه اصلا اجازه نداد توی مراسمات هم شرکت کنم.در تمام طول ده روز اون صدای خنده رو هرازگاهی میشنیدم اما بعداز دفنحمید اون صدا قطع شد……..
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌#کانال _زندگی شیرین 💞
@maryam_sfri
💫@zendegiishirinn💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---